شجاعت مدرن بودن
جستن و نیافتن؛ تنها، در جایی که آسمان ها فرو ریخته اند و حالا گویا همه چیز این جهانی است، بدون هیچ «هاله» ای، و تو کورمال کورمال باید مسیرت را در کوره راه ها بیابی.
زیستن در مناسباتی مدرن دشوار است، شجاعت می خواهد، «شجاعتِ بودن».
اینجا، بی قراری و ناامنی همراه همیشگی توست، بی ثباتیِ همه روابط، وضعیت ها و مناسبات.
حقوقی پیش کشیده شده اند و در کنارش مسئولیت هایی بیشتر.
هم برای این حقوق باید بجنگی و هم مسئولیت ها را بپذیری.
مسئولیتِ بودنِ خودت، با همه انتخاب ها و تصمیم هایی که شاید آنچنان هم در ید تو نیست.
باید انتخاب کنی، اشتباه کنی، دائم، چون گویا بودنت با این فرایند گره خورده.
بیدار باید باشی، «سرعت» همه جا را فراگرفته.
جا می مانی؛ هزار ایده و مفهوم این وسط پیش کشیده اند، ترقی، پیشرفت و از این چیزها.
خب همه این ها تربیتی می خواهد، ظرفیتی روانی که ما را آماده کند.
آمادگی برای زیستن در جهانی که در آن همه چیز ممکن است به یکباره فرو ریزد، بی هیچ توضیحی، برای بی معناییِ جهان و خیلی از مناسباتش و در عین حال کماکان ور رفتن با آن ها.
ور رفتنی وسواس گون، شاید بدون بازاندیشی و تامل در اهداف.
خیلی از ما، به لحاظ نظری، به آغوش امر مدرن می رویم، با همه سختی هایش
چون نوید بخش آزادی های بیشتر است و امکان هایی
چون فرد در آن از زیر سایه خیلی چیزهای دست و پاگیر بیرون می آید.
اما؛ اما مدرن زیستن کاری یا وظیفه ای است دشوار.
چیزی از جنس «به درآمدن از کودکیِ به تقصیر خویشتن».
سخت است، اما ناگزیر.