علمی توصیفی

تاریخ مارکسیستی جهان از نئاندرتال‌ها تا نولیبرال‌ها

داستان ما به یک بررسی سریع از یک دورۀ وسیع تاریخ که از حدود 2.5 میلیون سال پیش آغاز می‌شود و در 3000 ق.م پایان می‌یابد اختصاص دارد. در طول این دوره، چهار تحول رادیکالی صورت گرفته که به‌عنوان تکامل بیولوژیکی، فرهنگی و اجتماعی شناخته می‌شود.

اول، در شرق آفریقا، 2.5 میلیون سال پیش، برخی از میمون‌ها به اولین نوع انسانی تبدیل شدند؛ حیوان‌هایی که با قامت راست راه می‌رفتند و دست آنها آزاد بود تا از ابزارهای طبیعی استفاده کنند.

دوم، حدود 000,200 سال پیش، دوباره در آفریقا، انسان‌های خاصی به انسان‌های مدرن تبدیل شدند، این موجودات دارای مغزهای بزرگ‌تر با ظرفیت بیشتری بودند که می‌توانستند ابزارسازي کنند و به کار جمعی بپردازند؛ سازمان اجتماعی ایجاد کنند و با محیط‌های مختلف سازگاری فرهنگی داشته باشند.

سوم، حدود 000,10 سال پیش، تحت تأثیر تغییرات اقلیمی و کمبود مواد غذایی، برخی از جوامع از طریق شکار و جمع‌آوری، کشاورزی را آغاز کردند.

چهارم، حدود 6000 سال پیش، تکنیک‌های جدید احیأ زمین و کشت متمرکز برای بعضی از جوامع در برخی از مناطق خاص این امکان را فراهم کرد تا به‌طور قابل ملاحظه‌ای از کشاورزی مبتنی بر کج بیل خارج شوند و به کشاورزی مبتنی بر شخم ارتقا یابند.

به این دلیل این تحول‌های نسبتاً ناگهانی را مطرح کردم تا بتوانم انتقال به این واقعیت را نشان دهم: لحظه‌هایی در تاریخ است که رشد تکاملی انسان قطره قطره بوده تا به‌طور ناگهانی از لحاظ کیفیتی تغییر ‌کند: از راه رفتن روی چهار دست و پا تا راه رفتن روی دو پا؛ از انسانی با عقل محدود به یک انسان با توانایی‌های استثنایی؛ از زندگی کردن بر اساس شکار تا انسانی که می‌تواند تولید کند؛ از زراعتی که خودرو است تا کشاورزی مبتنی بر شخم زدن. در پایان این دوره که به 3000 ق.م محدود می‌شود کشاورزی آن‌قدر پیشرفت کرده بود که محصول‌های آن مازاد نیاز انسان بود و از این جهت نهادهایی مانند دین و یا فرماندهان نظامی را که به جنگ می‌رفتند و همچنین متخصصان را مورد حمایت خود قرار می‌داد. در این بین فرماندهان نظامی کنترل محصول مازاد را غصب کردند و اولین طبقۀ استثمارگران در این زمان ظهور کرد.

انقلاب نوع انسانی

شکل جدیدی از میمون‌های پرسه‌زن در 2,3 میلیون سال پیش در اتیوپی ظهور کرد: استرالوپیتی‌سین Australopithecus (گونه‌ای منقرض شده از انسان که در جنوب شرقی افریقا زیست می‌کردند آنها راست قامت بودند و ابزار می‌ساختند). انسان‌شناسان در سال 1974، 47 استخوان فسیلی از نوع انسان «استرالوپیتی‌سین‌ها» را یافتند، حدود 40 درصد از یک اسکلت کامل. از لحاظ ظرافت و شفافیت استخوان گمان می‌رود که این استخوان‌ها مطلق به زنی باشد و آن را به «لوسی» نام‌گذاری کردند؛ البته ممکن است مرد باشد. لوسی فقط 1.1 متر قد داشته، حدود 29 کیلوگرم وزن و احتمالاً  در زمان فوت حدود 20 سال سن داشته است. لوسی پاهایی کوتاه داشته، بازوهای بلند و حجم مغزش نیز کوچک بوده، و می‌توان او را به‌جای شامپانزه مدرن نیز در نظر گرفت. اما یک تفاوت اساسی بین او و یک شامپانزه وجود داشت: او قدم می‌زد. شکل لگن، پاها و مفصل‌های زانویش شبیه یک گونۀ دیگر انسان‌ها بود که در فاصله کوتاهی یافت شد و به‌طور عقلانی ثابت کرد که این استخوان‌ها متعلق به نوع انسانی «استرالوپیتی‌سین» است.

