دیدگاه کلیفورد گیرتس درباره دین
به نظر گیرتس (Clifford Geertz) آدم ها نیاز به این دارند که جهان را معنی دار و سامانمند ببینند.
آنها نمی توانند این نظر را تحمل کنند که جهان اساساً هرج و مرج و مبتنی بر تصادف است و برای آنها معنا یا اعتباری ندارد.
این گونه تجربه ها، جهان را به یک هرج و مرج بی معنا تبدیل می کنند.
گیرتس این نوع تجربه ها را مایه سردرگمی، رنج و شر می انگارد.
تجربه سردرگمی وقتی پیش می آید که رویدادها غیرعادی یا شگفت آوری رخ دهند که هیچ یک از وسایل عادی تبیین از عهده تبیین آنها برنیاید.
دین پاسخی فوری برای این رخدادها فراهم می سازد و در مورد این رخدادها که به صورت های دیگر توصیح پذیر نیستند، تبیین قابل قبولی ارائه می کند.
پیرتس باورداشت های مذهبی را بسان کوشش هایی در نظر می گیرد که هدف از آنها، توضیح پذیر ساختن رخدادها و تجربه های نابهنجار است.
او رخدادهایی چون مرگ، خواب و خیال ها و یلاهای طبیعی را در مقوله رویدادها و تجربه های نابهنجار قرار می دهد.
گیرتس بر پدیده ای غیرعادی، نابهنجار و شگفت آور تاکید می ورزد.
دست کم برخی از انسان ها، بدون آن که نیروی ویژه یک چنین رخدادهای خارق العاده را انکار کنند، ممکن است درباره معنای زهواره های بسیار روزمره، دنیوی و یکنواخت زندگی نیز دچار تردید شوند.
یکنواختی شدید بسیاری از جنبه های زندگی روزانه، ممکن است درست به خاطر خصلت یکنواخت و روزمره اشان بی اعتبار به نظر آید.
پس، دین نه تنها کوششی در جهت توجیه جنبه های شگفت انگیز جهان است، بلکه در زمینه ای گسترده تر، برای یکنواختی زندگی نیز اعتباری فراهم می سازد.
دومین تجربه ای که به نظر گیرتس نظر ما را درباره نظم معنی دار جهان دچار تردید می سازد، تجربه رنج است.
گیرتس با این نظر مخالف است که دین به انسان در تحمل موقعیت های فشار عاطفی از طریق تخفیف یا گریز از این موقعیت ها، کمک می کند.
به نظر او، مساله دین این نیست که چگونه باید از رنج پرهیز کرد، بلکه این است که چگونه باید آن را پذیرفت و تحمل پذیرش کرد.
بیشتر سنت های مذهبی جهان این قضیه را تایید می کنند که زندگی مستلزم رنج است و حتی آن را غزیز می دارند.
سومین نوع تجربه تهدیدکننده معنا، تجربه شر است.
نکته اساسی در این مورد، این احساس همگانی است که میان امور بدان سان که هستند و امور بدان سان که باید باشند، شکافی وجود دارد.
این احساس زمانی اهمیت پیدا می کند که انسان از وجود اختلاف میان رفتار اخلاقی و پاداش های مادی آگاهی یابد.
نیکان غالباً رنج می برند و شروران تقریباً همیشه توفیق می یابند.
به گفته گیرتس، نوضیح ناپذیری معماگونه این بیداد بزرگ، این بدگمانی ناخوشایند را به بار می آورد که شاید جهان و زندگی انسان در جهان هیچ سر و سامان درستی نداشته باشد.
دین می کوشد تا تجربه های بشر از نابرابری و بی عدالتی را توجیه کند.
دین بر آن است تا نشان دهد که این واقعیت ها تنها به ظاهر وجود دارند و اگر انسان نظر گسترده تری به آنها داشته باشد، درمی یابد که حتی همین بی عدالتی ها نیز الگوی معنی داری دارند.
شیوه بسیار رایج در توجیه این واقعیت ها، این ادعا است که بی عدالتی ها در این جهان با دادگری در جهان دیگر جبران خواهند شد.
در مجموع، باید گفت که دین با سه مساله سردرگمی، رنج و شر، سروکار دارد و می کوشد آنها را تشخیص داده و انکار کند که این مسائل ویژگی بنیادی کل جهان به شمار می آیند و با ارتباط دادن این مسائل با قلمرو گسترده تری از واقعیت، درصدد است که آنها را معنی دار سازد.
منبع: همیلتون، مَلکُلم (1377)، جامعه شناسی دین، ترجمه محسن ثلاثی، تهران: موسسه فرهنگی انتشاراتی تبیان، ص 280-273.