خودشیفتگی؛ بلای اجتماعی عام و خاص
خودشیفتگی (Narcism) واژه ای یونانی است. در اساطیر یونان چنین آمده که «نارسیس» که پسری زیباروی بود، عشق پری کوهستانی به نام «اخو» را نپذیرفت و اخو را از دل شکستگی کشت.
«نمسیس»؛ الهه عدالت و انتقام، به قصد مجازات، پسرک را عاشق انعکاس تصویر خودش در آب دریاچه ساخت و او در حال تحسین خود، خود را به دریاچه انداخت و مُرد.
از اواخر قرن نوزدهم میلادی این واژه در روانشناسی مورد استفاده قرار گرفت برای توصیف شخصیت افرادی که دچار خودپرستی، خودخواهی، خودبرتربینی، خودبزرگبینی و خودپسندی اند و در واقع تصویری توهم آمیز از «منِ خود» دارند.
آنچنان که فردِ خودشیفته تصور می کند که تنها اوست که همه چیز را می داند و می فهمد و اوست که از دیگران برتر و سر است و دیگران از او کمتر و پایین تر اند.
وی از همین موضع کبر بیان می کند که از دیگران قطع امید است و هم و غم خود را صرف نفی و تحقیر دیگران می کند و در جستجوی موقعیت هایی است که به دیگران تهاجم تخریبی کند.
یکی از ویژگی های بارز چنین افرادی حسادت است بویژه نسبت به کسانی که در آنها ارزشی بیابد.
او با نفی و تخریب دیگران سعی می کند برترین به نظر برسد.
فرد خودشیفته هر توانایی که به دست می آورد را در خدمت ارضای همین خودبرتربینی اش و اثبات برتری خود نسبت به دیگران به کار می بندد.
قدرت تهاجم تخریبی او زمانی فعالی می شود که از او انتقادی بکنند.
او خود را مطلق می پندارد و در مقابل انتقاد برمی آشوبد و منتقد را تخریب و ترور شخصیت می کند.
او توان عشق ورزیدن به دیگران و جامعه را ندارد.
جامعه و دیگران به اندازه ای برای او ارزش دارند که او را تایید و تحسین کنند.
تنها عشقی که او می شناسد؛ عشق به همان خود متوهمِ خودش است.
او صرفن به کسانی نزدیک می شود که او را تایید و تحسین می کنند.
او در پی ایجاد سیاهی لشکری پشت سر خود است.
وی خود را معیار می داند.
کسانی که او آنها را رقیب خود بپندارد، در معرض تهاجم تخریبی او قرار می گیرند.
در اعماق درون او جایی برای دیگران وجود ندارد.
منِ کاذب او دیگران را نمی بیند او خود را مرکز جهان تصور می کند.
دیگران را به موجوداتی کف زننده برای خود تبدیل می کند.
این بدین معنی است که او در وجود خود محتاج تایید دیگران است.
از یکسوی او که متکبر و خودستاست، دیگران را دوست نمی دارد و از سوی دیگر، محتاج تایید و تحسین آنهاست.
این تناقض هنگامی حل می شود که او بتواند دیگران را تحقیر و مجاب کند که از او پایین ترند و او از آنها برتر.
او خود را استثنایی قلمداد می کند.
روانشناسان معتقدند که هر سه اختلال شخصیت مرزی، نمایشی و ضداجتماعی در فرد خودشیفته وجود دارد.
بویژه او به شدت میل به رفتار نمایشی دارد و در این مسیر، به گنده گویی هایی می پردازد تا توجه عموم را به خود جلب نماید.
پای بندی این افراد به ارزش ها و قوانین اندک و شکننده است.
پژوهش ها نشان می دهند که احتمال گرایش این اشخاص به مصرف سیگار و مشروب الکلی و حتا مواد مخدر بالاست.
آنها قوانین و ارزش ها را زیر پا می نهند و تقصیر را به دیگران فرامی افکنند.
روانشناسان معتقدند که آنها معمولن در خانواده های سرد و بی عاطفه بار آمده اند، آن چنان که در دوران ابتدایی زندگی، مورد تحسین و تایید قرار نداشته اند.
نفی آنها توسط چنین والدینی، سبب خودشیفته شدن آنها در مقام واکنش گردیده است.
در جوامع بیمارگونه که خانواده و مدرسه و رسانه ها زمینه مواجه شدن متعادل و واقع بینانه فرد با خودِ حقیقی اش را مهیا نمی سازد و فرد در جریان جامعه پذیری از سوی «دیگرانِ مهم» نفی می شود، به وادی اختلال خودشیفتگی اندر می افتد.
بدین ترتیب، جامعه ناسالم تولیدکننده شخصیت های ناسالم است.
از علائم دیگر خودشیفته این است که چنین فردی دیگران را معمولن به شنونده تبدیل می کند و موضوع صحبت وی معمولن «منِ» او و به کرسی نشاندن برتری اوست.
او حرمت دیگران را زیر پا می نهد و چنانچه انتقادی به او بشود به منتقد می تازد و او را تحقیر و ترور شخصیت می کند. او همیشه حق را به خود می دهد.
خودشیفتگی عام و خاص نمی شناسد، بلکه خطر و آسیب های خودشیفتگی در میان خواص مهیب تر و ویرانگرتر است.
جامعه ناسالمی که نیاز به تحول در راستای سالم شدن دارد، توسط خودشیفتگانِ خاص در مدار ناسالم، پایندگی و تداوم بیشتری می یابد.
اگرچه منتقد جامعه اند، اما خود، مانع سلامت اجتماعی اند. روانشناسان درمان این اختلال شخصیتی را صعب و دشوار می دانند.
معلوم نیست چه اتفاقی ممکن است بیافتد تا آنها را مجبور به پذیرش این حقیقت بکند که خوبی ها متکثرند و همه گان از آن بهره ای دارند کم یا بیش.