علمی تحلیلی

انسان‌شناسی متعهد؛ تجربه کردن انسان‌هایی …

انسان‌شناسی متعهد، تجربه کردن انسان‌هایی با خون، استخوان و گوشت است و آشکارا می‌خواهد از انسان‌هایی سخن بگوید و دفاع کند که چنین حجمی از انسان‌بودگی را هر روز و هر لحظه با خود حمل می‌کنند.

 انسان‌شناس با یک انسان‌هایی واقعی و زنده آغاز می‌کند، با یک زندگی، بدون این که او و آن را به سنخی کلی و انتزاعی فرو بکاهد. ادامه‌ کار، قرار دادن زندگینامه‌ی فرد زیسته در بستر شرایط گسترده‌تر اجتماعی است.

به وضوح و بی‌چون و چرا، انسان‌شناس با انجام کار میدانی مستمر با همین تجربیات زیسته و در دل همین بافت‌هایی که افراد می‌زیند، تعریف می‌شود.

چیزی غیر از حضور در واقعیتی مشخص و زیستن با افرادی ملموس نمی‌تواند آن معیار اصیل برای انسان‌شناسی باشد.

از پایین آغاز کردن و بازگرداندن صلاحیت و صدا به آن هایی که تحت گفتمان‌های از بالا، سرکوب و سلب‌ صلاحیت شده‌اند، جز از خلال محلی شدن انسان‌شناس میسر نخواهد شد. بنابراین، انسان‌شناسی دانشی مطلقاً تجربی است.

انسان‌شناسی، از بدو پیدایش آکادمیک خود در اواخر قرن نوزدهم تا به امروز، دگرگونی‌های عمیق بسیاری دیده و دست به انجام پروژه‌های مختلفی زده است.

کانون این پروژه‌ها نحوه‌ی برقراری رابطه بین خود و دیگری است و چگونگی این ارتباط همان عرصه‌ی داغ و پرتنشی بوده که موتور رشته را تاکنون روشن نگه داشته است.

در یک تقسیم‌بندی کلی، و البته با مسامحه، تاریخ انسان‌شناسی به دو دوره و دو پروژه‌ عمده بخش می‌شود.

اول) پروژه‌ مشاهده و بی‌عملی

بخش عظیم دوره‌های آغازین و میانی انسان‌شناسی به ثبت، توصیف و شناخت به اصطلاح کل‌های فرهنگی یا اجتماعی اختصاص دارد.

در این پروژه، مفهوم مرکزی، فرهنگ و نظم؛ موضع اخلاقی و سیاسی انسان‌شناس، بی‌طرفی؛ نقش راوی متن، سوم شخص غایب؛ و به طور کلی رابطه‌ی مشاهده‌گر مسلط با مشاهده‌ شونده (ابژه) و همان انسان‌هایی تحت سلطه‌ی چشم مقتدر حکمفرماست.

هدف این پروژه، دامن زدن به تفاوت‌های فرهنگی و کشف و نشان دادن چیزهایی به کلی غریب و منحصر به فرد است.

تقریباً تمامی رویکردهای نظری اشاعه‌گرا، کارکردگرا، ساختارگرا و تفسیرگرا تأکید بر فرهنگ یا جامعه به عنوان یک کل منسجم با توافق عناصر و نهادهای سازنده‌اش را به‌عنوان پشتوانه‌ی صنف انسان‌شناسی جا می‌اندازند، عملی که تا حدود دهه‌ی 1980 ادامه می‌یابد.

دوم) پروژه‌ شهادت و تعهد

اما از اواسط دهه‌ی 1980، دوره‌ای از عصیان و انتقاد نسبت به پروژه‌ی سنتی پیشین آغاز می‌شود.

در این پروژه، فرهنگ یا هر مفهومِ سرهم بندی‌کننده و خوش‌کننده به‌عنوان چیزی جعلی لگدمال می‌شود.

انسان‌شناس برای خود وظیفه‌ای اخلاقی و سیاسی قایل شده و موضع بی‌طرفی را موضعی محافظه‌کار در راستای تأمین منافع عده‌ای می‌داند.

نوع روایت‎گری، از اول شخص حاضر و مسئول ساخته می‌شود، و نهایتاً، رابطه‌ی سلطه- سرکوب بدل به رابطه‌ای برابر بین دو سوژه می‌گردد.

مشاهده‌گر مشارکتی (participant observer)، که در پروژه‌ی پیشین بنیاد روش‌شناختی و شناخت‌شناختی انسان‌شناس را تعریف می‌کرد، به مشاهده‌گر متعهد (engaged observer) تغییر می‌کند.

گرچه نشانه‌هایی کم‌سو از این گرایش در دوره‌های آغازین و میانی انسان‌شناسی به چشم می‌خورد، اما هیچ‌گاه به بدنه‌ی کار حرفه‌ای متصل نمی‌شود.

این فقط در دهه‌های اخیر است که شهادت دادن و تعهد داشتن به قلب رشته یورش می‌برد.

