اکتاویو پاز و نظمی دیگر
اکتاویو پاز شاعر مکزیکی و معمار ترکیبات نوین و استعاراتی که با وجود عمیق بودن، رسا و شفاف اند.
پاز برای توصیف هر شی ای از انتها به ابتدا بر می گردد، از رستاخیز غروب های متعدد یک شی، در صف های متوالی روز به سمت شب، نور و سایه، آفتاب و ظلمت.
او هنوز می تواند وحدت را در کثرت مشاهده کند، از جزئیات و تصاویر نسخه برداری می کند، تا این پازل های بدست آمده از مکاشفه را، دوباره برای بازگشت به اصل شان مورد استفاده قرار دهد.
اصل مورد نظر اکتاویو پاز شاعر مکزیکی بازگشت به سرزمینی است؛ که اشیا و حروف هنوز از یکدیگر جدا نشده اند، تا نامگذاری صورت گیرد.
جهان پیچیده و تصویرهای تو در توی وی به همراه نسبتی که با اسطوره و تاریخ می سازند، به ژرفای ناخودآگاه جمعی مخاطب، رسوخ و نفوذ می کند.
تلمیحاتی که با گزند و تلخی از نبض واقعیت شکل یافته در جهان، تا آنچه که به واسطه حضور امر ِبرینِ معنا، می توانست شکل بگیرد، در شعر پاز به راستای همدیگر حرکت می کنند.
رفت و آمدهای کنایی به متن مقدس و باز خوانی طبیعت به صورت همزمان، شاکله نگاه بنیادی به اصل چیزها را برای شعر پاز بر می سازد.
طبیعت امریکای لاتین و زمینه انقلاب ها و کودتاها و حضور دلقک وار ژنرال ها، پس زمینه ذهنی پاز و پیرنگ نیش دار خطابه های اش در شعر، را شکل می دهد.
بدین سان است که پاز می گوید:
- در آسمان جنوب / من کشتگر باغ های اتش ام / باغ های خون /
نگاهی توام با وحدت به جهان و اشیا و ظرافت ذرات را کنار سترگیِ صخره ها و آبشار به تماشا نشستن، و از آن گونه به رغبت خلوت ِخود، باتمامی اینها در نمایش درونی، سکوت کردن، تند و تیز و گزنده بودن اشارات پاز را در جهان متن، برمی سازد.
- هرشب مژه ایست / که خارها هرگز / از خراشیدن اش / دست برنمی دارند
در شعر اکتاویو پاز گستره نام ها که به ترکیب و دقت در پارچه همگون بافت شعر به صورتی گزیده، پشت سرهم دامنه معنایی، را شکل می دهند؛ می روند تا مخاطب خوانای متن را به عمق ذرات و هستی پنهان پشت اشیا رهنمون کنند.
سفری به عرض زمان و بیرون از مکان؛ جایی که آگاهی، شمشیر تیز و برنده حقیقت را لمس خواهد کرد، و بزرگی و کوچکی بی معنا می گردد.
آن جاست که پاز، از مکاشفه سخن سر می دهد و می گوید:
- چه هنگام فرو افتادن / در آن چشم های خالی/ را پایان خواهم بخشید؟
جایی که از این ارتفاع یا مغاک، پاز، خویشتنِ خویش را نیز می خواهد از فراموشی و استحاله نجات بخشد، پنجه بر در و دیوار می کشد، جامه حضور را دوباره طلب می کند، به خود برمی گردد.
رفتن به ژرفاها را مانند – فرو افتادن در چشم های خالی می داند و می بیند، و با حسرت می گوید:
- چه خوشبخت است آب/ که خود را می نوشد
پیگیری سیلان و صیرورت روح در جسم و همتایی بی نظیر انسان با طبیعت، از تک گفتارهای خطاب گونه پاز مشخص می شود.
روحی که ضمن مکاشفه عمیق در ژرفنای ذرات و جزئیات اشیا، باز هم طالب کل است و روی گردان از جز، چون دن کیشوت باورمند، به رستگاری و پیروزی ایمان بر دنیای زمخت و ناسازه مادی دارد، حکم های پاز خلسه های امیدوارانه دن کیشوت را بازنمایی می کنند.
از جایی که وی از خیز خواست حیاتی روح خویش، خود را بر سامانه شکل گرفته و سنجیده مدرن و نظم بندی قدرت، پیروز می دید، و از برج های ایمان ستون های بی شمار و پرخلوص نیروهای اراده آدمی را رهبری می کرد.
مگر نه اینکه دن کیشوت باور داشت، آسیاب های بادی غول ها هستند، و وی شهسوار و پهلوان و ناجی مردم است یا اینکه یک زن روسپی را، به صورت شاهزاده ای تصور می کرد که وی چون شوالیه ای مسئولیت نجات اش را برعهده دارد، و نظم موجود را برنمی تافت، بدین گونه نیز پاز می گوید:
- ساعت ها/ تک تک/ از بخار نفس من/ زاده می شوند/ و لحظه ها/ بر نوک خنجر من/ می رقصند
اکتاویو پاز در حکم رهایی و انزجاز از هرگونه انحصار و – پیش نقش – سازی چنین می گوید:
- چه هنگام این تصویرها / از بلعیدن من/ دست خواهندکشید