علمی توصیفی

جامعه شناسی هانس فرییر (1969-1887)

هانس فريير (Hans Freyer) 31 جولای 1887 در لیپسیگ به دنيا آمد و در 18 ژانويه 1969 در اِبر اشتاين بورگ (Ebersteinburg) از دنيا رفت.

او پس از تحصيل 1911 در لیپسیگ از رساله دکتری و 1920 در همان دانشگاه از رساله‌ استادی خود دفاع کرد.

او 1922 استاد فلسفه در کيل (Kiel) شد، ليکن 1925 به لیپسیگ برگشت و استاد کامل در دانشگاه اين شهر شد و به‌این‌ترتیب تنها کرسی استادی جامعه‌شناسی این کشور به او تعلق گرفت.

فريير برای مدت 20 سال – تا به پايان رسيدن کار هيتلر – يکی از بانفوذترین جامعه‌شناسان آلمان بود و حتی 1934 رئيس «جامعه‌ آلمانی جامعه‌شناسی» شد.

فرییر پس از به قدرت رسیدن نازی‌ها «ترم سياسی» به‌مثابه پیش‌نیاز تحصیل در دانشگاه‌ها را پيشنهاد کرد که دانشجويان می‌بايست در طول یک ‌ترم و در آغاز دوران تحصيل با «هنجارهای حاکم بر جريان‌های سياسی» [حاکم] و دستيابی به بصيرت درباره «پويايی رويدادهای سياسی» و «بنيان‌های واقعی» سياست آشنا شوند.

هانس فريير از 1938 تا 1944 در کنار شغل استادی در لیپسیگ «سفير فرهنگی امپراتوری» يا به عبارت بهتر، استاد مهمان در بوداپست پایتخت مجارستان بود و از 1941 مديريت «موسسه‌ی علمی آلمانی» در بوداپست نيز به او واگذار شد.

فريير بلافاصله پس از پايان جنگ دوم جهانی (1945) توانست به دانشگاه بازگردد، چراکه رسماً عضو حزب نازی‌ نبود.

او بعد از مدتی زیر فشار مجبور به استعفا شد و به ویسبادن (Wiesbaden) رفت و در آنجا عضو تحريريه فرهنگ بروکهاوس (Brockhaus-Verlag) شد و نوشتن بخش «تاريخ جهانی اروپا» به او واگذار گردید که او اين کار را با استادی تمام انجام داد.

کیفیت بخش تاريخی این فرهنگ که حاصل کار او بود سبب شهرت و عزت او شد.

او سرانجام با وساطت دستيار سابق خود هلموت شِلسکی استاد بازنشسته در دانشگاه مونستر شد.

صرف‌نظر از چند توقف کوتاه در آنکارا به‌عنوان استاد مهمان، فريير ده سال در اين دانشگاه کار کرد.

  • مکتب لیپسیگ

هانس فرییر فرد اول مکتب جامعه‌شناسی موسوم به «لیپسیگ»  به‌حساب می‌آید.

بسياری بر اين نظر هستند که «مکتب لیپسیگ» در دوران او شکل گرفت.

آرنولد گِهلن و هلموت شِلسکی از اعضای مهم دیگر مکتب لیپسیگ بودند.

این سه نفر از ویژگی‌های مشترک برخوردارند:

1) آن‌ها هر سه جامعه‌شناسی را با پرسش‌های فلسفی شروع کردند. آرنولد گِهلن از ميان آن‌ها موفق شد، نظرات خود درباره‌ی انسان را تا سطح انسان‌شناسی فلسفی ارتقا دهد و از اهميت بيشتری برخوردار شود

2) فهم اين‌ها از کنش بافهم ماکس وبر از کنش فرق دارد

3) هر سه «نويسنده سياسی» هستند

4) آن‌ها بنیان‌گذار جامعه‌شناختی جامعه صنعتی هستند که پس از جنگ جهانی دوم 1945 دستاورد نظری مهمی است.

مسير مشترک زندگی آن‌ها را می‌توان به‌صورت زير ترسيم کرد.

