خوشبختی از منظر فلسفه؛ آرتور شوپنهاور و یووال نوح هراری
آرتور شوپنهاور و یووال نوح هراری با دیدگاهی مشابه نسبت به مساله خوشبختی معتقد هستند؛ خوشبختی یک پدیده ذهنی بوده و وابسته به شرایط مادی و عینی نیست.
هر چند که یووال نوح هراری اندیشمندی مادی گرا است، اما خوشبختی را پدیده ای ذهنی می داند.
آرتور شوپنهاور نیز که اساسأ فیلسوفی ذهنی گراست، خوشبختی را وابسته به امور ذهنی می داند.
یووال نوح هراری معتقد است خوشبختی وابسته به عینیاتی مثل ثروت و سلامت یا حتی جامعه نیست، بلکه خوشبختی وابسته به توقعات ذهنی انسان بوده و منوط به ارتباط میان شرایط عینی و انتظارات ذهنی است.
هراری به نقل از زیست شناسان بیان می کند که «دنیای ذهنی و عاطفی ما تحت حاکمیت سازوکارهای بیوشیمیایی است که در طی میلیونها سال تکامل شکل گرفته است.
خوشدلی ما، همانند دیگر وضعیت های ذهنی، نه توسط معیارهای بیرونی مثل درآمد یا روابط اجتماعی یا حقوق سیاسی، بلکه توسط سیستم پیچیده ای از اعصاب و یاخته های عصبی و مواد بیوشیمیایی گوناگون تعیین می شود.
نوح هراری، در کتاب «انسان خردمند» بیوشیمی انسان را با سیستم تهویه مقایسه کرده و می گوید:
“سیستم بیوشیمیایی درونی انسان طوری برنامه ریزی شده است که سطوح خوشبختی را نسبتاً ثابت نگه دارد. سیستم تهویه، دما را، علی رغم موج گرما یا کولاک برف، ثابت نگه می دارد.
نوسانات هوا شاید به طور مقطعی دما را تغییر دهد، اما سیستم تهویه همواره هوا را به درجه معینی باز می گرداند.
سیستم های شرایط خوشبختی انسانی هم، بسته به افراد مختلف، متغیر است.
در یک مقیاس یک تا ده، گروهی از انسانها با یک سیستم بیوشیمیایی شاداب، متولد می شوند که به حالت روحیشان این امکان را می دهد که بین درجه شش تا ده در نوسان باشد، اما بعد از مدتی روی هشت ثابت بماند.
چنین فردی، حتی اگر در یک شهر بزرگ منزوی کننده زندگی کند و تمام پولهایش را با سقوط نرخ سهام از دست بدهد و به بیماری مبتلا باشد، باز کاملاً خوشبخت خواهد بود.
افراد دیگری هم هستند که به یک بیوشیمی منحوس دچارند، که بین سه و هفت در نوسان است و بعد از مدتی روی پنج ثابت می ماند.
چنین فرد ناکامی حتی اگر از حمایت قوی یک جامعه همبسته هم برخوردار باشد یا پول زیادی در بخت آزمایی برنده شود و مثل ورزشکاران المپیک سالم باشد، باز هم افسرده خواهد بود.”
هراری معتقد است؛ «چنین فرد محزونی هر اندازه اتفاقات خوب هم که در یک روز برایش اتفاق بیوفتد، باز نمی تواند به چیزی بیش از خوشبختی درجه هفت برسد.
به زبان ساده، مغز این فرد برای وجد و نشاط ساخته نشده است.
حال هر اتفاقی می خواهد بیفتد، ما وقتی که به هرچه آرزو داریم برسیم باز هم خوشبخت تر نخواهیم بود.
رسیدن به آرزوها تغییری در بیوشیمی ما به وجود نمی آورد.
اینها می توانند لحظاتی بیوشیمی ما را تغییر دهند، اما خیلی زود به جای اول خود باز می گردد».
آرتور شوپنهاور نیز دیدگاهی مشابه به یووال نوح هراری دارد.
شوپنهاور معتقد است که عنصر ذهنی، بسیار بیشتر از عنصر عینی برای سعادت اهمیت دارد.
شوپنهاور در کتاب «در باب حکمت زندگی» می گوید:
“آنچه به طور عینی و فی نفسه وجود دارد باعث سعادت یا ناخرسندی نمی شود، بلکه آنچه برای ما و در ذهن ما وجود دارد، یعنی آن طور که به آن می نگریم و در واقع آنچه هستیم، بیش از آنچه داریم یا می نماییم موجب سعادتمان می شود. برای خوشبختی مهم این است که آدمی چیست؟ و در خود چه دارد.”
آرتور شوپنهاور در استدلال خود به نقل از متودوروس، نخستین شاگرد اپیکور، بیان می کند که:
«زخم هایی که بر سعادت ما از درون وارد می شود، بسیار عمیق تر از زخم هایی است که از بیرون می رسند».
شوپنهاور از این نقل استدلال می کند که:
“این واقعیتی آشکار و انکارناپذیر است که عنصر اساسی برای خوشی انسان، آن چیزی است که در خود اوست یا در وجودش جریان دارد.
زیرا سرچشمه مستقیم خرسندی یا ناخرسندی عمیق او که نخست از احساس، خواست و تفکر او حاصل می گردد، در این جاست، حال آنکه هر آنچه بیرون از اوست فقط غیرمستقیم بر او تاثیر می گذارد.
به این علت، وقایع یا روابط بیرونی یکسان بر هرکس تاثیری کاملاً متفاوت دارند و آدمیان حتی در محیطی یکسان، در جهان های متفاوتی زندگی می کنند.
جهانی که هر کس در آن زندگی می کند، عمدتاً به شیوه نگرش خود او وابسته است و بنابراین به تفاوت ذهنی اشخاص بستگی دارد.
مقدار سعادتی که هرکس می تواند به دست آورد وابسته محدودیت های ذهنی اوست.
بالاترین، متنوع ترین و مستمرترین لذتها لذت های ذهنی اند. این لذتها به طور عمده به نیروی ذهن وابسته اند.”