حسرت تاریخی ژاپن شدنِ ایران
ژاپن و ایران هر دو همزمان وارد قرن بیستم شدند، اما در خروج از آن، به کل از هم متفاوت بودند.
زمانی که ایواساکی (سامورایی معروف) موی سامورایی خود را به قیچی آرایشگاه سپرده و شمشیر فولادینش را به کنار نهاد تا آن شمشیر بدل به صنایع فولاد، کشتی سازی و شرکت عظیم میتسوبیشی گردد زمانِ زیادی نمی گذرد، اما ایرانیان در این مدت به کل مشغول فرصت سوزی شدند.
بهتر است به اندیشه و تربیت متمرکز شویم که تمامی بدبختی و خوشبختی ملت ها از آنجا آغاز می گردد:
امیرکبیر دارالفنون ايران را حتی دو سال زودتر از دارالفنون توكيو تاسيس کرده بود، اما پس از اینکه در حمام فین کاشان، رگش به نیشتر حاج علیخان سپرده شد، آن دارالفنون که هزاران امید برآن می رفت و قرار بود برای ایران، انسانِ جدیدی تربیت کند، به چنان وضع اسفباری افتاد بود که جان کلام را در این مورد «فورو كاوای» ژاپنی که سی سال بعد، از آن دیدن کرده بر زبان رانده:
«اتاق سوم، كلاس جغرافيا بود معلم فرانسوى درس جغرافيا می داد. معلم از شاگردى كه درجه سرهنگی داشت خواست كه نقشه اى ساده از آسيا روى تخته سياه بكشد و [به من اجازه داد كه] درباره اين منطقه از او پرسش كنم. هرچند نقشه اى كه كشيده بود نادرست بود…پرسيدم كه كوه هاى كونلون کجاست؟ نمی دانست. پرسيدم مملكت كره كجاست و او به جايى در حدود كانتون چين اشاره كرد در اين وقت، معلم جغرافيا خواست كه درباره محلى نزديك به ايران از او بپرسم. پس درباره طول و عرض جغرافيايى تهران سؤال كردم و باز نتوانست جواب بدهد، فهميدم كه اطلاع او در حد شاگرد دبستانى بى دانشى است» (سفرنامه فورو كاوا…ص104).
و این در حالی بود که خود فورو كاوا درجه سرگردی داشت و از سرهنگِ ایرانی در مورد تهران سئوال می کرد و او نمیدانست!
به همین خاطر است که میرزاحسن رشدیه (پدر مدارس نوین ایران) که انواع تکفیرها و آزارها را در این راه متحمل شده بود در مورد دارالفنون از سر تحسر می نویسد:
«… ژاپني ها در سايه استفاده از آن امروز باينجا رسيده اند كه می بينيم، پس اگر سايه تربيت اميركبير تا آخر بر سر ما مي ماند، امروز از ژاپن جلوتر بوديم» (سوانح عمر…ص111).
در آن زمان که ميرزا آقاخان کرمانی، علم و صنعت را از ضروريات زندگى دانسته و می گفت:
«هر آينه اگر اوضاع ايران به روال كنونى پيش رود، مرز و بوم آن، بين روسیه و انگلیس، تقسيم خواهد شد».
در واقع، در همان زمان هم، اندیشمند ژاپنى «يوكیچى» می گفت:
«اقتباس دانش و فن و اصول حكومت اروپايى شرط مطلق حيات ملى ژاپن است و تمدن فعلی ژاپن با روح زمان سازگار نيست و در برابر علم و معرفت و بنيان هاى اجتماعى جديد، به پشيزى نمی ارزد».
در همان زمان هم متفكر چينى«لوهسون» می گفت:
«فرهنگ كلاسيك چين پيكر بي جان و مرده اى است؛ نبايد با آن كارى داشت؛ بايد در موزه بگذاريم تا بآرامى بخسبد و بجاى آن، بايد به فرهنگى روى آوريم كه ميراث جهان نو است…» (تاريخ اجتماعى ايران…ج5، ص701).
در واقع آن سه، نماینده ناسیونالیزم سه کشور ایران، ژاپن و چین بودند و هر سه یک سخن می گفتند: اقتباس تمدن مدرن اروپایی.