هر سه‌ی آن‌ها با انگيزی تعلق‌خاطر به جنبش‌های خلقی در دوران جوانی، فرصت‌طلبی برای پيشرفت شغلی، گرايش‌ محافظه‌کارانه و ضديت با زندگی شهروندی و بورژوازی به نازی ها نزديک شدند.

هر سه‌ی آن‌ها پس از سقوط رژيم نازی مدت کوتاهی کنار گذاشته شدند، ليکن به‌زودی فعاليت‌های خود را آغاز کردند و نفوذ و اعتبار در جمهوری آلمان فدرال  کسب کردند، به‌طوری‌که شِلسکی جوان يکی از بانفوذترین جامعه‌شناسان آلمان غربی پس از جنگ شد.

آن‌ها به‌طور کامل از جماعت جامعه‌شناسی جهانی کنار گذاشته شدند.

از آن‌ها در جامعه‌شناسی ایران نیز نه نشانی دارند و نه نامی، به‌رغم سهم مهم آن‌ها در جامعه‌شناسی جامعه صنعتی، شاید به‌این‌علت که جامعه‌شناسی غربی آن‌ها را کنار گذاشت، لیکن جامعه‌شناسی غربی به‌وفور بدون ذکر نام تحت تاثیر جامعه‌شناسی صنعتی آن‌ها قرار دارد.

  • جامعه‌شناسی علم «خلق سياسی»

هانس فريير جامعه‌شناسی را علم مبارزه طبقاتی در جامعه‌ی سرمايه‌داری با نظام پارلمانی و ليبراليسم، دولت ملی و طرح کهنه از بورژوازی و پرولتاريا تعريف کرد.

هدف جامعه‌شناسی او غلبه بر تمام اين خصيصه‌ها است.

فريير به همين دليل پيشنهاد کرد، «خلق شناسی» و «جماعت شناسی» جايگزين علم جامعه‌شناسی شود که به نظر او علمی کهنه و قرن نوزدهمی است.

فرییر ستایشگر جنگ و مبارزه بود.

او نوشت جنگ نشانه حيات در آينده، «اخلاق عشق به‌منزله‌ی شاخص خود شدگی» و اخلاق «اراده‌ی معطوف به کار» است، چراکه جنگ وظيفه‌شناسی و اطاعت را تقویت می‌کند.

جنگ سبب «عشق» و «فداکاری» می‌شود.

اين نوشته مبارزه‌طلبی عليه تفکر پيشرفت در غرب و عليه تمدنی است که «ديگر از آن نمی‌ترسيم، ولی هنوز کاملاً موفق به طرد آن نشده‌ايم».

در برابر «سرمايه» بايد با روحیه متحول انقلابی و روح زندگی ايستاد، چراکه سرمايه «همان‌طور انسان‌ها را انباشته می‌کند که کالاها را تا انسان‌ها در سازمان‌هايشان همچون توپی‌ها بر هم انباشته شوند».

انسان با سرمايه «در نبرد طبقاتی مرگ و زندگی درگير» می‌شود.

جامعه‌شناسی به عقيده او باید در خدمت شناخت دگرگونی اجتماعی در آينده باشد.

هدف اصلاح و ترميم جامعه‌ طبقاتی سرمایه‌داری نيست.

نظام سرمايه‌داری فقط دوران گذار در روند توسعه‌ تاريخی است، بنابراين جامعه‌شناسی بايد به فکر «نظم نوين» در آينده باشد.

نظمی که در آن انسان ديگر نيازی به «داوری بدون ارزش‌گذاری» ندارد، چون نظام آینده بر اساس «شناخت واقعی» و «اراده‌ واقعی» بنا خواهد شد.

  • نظام‌های ثانوی

هانس فريير 1955 تحليل خود از اوضاع پس از جنگ دوم جهانی را با عنوان «عصر کنونی» انتشار داد.

«نظام‌های ثانوی»، نامی است که فريير به ‌نظام دموکراتیک حاکم بر آلمان پس از جنگ می‌دهد و آن را با چهار ويژگی متمایز می‌کند:

  1. در دسترس بودن همه‌ چیز
  2. امکان سازمان‌دهی کار
  3. متمدن شدن انسان، و سرانجام
  4. امکان تحقق تاريخ

اگر با دستگاه لغوی مکتب لیپسیگ آشنا نباشیم، مفاهیم فوق فریبنده هستند.