احتمالاً لوسی از آن نوع گونه‌های انسانی است که از جمع‌آوری میوه‌ها، دانه‌های مختلف، تخم‌مرغ و غیره تغذیه می‌کرده است. با تغییرات آب و هوایی، جنگل‌ها کاهش یافت و ساوانا ایجاد شد، انتخاب طبیعی برای انسان به‌گونه‌ای شده بود که برای این‌که بتواند غذا پیدا کند باید مسافت‌های طولانی‌تری را طی می‌کرد. اما لوسی انسانی بود که بر روی دو پا ایستاده است؛ پیاده‌روی روی دو پا پیامدهای انقلابی داشت. دست‌های آزاد برای ابزارسازی و سایر اشکال کار بسیار نقش مهمی داشتند. این به‌نوبه خود باعث انتخاب طبیعی شد که منجر به بزرگ‌تر شدن ظرفیت مغز گشت. پویایی قدرتمندی از تغییرات تکاملی در حال ایجاد شدن بود: دست و مغز، کار و عقل، مهارت و تفکر، ترکیبی را ساختند که تعامل انفجاری را شروع کرد و تمامی اینها باعث شد که انسان‌ مدرن به وجود آید.

ما نمی‌دانیم که لوسی ابزار ساخته است یا نه. چیزی که در ارتباط با بقای خود (احیاناً ابزارهایی که ساخته) و یا از همراهانش یافت نشد. اما 2.5 میلیون سال پیش، فرزندان لوسی قطعاً این کار (ابزارسازی) را انجام دادند. تبرهای ساخته شده از سنگریزه‌های خردشده، نشان‌گر باستان‌شناسی یک خانواده جدید از گونه‌های تعریف شده توسط رفتار انسان ابزارساز است: انسان ابزارساز. ابزارها به این جهت مهم هستند که اندیشه‌های مفهومی، برنامه‌ریزی‌های پیش‌رو و مهارت‌های دستی را دربرمی‌گیرند. آنها استفاده از عقل و مهارت را برای اصلاح طبیعت به‌منظور بهره‌برداری از منابع را مؤثرتر می‌دانستند.

هومینیدها مانند استرالوپیتسین‌ها (نوع انسانی «لوسی») در آفریقا تکامل یافته‌اند و حدود 1.5 میلیون سال هم در آنجا زندگی کردند. اگرچه ذخایر فسیلی 1.8 میلیون ساله در گرجستان در نزدیکی دریای سیاه یافت شده است، اما به نظر می‌رسد که این تنها یک پیش‌بینی گذرا در آسیای غربی بوده است. حدود یک میلیون سال پیش گونه‌ای از انسان اولیه هومو اراکتوس Homo erectus، از آفریقا مهاجرت کرد و بسیاری از مناطق جنوب و شرق آسیا را محل سکونت خود انتخاب کرد. بعداً انسان راست قامت Homo heidelbergensis بیشتر در آسیای غربی و اروپا مستقر شد. البته جمعیت آنها بسیار پراکنده و ناپایدار بود.

هومونیدها موجوداتی بودند که در عصر یخبندان می‌زیستند که از 2.5 میلیون سال پیش ظهور کرده بودند. آب و هوای عصر یخبندان متنوع بود و تغییراتی که بین دو دوره یخبندان ایجاد می‌شد باعث می‌گشت که هوا نسبتاً گرم شود. ما در حال حاضر در حالت مابین دو دوره هستیم، اما 20،000 سال پیش بسیاری از انسان‌ها در شمال اروپا و آمریکای شمالی وسط یخبندان قرار داشتند و تحت پوشش یخچال‌های با ضخامت 4 کیلومتر، در آن زمان زمستان پایدار بود و به مدت نه ماه طول می‌کشید آن‌هم با دمای زیر 20- درجه سانتیگراد که هفته‌ها این سرما ادامه داشت. هومونیدها در مراحل اولیه با سرما سازگار نبودند، بنابراین آنها در دوره‌های گرم به شمال مهاجرت می‌کردند و وقتی که یخچال‌ها پیشرفت می‌کردند، دوباره به سمت جنوب حرکت می‌کردند. به‌عنوان مثال، آنها برای اولین بار حداقل 700،000 سال پیش به بریتانیا آمدند، اما بعداً عقب‌نشینی کردند و حداقل هشت بار دیگر برگشتند. احتمالاً تنها حدود 20 درصد از انگلستان در عصر قدیم سنگی (حدود 700،000 تا 10،000 سال پیش) اشغال شده بود.

