حافظ و تحملپذیری بار هستی
جهانبینی حافظ چگونه میتواند به تحملپذیری بار هستی کمک کند؟
آن بار هستی که کوندرا نامش را بر رماناش نهاده، همان است که حافظ به آن بار امانت میگوید.
تفاوت در میان این دو کلیدواژه تا حدودی تمایز فرهنگ ایرانی و انیرانی را نشان میدهد.
هستی در فرهنگ اروپایی ماهیتی افلاطونی دارد، یعنی ایستا، سترگ، تغییرناپذیر، و در عین حال غیرگیتیانه و ذهنی و آمیخته با ایده است.
ما امروز تمدن اروپایی را به خاطر فناوریاش و مادیگراییاش میشناسیم، اما اینها رخدادهایی نوظهور در این تمدن هستند.
همچنان هم اندیشمندان اروپایی از افلاطون تا هایدگر در پی صورتبندی مفهومی سخت و استوار از هستی بودهاند.
چنین هستی پایدار و سهمگینی من را به چرخ دندهای در اندرون خود فرو میکاهد و بنابراین مانند بار و وزنهای بر دوش او عمل میکند.
در مقابل در ایران زمین از ابتدای کار با طرح مسئله من، انسان در کانون نظام هستیشناختی قرار داشته است.
در این پیوندگاه گیتی و مینو، پویایی و ناپایداری انسان که تجربهای آشنا و ملموس است، با فرضیههای الاهیاتی و فلسفی کتمان نمیشده است.
از روزبهان بقلی تا خیام و از حافظ تا بیدل بر این ناپایداری من و پویایی دایمیاش تاکید کردهاند.
در این حالت هستی من امری ناگزیر و اجباری و قفسگونه نیست، که به رخدادی ناگهانی و ناپایدار و پربرکت شباهت پیدا میکند.
این که من هستی یافته است، به برنده شدن در قماری دیوانهوار میماند، و آن من دیوانهای که قرعهی فال به نامش خورده، هستی را همچون امانتی دریافت میکند و در نهایت وا میگذارد.
حافظ از این نظر مهم است که مفهوم من را در این بافت پویا و پیچیده فهمیده و ابراز کرده است.
اگر پرسش مرکزی حافظ را «من» بدانیم، پاسخ او بدان چه بوده است؟
حافظ مانند بقیه بزرگان ادب و اندیشه در ایران، نگاهی انتقادی به منِ موجود داشته است.
یعنی وضعیت کنونی من را نقد و نفی میکرده و در پی دستیابی به شکلی آرمانی از انسان بوده است.
این در واقع تنها راه طرح درست مسئلهی من است.
وقتی از خویشتن پرسش میکنید، اگر راستگو و دلیر باشید، خود به خود به واسازی و نقد و بازبینی ریشهای خود نیز دست خواهید برد.
حافظ نیز چنین کرده و با این رویکرد یک آسیبشناسی عمیق و مهم از منها به دست داده است که تحملپذیری را فراهم می کند.
«به صدق کوش که خورشید زاید از نفست/ که از دروغ سیهروی گشت صبح نخست»