زمینه‌های محرک این پروژه، عمدتاً، سه جریان بوده‌اند:

انسان‌شناسی متعهد (engaged anthropology)،

انسان‌شناسی پابلیک (public anthropology)

رنج اجتماعی (social suffering)

تمام نیروها و انگیزه‌های انسان‌شناسان سه دهه‌ی اخیر، که از بی‌عملی و بی‌تعهدی رشته‌شان رنج می‌بردند، همگی در تدارک دیدن این صحنه‌ی جدید سهم داشته‌اند.

در این پروژه، متن انسان‌شناس نه گزارشی از مشاهداتی سرد و بی‌تفاوت وضعیت انسان‌هایی بلکه شهادتی است برانگیزاننده و هشیارکننده.

انسان‌شناسی متعهد و انسان‌شناس فاصله‌ی روش‌شناختی بنام عینیت و علم را می‌درد و افراد را نه موضوعات یا ابژه‌هایی برای مطالعه، با تمرکز بر مفاهیم رایج رشته‌ای، بل‌که همنوعانی برای دوستی جهت گفتن از درد مشترک می‌داند.

شهادت دادن به وضع تاریک و ظلمانی بشر در محلی‌ترین و تجربی‌ترین اشکالش.

متعهد کردن انسان‌شناسی، وداع با آن‌چه ساده ‌لوحی انسان‌شناختی نامیده می‌شود است.

روندی که در آن انسان‌شناس گرچه شاهد مشکلات و مصائب روزمره در زندگی مردمان مورد مطالعه‌اش بود، اما بنابر توجیهات و فریب‌های متعدد از آن‌ها عبور می‌کرد و نمی‌گذاشت اثری از این وجه زندگی در کارش دیده شود.

فکر می‌کرد، این مصائب و علل آن‌ها چیزهایی نامرتبط با کار اصلی‌اش یعنی توصیف فرهنگ‌اند.

در حقیقت، هر رشته یا حوزه‌ای از دانش باید پاسخگوی مسائل عملی و حاد باشد، در غیر اینصورت، چیزی زائد و حتی مضر خواهد بود.

ما ناگزیر بایستی دست به انتخاب بزنیم و با توجه به شرایط معاصرمان در جهان و ایران به سوی یکی از این پروژه‌ها حرکت کنیم.

علاقه و تعلق خاطر من، به پروژه‌ی شهادت و تعهد است.

این پروژه با انسان‌هایی صدمه‌دیده و زیست‌های زخم‌خورده سروکار دارد تا آن‌ها را با عوامل فرافردی صدمه‌زننده و زخم‌زننده در ارتباط قرار دهد.

در این‌جا، میدان‌های انسان‌شناسی متعهد جاهایی هستند که عنصر شرّ خود را در قالب انواع نابرابری‌ها و ستم‌ها نشان می‌دهد.

انسان‌شناسی اگر ارزشی داشته باشد، تبدیل کردن متنش به محلی برای مقاومت، طرفدار کردنش از کسانی که طرفداری ندارند و کاستنش از رنج‌هاست.

جنگ، نژادگرایی، فقر شدید، بیماری‌های کشنده، بی‌خانمانی و آوارگی با عاملیت‌های اقتصادی، سیاسی و نهادی به ناراحتی‌های جسمانی و پریشانی‌های روانی ترجمه می‌شوند.

زندگی‌های بسیاری بدون این‌که صدایی داشته باشند، ویران می‌شوند و در سکوت می‌میرند.

در این سال‌ها که مکرر و به درستی از بحران علوم اجتماعی در ایران سخن به میان می‌آید و یکی از عناصر بحران به درد نخور بودن آن است، پروژه‌ی شهادت و تعهد می‌تواند یکی از پاسخ‌های ممکن به این بحران و شرایط انسان‌هایی باشد.

از میان رشته‌های متعدد علوم اجتماعی، انسان‌شناسی به بیشترین درجه با این بحران دست به گریبان است، چراکه تا کنون نتوانسته با مسایل عملی و حاد جامعه‌ی معاصر ایران درگیر شده و فایده‌ی خود را نشان دهد.

محدود کردن انسان‌شناسی به قلمروهای بی‌ارتباط با معضلات زیست معاصر مثل فولکلور،

اخته کردن قدرت‌های تحلیلی‌اش از خلال تأکید بیمارگون بر توصیف،

قایم شدن در پشت مفهوم بی‌دردسری چون فرهنگ،

همگی این رشته را در نطفه خفه کرده‌اند و آن را از خدمت به مردمانی که وجودش را مدیون آن‌هاست محروم نگه داشته‌اند.

شهادت و تعهد نمی‌تواند از پشت میز و صندلی و با حصر در دانشگاه رخ دهد

بلکه صرفاً با بودن در میان آنها،

ماندن با انسان‌هایی

راه چاره اندیشیدن با آن‌ها

و عمل کردن با آن‌ها

برای کاستن از رنج‌ها ممکن خواهد بود. به جای نقل قصه‌ها از غصه‌ها بگوید

دکتر اصغر ایزدی جیران

انسان شناس فرهنگی و پزشکی، عضو هیات علمی دانشگاه تبریز

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا