دیالکتیک قدرت و ایدئولوژی
یکی از مباحث مناقشه برانگیز در حوزه سیاسی، ارزش گذاری مفاهیم اجتماعی با پیوستی ایدئولوژیک و عرضه به افکار عمومی است.
با تحلیل محتوای چالش های موجود، به این نتیجه گیری مشخص خواهیم رسید که عموماً افراد و گروه های سیاسی فهم مشتركی از مفهوم ایدئولوژی ندارند، لذا همدیگر را به نداشتن تفکرات ایدئولوژیک و یا جانبداری از آن متهم می كنند.
بدیهی است که این مفهوم در ادبیات سیاسی بسیار پیچیده، چالش برانگیز و سیّال بنظر می رسد.
اگر بخواهیم تعریفی ساده از ایدئولوژی ارائه دهیم باید بگوییم: ایدئولوژی مجموعه ای از افکار، عقاید و یا ایستارهایی است که تسری دهندگان آن تلاش دارند این کدها را ارزش گذاری کرده و با شیوه مشروع سازی، در ساختار جامعه نهادینه سازند.
ایدئولوژیزه کردن مولفه های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی عموماً با این هدف مشخص صورت می پذیرد که این شعارها به شیوه عمل اجتماعی تبدیل گردد.
این مفاهیم اغلب در مراحل تکامل اجتماعی شکوفا شده و براساس منشاء اجتماعی شان ارزش گذاری می شوند.
ویژگی باورهای ایدئولوژیک اینگونه هست که در مقطع خاصی بنا بر ضرورت انگاری های تاریخی و اجتماعی جنبه تقدس به خود می گیرد و پس از استقرار و نهادینه شدن، موضوعیت ایدئولوژیكی اش را از دست می دهد.
بر این مبنا، این مفاهیم بایستی در متن و کانتکس خودش مورد بررسی و واكاوی قرار گیرد.
با نگاهی تاریخی به اکثر جوامع نظام مند در می یابیم كه مفاهیمی همچون: عدالت، آزادی و یا برابری عموماً به عنوان اهداف ایدئولوژیك مطمح نظر بوده اند.
با توجه به شرایط اجتماعی و سیاسی، هر چقدر اهداف تعیین شده مقدس و ابطال ناپذیر جلوه داده شوند، هزینه های انتقاد و اصلاح به شدت بالا می رود، به طوری که سازوكار متقاعدسازی و حذف رقیب به راحتی صورت می پذیرد.
درواقع، ایدئولوژیك كردن مفاهیم، ابزاری در دست گروه الیت جامعه است تا افکار عمومی را نسبت به ارزش های ارائه شده حساس كرده، و در نهایت بدون هرگونه مانعی به اهداف اجتماعی و یا سیاسی برسند.
اما، سوالی که به ذهن متبادر گردد این نکته هست که ایدئولوژی ها در ذات خود خوب هستند یا بد؟ آزادی بخش اند یا سرکوب گر؟
بدیهی است که مفاهیم ایدئولوژیکی را بایستی به عنوان قالبی در نظر گرفت كه در ذات خود دارای بار ارزشی مثبت و منفی نیست، بلکه بستگی دارد كه چه محتوایی در آن قالب گنجانده شود.
به طور مثال: در قرن گذشته استقلال، آزادی و حذف نژاد پرستی در کشورهای توسعه یافته امروزی برچسبی ایدئولوژیك داشته كه مردم جهت نیل به این ارزش های پذیرفته شده اجتماعی، بهای گزافی را پرداخت کردند تا امروزه بتوانند در جامعه ای ممتاز و دموكراتیك زندگی كنند.
در طیفی دیگر نیز شاهد محتوای نژاد پرستانه و فاشیستی هیتلر هستیم که آن هم در قالب مفاهیم ایدئولوژیکی به مردم عرضه گردید که متاسفانه به جز فجایع انسانی ثمره دیگری برای جامعه جهانی به همراه نداشت.
لذا در می یابیم که از یک قالب ایدئولوژیکی، دو نتیجه متفاوت حاصل گردید.
به طورکلی، ایدئولوژیک کردن مفاهیم اجتماعی مطلوبیت خاصی برای نخبگان سیاسی دارد.
وقتی مفهومی ابطال ناپذیر تلقی شود و داعیه نجات و رهایی بشر را داشته باشد، عموماً از حوزه نقد خارج شده، پذیرش آن برای توده مردم راحت تر بوده و در کارکردی پنهان، راه رسیدن به اهداف سیاسی را هموار خواهد کرد.
این گروه ها ایدئولوژی را الهام بخش اهداف سیاسی تلقی می کنند اما عده ای دیگر، این فرایند را امری مذموم و نكوهیده قلمداد می کنند، زیرا ایدئولوژیزه کردن مفاهیم اجتماعی در ذات خود غیردموکراتیک است.
اما آنچه که بدیهی بنظر می رسد، پذیرش این واقعیت است که یک رابطه دیالکتیکی بین قدرت و ایدئولوژی برقرار است.
این بدان معناست که قدرت ایدئولوژی را حادث می کند و ایدئولوژی نیز به تثبیت قدرت کمک می کند.