جامعه شناسی میشل مافزولی
جامعه شناسی که میشل مافزولی (Michel Maffesoli) نماینده آن است بر سه جنبه عمده تاکید دارد.
نخستین جنبه این واقعیت است که آنچه در زندگی در کار است تنها عقل نیست، بلکه عشق نیز وجود دارد.
یعنی آنچه ماکس وبر «امر غیرعقلی» می خواند.
«امر غیرعقلی» در زندگی اجتماعی را من «امر عاطفی» (Effectual) می نامم.
دومین جنبه تاکیدی است که بر چیزهایی گذاشته می شود که عناصر کلان و قابل رویت محسوب نمی شوند – یعنی نظام های بزرگ فکری، نهادها، نظام های بزرگ سازمانی – بلکه عناصری هستند در زندگی بلافصل ما.
دو مفهومی که میشل مافزولی در اینجا پیشنهاد می کند، یکی مجاورت (Proximity) است و دیگری زندگی روزمره.
سومین جنبه جامعه شناسی وی، آن چیزی است که میشل مافزولی «قبیله گرایی» می نامد.
یعنی تمرکز نه – همچون بودون – بر فرد، و نه – همچون بوردیو – بر مجموعه های بزرگ، بلکه بر مجموعه های حد وسط که به صورتی استعاری آنها را «قیبله» می نامد.
این قبیله ها نقشی مهم در جوامع معاصر بازی می کنند.
در شرح قیبله گرایی، میشل مافزولی بر این باور است که آرمان دموکراتیک مدرنتیه جایش را به آرمان قبیله گرایی داده است و ما در فرهنگ تازه ای زندگی می کنیم که آن را «بهشت زیباشناختی پسامدرن» می نامد.
به باور وی پسامدرنیسم یک مفهوم نیست، راهی است موقتی برای توصیف شیوه ای از بودن که اکنون و پس از مدرنیته وجود دارد.
پسامدرنیسم مرحله ای است که در آن ارزش های بزرگ مدرنیته دیگر در زندگی اجتماعی حضور ندارند.
ارزش های بزرگ مدرنیته چیستند؟
پیشرفت، برتری عقل و نگاه به آینده سه ویژگی بزرگ مدرنیته هستند.
میشل مافزولی معتقد است که اکنون ارزش های دیگری دارند جای آنها را می گیرند.
دیگر عقل نیست، بلکه احساس جمعی است که در زندگی اجتماعی اهمیت می یابد.
دیگر پیشرفت علمی و تکنیکی نیست که عنصر محرکه زندگی اجتماعی است، بلکه آنچه رابطه ما را با جهان تنظیم می کند ارتباط بیشتری با مسائل محیط زیست دارد.
به همین ترتیب، دیگر آینده نیست که امر مطلق اساسی است، بلکه زمان حال است که اهمیت یافته است. یعنی بهره مند شدن، اینجا و اکنون، از زندگی ای که در حال گذراندن آن هستیم.
بنابراین، برای میشل مافزولی پسامدرنیسم عبور از ارزش های دوران مدرنیته است به سوی ارزش هایی از نوعی دیگر.
در ادامه مافزولی خاطر نشان می کند که می توان مانند بودریار از پایان «فاعل اجتماعی» سخن گفت.
فضای موجود در جوامع غربی کنونی موجب می شود تا انسان در چیزی غوطه ور باشد که از دریافت فعل گرایانه عصر مدرنیته فرا می گذرد.
ما در پایان عصر درک فعل گرایانه جهان زندگی می کنیم، یعنی در پایان درکی که می خواست بر جهان عمل کند و تاثیر گذارد.
مافزولی از شکل گیری مخلوقی جدیدی در این شرایط، تحت عنوان «من قابل انبساط» که ویژگی قبیله گرایی اجتماعی می داند، نام می برد.
من کنونی که ویژگی ممیزه قیبله گرایی اجتماعی است، یک من غیرفعال و با این همه خلاق است.
این من، خلاقیتی غیرفعال دارد.
میشل فزونی بر این باور است که آنچه می گوید کمی اسرارآمیز است.
اما، چیزی که موجب می شود این من منتشر باشد، به این دلیل است که این من قابل بسط است.
به بیان دیگر، این منِ غیرقابل لمس وجود ندارد- یعنی آن منی که محصول همانندشدگی ایدئولوژیکی و حرفه ای است- بلکه چیزی وجود دارد که از گروهی به گروه دیگر، از قیبله ای به قبیله دیگر انتقال می یابد و این همان «من قابل انبساط» است که در عین حال موجب می شود دید فعل گرا به جهان تا حدود کمتری وجود داشته باشد.
به نظر میشل مافزولی در جهان پسامدرن، تصویر نقشی اساسی بازی می کند. نقش آن تا حدی شبیه نقشی است که عقل در دوران مدرنیته بازی می کرد.
یعنی این که در پیرامون تصویر است که همه گرد می آیند، و در پیرامون تصویر است که احساسات جمعی پدید می آید.
تصویر برای قبایل پسامدرن همان نقشی را بازی می کند که توتم در جوامع ابتدایی ماقبل مدرن ایفا می کرد.
این تصویر می تواند
تصویر تلویزیون باشد
تصویر تبلیغاتی باشد
تصویر آمیخته باشد
تصویر جهان باشد
چندان اهمیتی ندارد، ممکن است اشکال بسیار متنوعی داشته باشد
اما تصویر به عنوان عنصر گردآورنده و پیوند دهنده قرار دارد، چون تصویر تبدیل به عنصری اجتماعی شده است که انسان ها در اطراف آن گرد می آیند.
به نظر میشل مافزولی تصویر یکی از عناصر «آرمان قیبله گرا» است.
تا آنجا که اندیشه انتزاعی توانسته است پایه آرمانی دموکراسی قرار گیرد، آنچه در فلسفه «نمایندگی» (Representation) می نامیدند، بدل به بیانی شده است و این نمایندگی سیاسی است.
مافزولی نظر دارد که نمایش (Presentation) جای نمایندگی را گرفته است.
اینک نظام تصاویر است که نمایش می دهد.
در حالی که مفاهیم نماینده چیزی بودند، به عکس آنها، تصویر چیزی را نمایندگی نمی کند، بلکه اینجا و اکنون را نمایش می دهد.
بنابراین، این حالت به شیوه دیگری از بودن (پسامدرن)، منجر می شود.
میشل مافزولی در راستای تغییر نمایندگی به نمایش، نظر دارد که اگر روشنفکران همچنان بخواهند تنها به تامل در آسمان اندیشه ها سرگرم باشند، مسلماً نقششان در جهان امروز کاهش می یابد.
به عکس، اگر بکوشند در باره مسائل کنونی و به خصوص مسئله تصویر در زندگی اجتماعی، فکرکنند، نقششان کاهش نخواهد یافت.
پس این بستگی دارد به نحوه عمل روشنفکران؛ یعنی این که آیا این جماعت ارزش های تازه ای را که در حال پیدایش اند بر عهده می گیرند یا خیر؟
منبع: جهانبگلو، رامین (1377)، نقد عقل مدرن؛ گفتگوهایی با اندیشمندان امروز جهان (جلد دوم)، ترجمه حسین سامعی، تهران: مجموعه سپهر اندیشه، ص 75-63.