اما از بین آنان، تنها سخن متفکر ایرانی ناشنیده ماند و نه تنها سخن اش هیچ پژواکی پیدا نکرد، بلکه خود نیز سرنوشت دردناکی پیدا کرد: در تبریز در زیر درخت نسترنی به طرز فجیعی سر بریده شده و سرش را به همراه دوستانش پُرِکاه کرده به تهران فرستادند. سرنوشتی شبیه مؤسس دارالفنون در فین کاشان!…
داستان آشنایی و غبطه خوردن دردمندانِ ایرانی به ژاپن، به دوره ناصرالدین شاه برمی گردد به سپتامبر1880 وقتی يوشيدا مسحّر و به همراه هیئتی به دیدار شاه می رسد (تاریخ منتظم ناصری…ج ۱، ص۴۷۳).
ایرانیان که در شکست از جنگ با روسیه، زخمی عمیق بر دل داشتند، وقتی شنیدند که ژاپن در جنگ با روسیه پیروز شده از شادی در پوست خود نمی گنجیدند که گویی انتقام ایشان را از روس ها گرفته اند!
و علت پیروزی ژاپن را در این می دانستند که تمدن و طرز حكومت اروپائى را پذيرفته و قویتر شده، پس، سعی می کردند رفتار ملت ژاپن را سرمشق قرار دهند (هانری رنه، سفرنامه از خراسان تا بختیاری…ص ۱۱۰۶).
در همین زمان مجدالاسلام کرمانی در مورد ژاپن می نویسد:
«…از يك مشت مردمان جاهل بهي چوجه اميد نمي توان حاصل كرد، پس در كمال عجله تربيت را همت ساخته هزاران معلم ماهر از هر علم و صنعت از ممالك فرنك به ژاپون خواست و كرورها شاگرد از ژاپون به مدارس فرنك فرستاد، بسرعت برق مشغول تربيت ملت گرديد تا بعد از هجده يا بيست سال، افكار و خيالات وحشيانه بكلى در مملكت ژاپون تغيير كرد…كه در ظرف شانزده هفده سال خود را بجائى رسانيده اند كه دولت روس را بدان روز نشانيد» (تاريخ بيدارى ايرانيان… ج2، ص385)
کتاب «مرآت الوقايع مظفرى» در مورد ژاپن می نویسد: «آنچه كتب جديده و قديمه كه در فرنگ و آسيا به هر زبان بيابند، به لغت ژاپونى ترجمه نموده رواج می دهند» (…ج،1 ص354).
همین منبع سپس می نویسد :«ده سال قبل ژاپون داراى ششصد و پنجاه كارخانه بود، حال يكهزار و پانصد كارخانه، دو هزار و دويست و بيست ميل راه آهن دارد» (همان…ج1 ص231).
اما، عين السلطنه در مورد ایران می نویسد:
«القاب تازه كه داده شده يكى مقبل السلطنه، ديگرى وثوق الدوله، صدق الملك، مسنن السلطنه. بحمدالله تمدن ما در اين قليل مدت از ژاپن گذشته، چيزى كه بلد هستيم لقب و منصب دادن است» (روزنامه خاطرات عين السلطنه…ج1، ص637)
به ضرس قاطع می توان گفت که مظفرالدین شاه در صدور فرمان مشروطیت و پارلمان، متاثر از ژاپن بود وقتی مخبرالسلطنه از سفر ژاپن بازگشته بود، مظفرالدين شاه راجع به اوضاع ژاپن می پرسد:
«يكى از پرسش ها اين بود كه ژاپن مجلس دارد؟ گفتم هشت سال است شوراى ملى دارد. ظاهراً ايجاد مجلس در ذهن شاه بود، اما می ترسيد اظهار کند. هر وقت از ترقيات ژاپن چيزى می گفتم، مي گفت از درخت هايش بگو و نمىگذاشت وارد سياست آنجا بشوم» (خاطرات و خطرات…ص۱۳۷).
البته مخبرالسلطنه که در آنجا همه جا با راه آهن و كشتى به راحتی سفر کرده بود، وقتی به انزلی می رسد دچار اندوه می گردد که چگونه به تهران خواهد رسید! «كالسكه هاى شكسته، اسبهاى وامانده، چپرخانه هاى خشك و خالى» (همان…ص۱۳۶)
و وقتی در فرح آباد به حضور مظفرالدین شاه می رسد می نویسد:
«در فرحآباد مشرف شدم جرگۀ معتاد دور شاه را گرفته همه روى زمين نشسته، مجلس بمزاح مي گذرد، از من پرسيدند پسر بحرينى بدگل تر است يا ژاپنىها، مي بايست عرض كرد كه به بدتركيبى او در ژاپن نديدم كه تفريحى بشود، ببين تفاوت راه از كجا است تا به كجا…» (همان…ص ۱۳۸)
اما مجلس مشروطه که ایرانیان، هزاران امید بدان بسته بودند محمدعلی شاه قبل از به توپ بستن اش، ابتدا از میرزا ابوطالب زنجانی استخاره می خواهد که البته همیشه هم جواب چنین استخاره هایی خوب در می آید!
