خدا، به مثابه رازی قابل صحبت
اصولاً در ادبیات فلسفه دین خدا را «امر نامتناهی»می نامند. امر نامتناهی در پس پشت خود ناظر بر فراروندگیای تحلیلی-تشخیصی است.
این مفهوم نشان میهد که خدا هرگز در دامِ اذهان نمی افتد و درک او همواره ناخالص است.
«فهمِ نهاییِ خدا» هیچگاه ممکن نیست و هیچگاه محصول نمیشود.
نامتناهی بودنِ او این آرزو را همیشه ناکام خواهد گذاشت.
خدا همواره در کشاکش آرای رنگارنگ بیرنگ خواهد ماند و او هرگز روی نهان خود را عیان نخواهد ساخت.
به دیگر سخن، «خدا به مثابه امر نامتناهی» حقیقتاً در فهم نمیگنجد.
البته به وهم میآید و درمیرود. او همانند آن لیوانیست که همیشه نیمهی خالی دارد.
هر چه در او میریزی گویی هرگز پر شدنی نیست.
به این گفتار زیبا از مایکل نواک خوب دقت کنید. سخن او در باب نمادهای دینی سخت به منظور من نزدیک است.
او «نمادهای دینی را به تیرهایی تشبیه کرده است که در جهت خداوند پرتاب شده است، ولی قبل از آنکه به او برسند به زمین سقوط میکنند».
به هرتقدیر، امر نامتناهی تعبیر نه بینقص، امّا مورد پسندی است.
این مفهوم پیچیدگیِ سخنراندن در خصوص خدا را تبیین میکند.
امر نامتناهی از خدا «رازی قابل صحبت» میسازد.
به بیان دیگر، خداشناسی نوعی رازشناسی میشود و حالت ویژهای میگیرد.
خدا رازیست که با وجودِ راز ماندگاری جلوهگر، امّا رویپوشاننده است.
دلبریست که جانِ هواخواهان را با لب میرساند، امّا نمیستاند.
«خدای به مثابه امر نامتناهی» هرگز کشفِ حقیقی نمیشود؛ و هرگز از سِرّآمیزی دور نمی افتد.
بنابراین، خدا به مثابه امر نامتناهی دستنیافتنی و عقلگریز است.
او گویی تعمداً دست خداشناسان را در پوست گردو گذاشته؛ میگوید «مرا بشناسید» امّا چه شناختنی؟!
خدا از درک غایی و نهایی حقیقتاً میگریزد و اصلاً کوتاه نمیآید.
او با این ظریفت انسانی که ما داریم، هیچگاه «شناختهشدنی» نیست. خدا همواره با «فهم نهایی» بیگانه و ناآشناست. رازی قابل صحبت باقی می ماند.