منظور آن‌ها از در دسترس بودن همه‌چیز، جامعه مصرفی، امکان سازمان‌دهی کار، ابزار شدن انسان، متمدن شدن انسان، تمدن منحط غربی، و تحقق تاریخ، تاریخ برساختی و غیرطبیعی است.

آن‌ها با مفهوم جدید برساخت آشنا نبودند، لیکن مضمون موردنظر آن‌ها همین بود.

بنابراین، هانس فرییر از مخالفان سرسخت فناوری‌های مدرن است.

او منتقد امکان نامحدود «عملی شدن» هر خواستی و «تسلط مقوله‌های فنی» است، عصری که در آن فنّاوری خود شکلی از تفکر شده است.

او درصدد ناديده گرفتن جنبه‌های مثبت فنّاوری نيست، بلکه مسئله اين است که فنّاوری خود قدرت شده است:

پی آمد تقسيم‌ کار «انسان کاربردی» يا همان پرولتاريا است که به‌منزله‌ «مُهره‌ی هنجاری» «آن‌چنان در مجموعه‌ای از نظام اشيا جاسازی ‌شده است که ديگر نمی‌تواند نيروی محرکی که خود او منشا آن است را به حرکت درآورد.

«بی‌کسی توده‌ها» به دنبال «معيار واحد» ناشی از عمل می‌آيد.

او اکنون و پس از جنگ به‌جای مفهوم «خلق» (Volk) از مفهوم «توده» (Masse) استفاده می‌کند.

تجربه‌ دنيا ديگر مستقيم نيست، بلکه همواره غيرمستقيم و باواسطه است.

از دست ‌رفتگی تجربه‌ زندگی اجتناب‌ناپذير است.

فريير بر اين نظر است که نظام صنعتی «اداره‌ی امور روزمره» (Verwaltung der Sachen) به‌تدریج جايگزين «سُلطه انسان بر چیزها» می‌شود. ِ

گهلن و شِلسکی نيز در اين نظرات سهيم  هستند.

انتقاد اين‌ها به فنّاوری و بوروکراسی ماهيت فرهنگی ندارد، بلکه بيش‌تر از ديدگاه وجود نظمی ناشی از تحول «تاريخی» است.

فريير برای نشان دادن اين تحول طرحی از چگونگی «ساختار گردش خون» در رگ‌های زندگی اقتصادی اين نظام ترسيم می‌کند.

او در اين طرح درصدد نشان دادن اين موضوع است که در اين نظام فقط مديران جايگزين سرمايه‌داران صاحب شرکت‌ها نشده‌اند، بلکه قدرت نيز در تمام عرصه‌ها «کارکردی» (Apparativ) شده  است.

چيزی که از نظام سرمايه‌داری به شکل گذشته باقی مانده «قدرت سوزنچی‌های راه‌آهن [. . . ] و سیم‌کش‌های اداره‌ی برق» است.

«دولت فنی» (Technische staat) جایگزین «دولت قدرت» (Machtstaat) شده است، دولتی که در آن ديگر خبری از سياست نيست، بلکه وظيفه‌ آن صرفاً رتق‌وفتق امور يا همان پاسخ دادن به «ضرورت‌های عملی» (Sachzwänge) با فهم گِهلن است.

هانس فريير پايان «سلطه‌ انسان» را در ارتباط با استقرار «تمام گرایی» کامل می‌بيند که نه‌فقط در نظام‌های بزرگ مستقر می‌شود، بلکه در جماعت‌های انسانی نیز مستقر می‌شود، جماعت‌هايی که در آن‌ها گرايش‌های برابر خواهی تاکنون دست بالا را داشته‌اند.

با استقرار تمام گرایی، آزادی از کف خواهد رفت.

در چنين شرايطی است که «حاکميت خلقی» و «استبداد اداری» در تمام عرصه‌ها فرصت رشد پيدا می‌کند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا