آگاهی تاریخی و معاصرت؛ اندکی در منابع ستیزهای دوران معاصر
آیا همه انسان ها و همه گروه های انسانی از وضع بودن خود در زمان و مکان تاریخی که در آن واقع شدهاند، به یک میزان و به یک شکل آگاه هستند؟ یعنی آیا «آگاهیِ تاریخی» میان همگان و همه گروه ها یکسان است؟
مثلاً آیا همه کنشگران و گروه های انسانی دوره معاصر از وضع بودن خود در زمان و مکان و شرایط تاریخی مدرن به یک میزان و به یک شکل آگاه هستند؟ یعنی خاطره و حافظه تاریخی یکسانی دارند؟
در پدیدارشناسی اجتماعی «آگاهی تاریخی/ آگاهی اجتماعی» یک مفهوم بسیار مهمی است و از شرایط تاریخیِ جهانبینی در ادوار مختلف خبر می دهد.
معنای ساده آگاهی تاریخی این است؛ مثل اینکه همه ما الان میدانیم در این لحظه در این کلاس حضور داریم، همه ما میدانیم ایرانی هستیم. همه ما میدانیم امروزه در یک کلان شهری به اسم تهران (یا فلان شهر) زندگی میکنیم که این زندگی متفاوت از زمانه قدیم است.
پس، اگر گروهی یا مجموعهای از انسان ها نسبت به یک واقعهی مشترک یا شکل خاصی از زندگی، مشترکاً اطلاع و آگاهی دارند و خودشان هم می دانند همگی مشترکاً آن را میدانند، این آگاهی تاریخی/ آگاهی اجتماعی است.
از اینرو، این آگاهی تاریخی یک هویت جمعی و انسجام اجتماعی (مثل همکلاس بودن، هموطن بودن، همشهری بودن و همدوره بودن) برای ما میسازد که منشاء آن تجربه مشترک و تاریخِ مشترک است.
اما داستان به این سادگیها هم نیست.
گاهی تجربه مشترک و آگاهی مشترک مال نسلها و زمان های دور و گذشته است که فقط خاطرهای گنگ از آن مانده است یا بخش اعظم آن فراموش شده است. بنابراین آگاهیِ تاریخی و تحولات و گسست های آن در یک ملت یا یک جامعه، خود یک تاریخِ ویژه دارد و خود به صورت مستقل موضوع پدیدارشناسی اجتماعی است.
اما، آیا در یک جامعه این «آگاهی تاریخی» برای همه و برای همه گروهها و طبقات انسانی به یک صورت و به یک میزان است؟
مثلاً آیا همه ما ایرانی بودن، اکنونی بودن، مدرن بودن و معاصرت را به یک شکل، به یک نوع و به یک درجه میفهمیم؟ آیا کتابت، متن، داستان، شعر و موسیقی در حفظ و تغییر این آگاهی تاریخی نقشی دارند؟
یک جور دیگر هم می توان پرسید؛ آیا ما آدمهای این دور و زمانه، به یک میزان و به یک شکل معاصر هستیم و شرایط و امکانات معاصرت و در زمان مدرن بودن را به یک میزان و به یک شکل میفهمیم؟ و قبول داریم؟ و بهره میبریم؟
چنانکه میدانیم، تاریخِ معاصر تنها تاریخ گشوده و غالب است و فقط اقبالِ تاریخِ معاصر بلند است و معیار همه تاریخها، زمانها و دورهها، تاریخ معاصر است، در حالیکه تاریخهای گذشته و جهانبینی و آگاهیهای گذشته همه تاریخهای فروبسته هستند.
به همین سبب آنچه برای بوکهارت اهمیت داشت «دوران معاصر» و «زمان حال» بود، و برای نیچه «زمان حال» بالاترین نقطهی قدرت بود. کروچه هم میگفت: همه تاریخ، تاریخِ معاصر است.
یعنی در ساحَت زندگی و شناخت و عمل، ملاک و معیار غالب همه چیز ملاک ها و معیارهای زمان حال است، نه ملاک ها و معیارهای زمانه باستان یا قدیم یا میانه. چون این بودن و این زندگی در اینجا و اکنون است که تاریخهای گذشته و تاریخهای دیگران را تعبیر و تفسیر و داوری میکند.
در واقع، دورهی معاصر عین هستی انسان معاصر است و بیرون از او نیست تا او را بیرون از خود و مستقل از خویش ادراک نماید. معاصرت عین هستی ما است، عین وجود ما است. البته زمان حال و دوره معاصر هم خود مراحلی دارد، شاید آن آخرین و نوترین مرحله زمان حال، مد نظر است.
اما و هزار اما، ما آدم ها و گروه های انسانی عصر مدرن، به یک میزان معاصر نیستیم و آگاهی و جهانبینی و شرایط و امکان های عصر مدرن به یک میزان و به یک شکل در وجود ما ساکن نشده است و ما هم آن را به یک میزان و به یک شکل نمیفهمیم، به یک میزان هم از آن بهره نمیبریم.
بلکه «زمانهای ما» خیلی «ناهمزمان» است. شاید گروهی در عهد باستان و عهد اَقدم ماندهاند، و شاید گروهی دیگر در عهد قدیم و میانه متوقف شدهاند، گروهی دیگر وارد عصر جدید شدهاند و با عصر کنونی معاصر هستند، و گروهی حتی در جدیدترین مرحلهی عصر کنونی سکنی گزیدهاند.
از اینرو، زمانهای ما «ناهمزمان» است و «ناهمزمانی» در زمانهی معاصر بسیار بسیار زیاد شده است.
عصر کنونی و دوران معاصر، «همزمانیِ» آدمها و گروههایِ «ناهمزمان» است.
وقتی همه ما در زمان و مکان خود نیستیم، و همه ما فرزندان زمانهی خویش نیستیم، و همه ما درک مشترکی از اینجا و اکنون، و بودن در اینجا و اکنون نداریم، و ملاکها و معیارهای ما، مال زمانهای متفرق و گوناگون است. در این صورت «معاصرت» با عصر جدید، و معاصر بودن انسانها و گروهها به حداقل میرسد.
به بیان دیگر، در زمانه ما واقعاً معاصرت؛ یعنی در عصر بودن و هم عصر بودن و با عصر بودن به خطر افتاده است، و هر کسی و هر گروهی در زمانی و عصری است.
در نتیجه این واقعه به تشتت و تضاد و ستیز و جنگ دامن میزند و زندگی را به عذاب تبدیل میکند و زیستن در زمانهی ناهمزمان، و زندگی مسالمتآمیز در زمانهی ناهمزمان، بسیار بسیار سختتر میشود و زمانه ما نسبت به زمان های قبل، قربانیهای بیشتری میگیرد.