موسیقی زبان مشترک یا رسم الخط مشترک یا هیچ کدام؟
هر زبانی ویژگی های فرهنگی خاص خود را دارد، این ویژگی ها باعث پیوندهای فرهنگی و هم فهمیهایی در بین ملل مختلف می شود.
به عنوان مثال “زبان” انگلیسی در میان کشورهای انگلیسی زبان باعث به وجود آمدن فرهنگی نسبتاً مشترک در میان مردم این کشور شده است.
در واقع، زبان باعث ” فهم” مشترک از یک فرهنگ یا فرهنگ های نزدیک به هم می شود.
البته این یکی از ویژگی های زبان است، ویژگی ای که در بیان این جمله”موسیقی زبانی جهانی است” می تواند قابل بحث باشد.
تعریف زبان به عنوان دستگاهی از نشانه های ارتباطی که در آن همه عناصر به هم وابسته و در تعیین ارزش متقابل به یکدیگر نیز به یکدیگر موثر هستند، تعریفی است که زبان شناسان پیشین در بیان خود از زبان به آن نگاهی ساختارگونه داشتند.
به عبارتی ساده تر، زبان فقط در چهارچوب ساختار خود بود که معنا داشت.
مثلاً یک فرد فارسی زبان، اگر انگلیسی صحبت می کرد، نیازی نبود که فرهنگ مردم انگلستان را بشناسد و یا سیر و تحول زبان انگلیسی را از ابتدا تا انتها دنبال کند، بلکه این خود ساختار کنونی بود که یک فرد را با یک زبان آشنا می کرد.
در رشته دیگر مانند جامعه شناسی، انسان شناسی، فرهنگ شناسی، هنر و … زبان نقشی ابزاری ایفا می کند.
یعنی از زبان به عنوان یک هدف و غایت استفاده نمی شود، بلکه زبان در مثلاً هنر یک ابزاری است برای نوعی ارتباط از اشکال فرهنگی- هنری بین ملت های مختلف و این دقیقاً همان چالش بسیار بزرگی است برای افرادی که معتقد هستند؛ موسیقی یک زبان جهانی است.
چرا که در چنین شرایطی ما از یک فرهنگ یک پارچه سخن می گوییم که فهم آن از نظر برقراری ارتباط و نه “درک” برای همه گان در یک سطح است.
ما حتی از شنیدن اصوات موسیقیایی مختلف نمی توانیم یک احساسات یکپارچه را تجربه کنیم.
چرا که موسیقی در ذات خود یک هنر ابژه و انتزاع جوهره موسیقی است و در نتیجه به تعداد هر فرد بعد از شنیدن یک اثر موسیقی، احساسات مختلف وجود دارد. اما فهم مشترک آن در قالب یک زبان بحث کاملاً متفاوتی است.
موسیقی یک زبان جهانی است … این به معنای این هست که هر فردی مثلاً موسیقی هند، چین، ژاپن، ایران و هر کشور دیگری را گوش می کند آن را می فهمد
بله اگر چنین بود و فهم مشترکی مثلاً از موسیقی کشور چین در تمام دنیا وجود داشت، موسیقی یک زبان جهانی بود
ولی واقعیت این است که هیچ زبانی جهانی نیست
امکان دارد در دستور زبان های مختلفی از نظر ساختاری اشتراکاتی وجود داشته باشد، اما این به معنای فهم مشترک از محتوا نمی شود.
در موسیقی نیز چنین است.
موسیقی کلاسیک غربی، الزاماً برای یک مخاطب ایرانی قابل فهم نیست و احتمالاً این از ناآشنایی مخاطب ایرانی نیست، بلکه از عدم شناخت از فرهنگ و هنر غرب است که این عدم فهم از موسیقی کلاسیک را به وجود می آورد، نه شناخت از ساختار موسیقی به عنوان یک رسم الخط مشترک.
موسیقی غربی در دنیا یک رسم الخط مشترک (نتاسیون) به وجود آورده است که این رسم الخط مشترک در تمامی کشورهای جهان پذیرفته شده، به عنوانی رسم الخطی که در قالب نشانه هایی از یک زبان قابل فهم است، اما این نشانه ها به هیچ عنوان محتوای یک موسیقی را قابل فهم نمی کند.
اگر ما قائل به این باشیم که فهم موسیقی می تواند در حوزه هایی مانند فرهنگ لمس شود، این فهم باید با زبان مشترک همان فرهنگ بیان شود.
مثلاً فرهنگ ایرانی با موسیقی ایرانی و ادبیات کلاسیک ایران قابل درک است.
امکان ندارد کسی بگوید من موسیقی ایرانی را می فهمم، اما ادبیات کلاسیک ایران برایم آشنا نیست.
همین مسئله در کشورهای دیگری مانند چین، هند، ژاپن، آمریکا (موسیقی جز) و … نیز صادق است.
ما وقتی صحبت از موسیقی می کنیم، نباید توجه خود را فقط معطوف به موسیقی ای که از قاب رسانه ها در اختیارمان قرار می گیرد، بکنیم.
حتی موسیقی کلاسیک غرب نیز بدون پیشینه فرهنگی خود، نمی تواند نماینده ای از فرهنگ کلاسیک اروپا باشد.
ما در موسیقی کلاسیک اروپا از دوره قرون وسطی تا مدرن سیر تحولاتی اجتماعی را ناظر بر تحولات هنری می بینیم به صورتی که بدون این تحولات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی پی گیری تحولات هنری معنای خود را از دست می دهد.
حتی در حوزه زیباشناسی نیز این مسئله در حد بسیار مهمی خود را نمایان می کند.
وقتی به تفسیر آثار هنری به روش هرمنوتیک می پردازیم، نمی توانیم سیر تحولات مختلف جوامع و حتی اشخاص را نادیده بگیریم.
در نهایت باید گفت اینکه موسیقی زبان مشترک است، یک مغالطه پوپولیستی برای افرادی هر چند مشهور و قابل احترام می باشد.