خشونت متقابل والدین و فرزندان
مطابق پژوهش های مختلف که آخرین آنها پیمایش ارزش ها و نگرش های ایرانیان در سال 1398 است؛ افراد در جامعه ایران، خانواده را امن ترین نهاد دانسته و به اعضای خانواده خود بیش از هر شخص دیگری از قبیل: عالم دینی، استاد و معلم اعتماد داشته اند.
با این حال، باید اذعان کرد که در سال های اخیر، خشونت خانگی در ایران افزایش یافته است و در این سال ها، رسانه ها موارد بیش تری از فرزندکشی یا خشونت علیه والدین را به مردم گزارش می کنند.
این روزها، گزارش فرزندکشی، موج تازه ای از نگرانی ها و تحلیل ها را ایجاد کرده است و بخش هایی از جامعه نیز بُهت زده آن را نظارت می کنند.
تحلیل گران و کارشناسان رشته های مختلف روان شناسی و جامعه شناسی سعی در تبیین این موضوع دارند.
اینجانب نیز از دیدگاه جامعه شناختی به بررسی این امر می پردازم.
خشونت در خانواده از دیرباز وجود داشته است و این خشونت معمولاً متوجه اعضا ضعیف تر خانواده از قبیل کودکان، زنان و سالمندان است.
البته، در این میان بیش ترین فراوانی مربوط به خشونت مردان علیه زنان است که در این جا موضوع بحث نیست.
در این یادداشت، تلاش می شود خشونت متقابل والدین و فرزندان تبیین شود.
به نظر می رسد، یکی از دلایل بروز و گسترش این نوع خشونت، تغییرات سریع جامعه و محیط اجتماعی است که به نوبه خود، سبب افزایش تضاد و تعارض دیدگاه های والدین و فرزندان شده است.
سرعت تغییرات جامعه به حدی است که اگر تفاوت نسل ها در گذشته 30 سال بود، امروزه نسل ها پس از یک دهه تغییر می کنند.
شاهد این مدعا این است که امروزه می گوییم ده هفتادی یا دهه هشتادی، در حالی که پنجاه سال پیش چنین اصطلاحی وجود نداشته است.
لذا، اگر تفاوت سنی والدین و فرزندان در گذشته را 30 سال فرض کنیم، تفاوت آنها یک نسل بود، اما امروزه تفاوت والدین و فرزندشان سه نسل می شود.
یعنی؛ والد و فرزند امروز حداقل سه برابر بیش از گذشته تفاوت دیدگاه در سبک زندگی و سلایق فرهنگی را احساس می کنند و این امر سطح تعارضات را افزایش می دهد.
به بیان دیگر؛ به تعبیر دورکیم بی هنجاری در جامعه رواج یافته است، به گونه ای که فرزندان ارزش ها و هنجارهای والدین خود را نمی پذیرند و از طرفی، پذیرش سبک زندگی جوانان برای والدین دشوار است.
از جمله این تغییرات، افزایش سن ازدواج، تجرد قطعی جوانان، اختلاف سلیقه فرهنگی و موارد مشابه است.
از طرفی، نهادهای اجتماعی نیز آمادگی لازم برای مدیریت جامعه در شرایط کنونی را ندارند و وظایف خود را در قبال اعضا جامعه و خانواده نمی شناسند.
یعنی؛ حال که نهادهای سنتی مانند بزرگترها، ریش سفیدان و گیس سفیدان مقبولیت خود را برای مدیریت و حل تعارض ها از دست داده اند، باید جامعه بتواند نهادهایی جایگزین آنها کند و در مراحل مختلف زندگی مانند مدرسه، دانشگاه، مرحله ازدواج، مرحله بچه دار شدن و سایر مراحل، آموزش های لازم را ارائه کند تا خانواده و اعضا آن بتوانند تعارض ها را حل کنند.
آموزش مهارت هایی مانند
گفت و گو کردن،
حل مساله،
توانایی برقراری ارتباط،
ایفای نقش،
پاسخ دهی عاطفی
و کنترل رفتار برای اعضا جامعه و خانواده در زمان مناسب لازم و ضروری است.
مسئله دیگری که لازم است مورد توجه قرار گیرد ضعف قوانین است؛ به گونه ای بازدارندگی لازم را برای پیشگیری از ارتکاب جرم ایجاد نمی کند.
به ویژه، در باره خشونت والدین علیه فرزندان، قانون سهل گیرانه است و نیاز به بازنگری دارد.
با این وجود، باید توجه داشت جنبه عمومی جرم بسیار با اهمیت است و امنیت روانی جامعه را مختل می کند.
می توان این مساله را در چارچوب یک ساختار گسترده تر اجتماعی نیز تحلیل کرد و خشونت خانگی را ناشی از حضور میزان بالایی از خشونت در سایر بخش های جامعه دانست که نیاز به پژوهش جداگانه و تحلیل جامع تری دارد.