پس از تخریب مجلس مشروطه، در زمانی که جنبش ستارخان درگرفته بود، محمدعلی شاه مدام به آذربايجاني ها فحش می داد كه «من نمی دانم به اين تبريزي ها چه كرده ام….مگر می شود در يك لحظه اينجا را ژاپن و فرانسه كرد؟ كى توانسته كه من نتوانسته ام» (روزنامه خاطرات عينالسلطنه…ج3 ص1971).
لرد کرزن در همین زمان در مقایسه ایران با ژاپن می نویسد:
که ایرانیان اگر به فکر تربیت رجال سياسى بودند، اینقدر ذليل و بيچاره نمی شدند، البته هنوز هم فرصت باقى است «مىتوانند وسائل صحيح براى تهيه رجال سياسى بى شمارى اتخاذ كنند. سرمشق حسابى را بايد از ژاپون گرفت. آنها چگونه در اندك زمانى رجال لايق و كاردانى بصير براى مملكت ژاپن تهيه نمودند كه امروز آن مملكت قابل ملاحظه و احترام تمام، دوم معظم دنيا است…فاصلهى زمانى بين انقلاب سفيد ژاپن و انقلاب مشروطه ايران بيش از هفده سال نيست. روحانيون علنا عليه اروپائيان تبليغات می كنند…اينها موانع پيشرفت كار اصلاحات بوده است (ايران و قضيه ايران…ج2، ص748).
ايرانيان نسبت به ميراث تاريخى خود غرور می ورزند…ولى يكى از ميان صد تن ايشان نيست كه در راه استقلال وطن شمشير از نيام برآورد. مثل اين است كه ايرانى حاضر است از آب حوض كثيف دسترس خود بنوشد و ناخوش شود، اما تا چشمه آب زلال كه فقط در دويست قدمى اوست نرود و به همين نسبت دشوار است كه دولت ايران را به اقدامات جدى اصلاح و آبادانى ترغيب و وادار نمود.
اشراف ايرانى باوجود سنگ مرمر فراوانى كه در دسترس خود دارند، باز فقط بساختن خانه گلى اكتفا می كنند…ايران از ضعف و ناتوانى خويش آگاه است و صادقانه ترجيح می دهد كه در همين حال باقى بماند و قطعاً مثل ژاپون تشنه زندگانى نوين نيست و هنگامى كه قباى فلزى تمدن را بر تن می پوشد گوئى شكنجه اش مىدهند…» (همان…ج2، ص748)
با نوستالژی ژاپن شدن، به دوره رضاشاه می رسیم وقتی کازاما، در1308ش به عنوان وزير مختار ژاپن اعتبارنامه اش را به رضاشاه تقدیم می کند در سفرنامه اش می نویسد رضاشاه گفت:
«پیشرفت های ژاپن را می ستایم و ژاپن را پیشدار سزاوار تحسین کشورهای شرقی و آسیایی می دانم».
چون رضاشاه اطلاع داشت که کازاما قبل از این سفیر ژاپن در ترکیه بوده به ترکی «خطاب به من گفت گویا شما پیش از این در ماموریت ترکیه بودید بیاید به ترکی صحبت کنیم رضاشاه به جای فارسی به ترکی روان آغاز به سخن کرد» (سفرنامه کازاما…ص56).
البته کازاما در سفرنامه اش از پیشرفت های ایران در این زمان سخن می راند…اما به دوران پهلوی دوم مخصوصاً دهه چهل و پنجاه که می رسیم در فضای بشدت چپ زده روشنفکری ایران، تمدن غربی مترادف با غرب زدگی، امپریالیسم و پلیدی می گردد و از آن دوران به بعد حتی خیالِ ژاپن شدن، خود به یک خیال بدل می گردد…
حيف شد، فرصت ها را داريم به راحتي أز دست ميديم!
كشورهاي ديگر چطوري توانستند جلوي رشوه، دزدي را بگيرنند؟ اين جواب ذا دوست دارم أز استادان اين وسايت خوب بشنوم، ممنونم