رویکردهای انتقادی به فلسفه تعلیم و تربیت دورکیم
امیل دورکیم جامعهشناس کارکردگرای فرانسوی، در آغاز قرن بیستم معتقد بود:
مدارس یکی از معدود موسساتی هستند که به طور خاص، برای گذار از جامعه سنتی به جامعه مدرن کمک می کنند و نقش اساسی در حک کردن ارزشهای اجتماعی مشترک در ذهن کودکان دارند.
از این منظر دو کارکرد عمده آموزش و پرورش در جوامع صنعتی پیشرفته را بدین گونه می توان متصور بود:
– انتقال ارزش های مشترک جامعه
– آموزش همزمان مهارت های تخصصی در حوزه اقتصاد، مبتنی بر تقسیم کار تخصصی.
این آموزش و به ویژه آموزش تاریخ است که این پیوند را بین فرد و جامعه فراهم می کند و اگر تاریخ به طور موثر آموزش داده شود، برای کودکان «زنده میشود» و آنها را با گذشته اجتماعیشان پیوند میدهد و حس تعهد به گروه اجتماعی را در آنها ایجاد میکند و این گونه است که در جوامع پیچیده – ارگانیکی، مدرسه کارکردی را ایفا میکند که خانواده (مبتنی بر خویشاوندی یا دوستی، و یا مبتنی بر انتخاب شخصی) توان انجام آن را ندارد.
در حالی که عضویت در جامعه گستردهتر مستلزم یادگیری ادامه دادن همکاری با افرادی است که نه خویشاوندان و نه دوستان ما هستند.
از این رو، مدرسه تنها مرکزی است که میتواند کودکان را برای عضویت در جامعه آماده کند و این کار را با اجرای مجموعهای از قوانین برای همه کودکان انجام میدهد و آنان یاد میگیرند که در این جامعه مینیاتوری با سایر کودکان بر اساس این قوانین مشترک تعامل داشته باشند.
در این رویکرد کارکردگرایانه، سیستمهای تعلیم و تربیت منعکسکننده تغییرات اساسی در جامعه هستند، چرا که سیستمها به مثابه ساختاری هستند که توسط جامعه ساخته شده و طبیعتاً به دنبال بازتولید ارزشها، باورها، هنجارها و شرایط جمعی، از طریق نهادهای خود هستند.
بنابراین با گذشت زمان، سیستمهای آموزشی نیز به تبع تغییرات در جامعه، توسعه می یابند، زیرا هر دوره زمانی اثر خود را در سیستم به جای می گذارد.
از آن جایی که مدارس عمومی و به شکل امروزی، پس از انقلاب فرانسه شکل گرفت و رفته رفته با حمایت اندیشمندان و نظریهپردازان کارکردگرایی از جمله: دورکیم و پارسونز گسترش یافت، مهمترین نقش کارکردی مدرسه به عنوان کمکی برای ادامه حیات جامعه، حفظ انسجام اجتماعی و تامین نیروی انسانی مورد نیاز جامعه، لازم و ضروری در نظر گرفته شد.
وجود باورهای رایج و مشترک اعضای جامعه، استفاده از ارزش های گروه های اجتماعی (وجود همگنی)، اهمیت تغییرات عمده در طول زمان، نقش و تاثیر معلمان به عنوان ابزارهای خاص در سیستم آموزشی جامعه، از سرفصل های مطولی است که دورکیم در جامعه شناسی آموزش و پرورش، مورد بررسی و تاکید قرار می دهد که در مجموع تاکید بر اهمیت کارکرد مدرسه عمومی دارد.
اگر چه نگاه دورکیم بر فلسفه تعلیم و تربیت و به طور ویژه بسط و گسترش نهادهای مدرن آموزشی همچون مدارس تاثیر بسزایی دارد، ولیکن برخی مکاتب فکری و فلسفی مانند: پُست مدرنیست ها و مارکسیست ها، نگاه انتقادی جدی به آن دارند.
پُست مدرن ها، دورکیم را به خاطر این فرض که جامعه به ارزش های مشترک نیاز دارد، مورد انتقاد قرار داده و معتقدند:
جوامع کامل و منسجمی وجود دارند که عمدتاً از جریان فرهنگ اصلی خود جدا شده اند، مانند بریتانیا که در دهه های اخیر بسیار دچار چندفرهنگی شده و امکان وجود یک فرهنگ واحد بریتانیایی، واقعا جایز نیست.
از سوی دیگر، مارکسیستها نسبت به رابطه کارکردی بین مدرسه و مقوله «کار» کمی بدبینتر بودند، چرا که به عقیده دورکیم، مدرسه یک نهاد بیطرف است که ارزشها و مهارتهایی را به افراد منتقل میکند که اقتصاد را قادر سازد تا به خوبی پیش برود و این دقیقاً همان چیزی است که در نظر متفکران انتقادی آموزش و پرورش مانند بولز و گینتس، فرآیندی بسیار تاریک است که مدرسه به بچه های طبقه کارگر می آموزد که منفعل باشند و بهره برداری از آنها را در مراحل بعدی زندگی شان، آسان تر می کند.
نظریه پردازانی مانند آلتوسر، گرامشی، بوردیو و ایلیچ، نظریههای انتقادی و بازتولید، از آن دسته نظریاتی هستند که به نقد مدارس و شیوههای آن پرداختند (قالیبافان و مقبولی، 1394).
رابینسون نیز که آموزش و پرورش را به مثابه «دره ی مرگ» و مدارس را عامل مرگ خلاقیت برشمرده، با تاکید برالزام «تغییر پارادایمهای آموزشی»، معتقد است:
این سیستم باعث شکست بسیاری از کودکان شده است.
