طبیعت انسان خودانگیخته و خود راهبر است؟ گفتگویی میان کنفوسیوس و لائوتزو
روزی کنفوسیوس به دیدار لائوتزو رفت. ذهن لائوتزو همچون یک فرزانه بیدار تانترایی است.
او هرگز واژه تانترا را نشنیده و این واژه برای او بی معنی بود.
ولی هر آنچه که او گفته تانترا است.
کنفوسیوس نماینده ذهنیت ماست. او پیوسته به فضیلت و رذیلت می اندیشد. به اینکه چه باید بکنیم؟ و چه نباید بکنیم؟ او یک قانون گرا است.
![](https://youngsociologists.com/wp-content/uploads/2019/07/219-1.jpg)
و در واقع، بزرگترین قانون گرایی است که زاده شده، او به دیدار لائوتزو رفت
و از او پرسید :
فضیلت چیست؟ رذیلت چیست؟ آشکارا تعریف کن.
لائوتزو گفت:
تعریف ها تولید آشوب می کند، زیرا تعریف کردن یعنی تقسیم کردن!!
این این است ! و آن، آن!
![](https://youngsociologists.com/wp-content/uploads/2019/07/220-1.jpg)
وقتی می گویی الف، الف است و ب ب … تو تقسیم و جدا کرده ای،
تو می گویی که الف نمی تواند ب باشد، آنوقت تو جدایی آفریده ای، دوگانگی درست کرده ای و هستی یگانه است. الف همیشه در حال ب شدن و به سمت ب در حرکت است.
زندگی همیشه به مرگ تبدیل می شود! پس چگونه می توانی تعریف کنی؟
کودکی به جوانی و جوانی به سمت کهنسالی پیش می رود!
سلامت به سمت بیماری و بیماری به سمت سلامت در حرکت است! پس کجا می توانی این دو را از هم جدا کنی؟
زندگی یک حرکت است و هر لحظه که تعریف کنی، آشوب و سردرگمی آفریده ای، زیرا که تعریف ها مرده هستند و زندگی یک لحظه زنده است. پس تعاریف همیشه دروغین هستند.
![](https://youngsociologists.com/wp-content/uploads/2019/07/225-1-1024x723.jpg)
لائوتزو گفت:
تعریف کردن تولید دروغ می کند، پس تعریف نکن. نگو که خیر چیست؟ و شر چیست؟
پس کنفوسیوس گفت:
تو چه می گویی؟ پس مردم چگونه رهبری و راهنمایی گردند؟ آنوقت چگونه آموزش داده شوند؟ چگونه می توان آنان را اخلاقی و خوب ساخت؟
لائوتزو می گوید:
وقتی کسی می کوشد که دیگری را خوب کند، در چشمان من این یک گناه است.
تو کیستی که راهبری کنی؟
تو کیستی که راهنمایی کنی؟ و هرچه راهنمایان بیشتری باشد، سردرگمی نیز بیشتر خواهد بود، همه را به حال خویش رها کن.
![](https://youngsociologists.com/wp-content/uploads/2019/07/221.jpg)
تو کیستی؟
این نگرش به نظر خطرناک می رسد، خطرناک هم هست، جامعه نمی تواند براساس چنین نگرش شکل بگیرد.
کنفوسیوس به پرسیدن ادامه می دهد و تمام نکته در این است که لائوتزو می گوید:
طبیعت انسان کافی است. هیچ اخلاقیاتی لازم نیست. طبیعت خودانگیخته است.
طبیعت انسان کفایت می کند. هیچ قانون و انضباط تحمیلی لازم نیست.
معصومیت کافی است.
نیازی به اخلاقیات و دانش نیست.
![](https://youngsociologists.com/wp-content/uploads/2019/07/222.jpg)
کنفوسیوس بسیار ناراحت بازگشت. او شب های متوالی نتوانست بخوابد و مریدانش پرسیدند:
چیزی از آن ملاقات به ما بگو.
چه اتفاقی افتاد؟
کنفوسیوس پاسخ داد:
او یک انسان نیست، یک خطر است، یک اژدهاست.
او انسان نیست و هرگز سراغ او نروید، او ذهن شما را کاملاً مختل می کند.
و این درست است، زیرا تمام توجه تانترا به این است که چگونه به
ورای ذهن بروید
باید ذهن را نابود کنید
ذهن با تعاریف، قوانین و مقررات زنده است.
ذهن یک نظم است، ولی به یاد بسپار، تانترا یک اغتشاش نیست و این نکته ظریف باید درک شود.
![](https://youngsociologists.com/wp-content/uploads/2019/07/223-1.jpg)
کنفوسیوس نمی توانست لائوتزو را درک کند.
وقتی کنفوسیوس رفت، لائوتزو خندید و خندید و بنابراین مریدان از او پرسیدند:
چرا آنقدر می خندی؟ چه اتفاقی افتاده؟
لائوتزو پاسخ داد: برای ادراک ذهن حجابی بس بزرگ است.
حتی ذهن کنفوسیوس هم یک حجاب است. او ابداً نتوانست مرا درک کند و هرچه که او درباره من بگوید، یک سوء تفاهم خواهد بود.
![](https://youngsociologists.com/wp-content/uploads/2019/07/217.jpg)
او می پندارد که در دنیا نظم خواهد آفرید.
تو نمی توانی در دنیا نظم ایجاد کنی.
نظم در دنیا موروثی و فطری است. همیشه وجود دارد. وقتی بکوشی ایجاد نظم کنی، بی نظمی خواهی آفرید.
لائوتزو گفت:
او می پندارد که من تولید بی نظمی می کنم و در واقع، این اوست که آشوب می آفریند.
من با تمام نظم های تحمیلی مخالفم، زیرا من به انضباطی خودانگیخته معتقدم که بطور خودکار رشد می کند و نیازی به تحمیل آن نیست.