امروزه بدیلهای مختلف موجود در جهان آموزش اجازه میدهد که افراد روش آموزشی خود را انتخاب کنند. مدارس عمومی یا خصوصی، اقتدارگرا یا آزاد، مدرن یا سنتی هر کدام به دنبال روشهایی برای آموزش کودکان، دیگری را نقد میکنند.
در این میان به نظر میرسد باید به مدارس مدرن که توجه بیشتری به خلاقیت و استعداد و توانایی دانشآموزان دارد نگاه ویژهای داشت، زیرا آن گونه که رابینسون عنوان میکند، آینده برای ما ناشناخته است و نمیتوان با استانداردهای امروز، کودکان را برای جهان ناشناخته فردا آماده کرد (رابینسون، 2006).
در ادامه، حتی لیبرالهایی مانند ایوان ایلیچ این دیدگاه را زیر سوال برد و در کتاب مشهور «مدرسه زدایی از جامعه» نظریات خود در خصوص مدرسه و بدکارکردی آن را مطرح کرد.
شاید بتوان یکی از بزرگترین منتقدان مدرسه و شیوههای آن را ایلیچ، نظریه پرداز اتریشی قرن بیستم دانست.
وی عنوان میکند: موسساتی که ساختار اصلی جامعه امروز را تشکیل میدهند، خود نابود یا تحریف کننده آن اهداف یا نهادهایی هستند که برای آنها به وجود آمدهاند. به این ترتیب بیمارستان عامل نابودی سلامتی، کلیسا عامل نابودی مذهب و مدرسه عامل نابودی تعلیم و تربیت است. او این موسسات را موسسات تحریف کننده یا معتاد کننده میدانست و خواهان مدرسه زدایی از جامعه بود (شارعپور، 1394).
بررسی مطالعات و شواهد موجود، نشانگر آن است که نظریات ایلیچ تحول زیادی در حوزه آموزش و گسترش سایر مراکز مرتبط ایجاد کرده است.
امروزه با وجود مدارس و موسسات آموزشی مختلف، موارد جایگزین دیگری برای مدارس عمومی – دولتی وجود دارد که به فراخور وضعیت اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی اقشار مختلف جامعه، فعالیت می کنند.
در نقاط گوناگون جغرافیایی جهان، خصوصاً کشورهای توسعه یافته اروپایی و ایالات متحده امریکا، موسسات و اشکال خاصی از مدرسه شکل گرفته اند که ضمن رفع ایرادات اساسی وارده از سوی ایلیچ و همفکرانش به مدرسه و سیستم آموزش دورکیمی، با ارائه شیوه های نوین و فناورانه، حتی آموزش در منزل را جایگزین آموزش در مدارس عمومی کردهاند.
برای معرفی اجمالی این گونه موسسات و روشهای آموزشی می توان از:
مدارس دموکراتیک و رایگان،
آموزش مردمی،
مدارس دوستانه (کوکر)،
آموزش در خانه،
آموزش غیرحضوری و مدرسهزدایی،
مدارس کریشنامورتی،
مدارس مونته سوری،
مدارس و کلاس های درس باز و …، نام برد.
ذکر این نکته ضروری ست، همان گونه که فلسفه آموزشی دورکیم، توسط نظریات انتقادی مدرسه و خصوصاً ایوان ایلیچ مورد نقد قرار گرفته اند، بالطبع نگاه های اخیر نیز نقدهای جدی را با این مضمون به دنبال داشته است:
مدرسه دانشآموزان را برای ورود به جامعه آماده می کند و مدارس ابتدایی به دانشآموزان تواناییهای لازم اولیه ازجمله خواندن و نوشتن را میآموزند و همچنین امکان دارد هر روش دیگری که جایگزین مدارس عمومی شود، همان نتایجی را به همراه داشته باشد که مدرسه به شکل یک موسسه به همراه داشته و حتی میتواند در دست صاحبان قدرت نیز قرار بگیرد.
امروزه با وجود رشد بی وقفه علم و فناوری، شدت سرعت تغییرات جهانی و همچنین اعمال برخی محدودیت های اجباری در حوزه آموزش و پرورش ناشی از عواملی مانند اپیدمی کرونا ویروس، شاهد هستیم که جمعیت نوجوان و جوان جامعه (نسل زد) که «بومیان دیجیتال» نیز نام گرفته اند، عمدتاً بر فضای مجازی و بستر شبکه های اجتماعی متمرکز هستند، لذا با نظر به پیشینه مطالعاتی و تجربیات موجود در خصوص موضوع مورد مطالعه، می توان بیان کرد:
مسائل اساسی این حوزه از جمله آموزش فراگیر، منسجم و اثربخش، تقویت جامعه پذیری جوانان و به ویژه فراگیری مهارتهای مرتبط با حوزه کار برای این نسل مهم، از طریق روش های تلفیقی (متمرکز و غیرمتمرکز) قابل حل است، همان چیزی که امروزه در عصر یادگیری آنلاین امکان پذیرتر شده است.
منابع:
- دورکیم، امیل (1376). تربیت و جامعه شناسی، مترجم: کاردان، علیمحمد، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
- نسخه اصلی کتاب: Emil durkhim, Education Et sociologie 5em ed, Quadrige/PUF/1985
- شارع پور، محمد (1401). جامعه شناسی آموزش و پرورش، تهران: انتشارات سمت.
- قالیبافان، سیدحسن و مقبولی/ فاطمه کبری (1394). نقد و بررسی دیدگاه مدرسه زدایی از جامعه ایوان ایلیچ، همایش ملی آموزش ابتدایی، http://sid.ir/paper/858139/fa