به نظر می‌رسد انسان راست قامت Homo heidelbergensis ساکن مناطق ساحلی یا استوایی است که منابع حیوانی غنی و متنوعی دارد. ابزار استاندارد آنها عبارت بود از: یک دستکش، اساساً یک تبر، یک کلاهک، یک ابزار برای برش. این ابزارهای عمومی نیاز اساسی آنها برای تولید بود. در کاوش‌های موجود در Boxgrove انگلستان، 300 تیغ دستی و بقایای از چنگک جمع کردند که تقریباً 500،000 سال از عمر آنها می‌گذرد. آنها از حیوان‌هایی مانند اسب، گوزن و نوعی حیوان از خانواده کرگدن‌ها را در یک دشت ساحلی مانند ساوانا مورد استفاده قرار می‌دادند.

بااین‌حال، در طول آخرین انجماد، هیچ عقب‌نشینی که قابل ذکر باشد صورت نگرفت. انسان نئاندرتال یک نوع از هومونیدهایی بود که با سرما تطبیق یافته و حدود 200،000 سال پیش از انسان راست قامت در اروپا و آسیای غربی زندگی می‌کرد. انطباق انسان نئاندرتال، موضوع تکامل بیولوژیکی و تکنولوژی جدیدی بود. انسان نئاندرتال سرهای بزرگ، بینی‌های بزرگ، پیشانی برجسته اما کم، چانه کوچک و کوتاه، قوز کرده و بدن بسیار قدرتمندی داشت، آنها به‌منظور زنده ماندن در زمستان‌های سرد با دمای متوسط تا 10- درجه سانتیگراد طراحی شده بودند. اما فرهنگ مهم‌تر بود و این به قدرت مغز مرتبط می‌شد.

مغز انسان‌ها همچنان در حال رشد و بزرگ‌تر شدن بود. انتخاب کردن عامل مهمی بود تا مغز انسان رشد کرده و بزرگ‌تر شود. رشد بافت مغزی ارزشمندتر از رشد سایر اعضای بدن انسان بود: مغز فقط حدود 2 درصد از وزن بدن ما را تشکیل می‌دهد، اما 20 درصد از انرژی غذایی انسان را مصرف می‌کند. این نیز خطر بزرگی است. انسان‌ها برای راه رفتن به‌طور صحیح نیاز به لگن باریک دارند، آنها انطباق یافتند؛ اما حجم مغز آنها رشد کرد تا در زمان زایمان که فشار بسیاری بر لگن زنان وارد می‌شود را بتواند تحمل کند، در نتیجه این فشار گاهی باعث آسیب‌های دردناک و گاهی اوقات هم خطرناک می‌شود. اما مزایای قابل توجهی نیز داشت. مغزهای بزرگ، انسان‌های مدرن را قادر می‌سازد تا روابط اجتماعی پیچیده‌ای معمولاً با 150 نفر دیگر ایجاد و حفظ کنند. انسان‌ها فقط حیوانات اجتماعی نیستند، بلکه خصلت اجتماعی آنها نسبت به سایر حیوان‌ها شدیدتر است، و علت اصلی این خصلت پیچیدگی و بزرگی مغز انسان است.

آداب و معاشرت (ارتباطات اجتماعی) مزایای تکاملی عظیم را به وجود آورده است. گروه‌های شکارچی هومونید احتمالاً بسیار کوچک بودند، شاید 30 یا 40 نفر. این گروه‌ها با گروه‌های دیگر که شاید به اندازه خودشان بود یا نصف گروهشان ارتباط داشتند و ایده‌ها و اطلاعات و منابع کاری خود را با آنها به اشتراک می‌گذاشتند. آداب و معاشرت، همکاری و فرهنگ خاصی را برای ارتباط نزدیک می‌طلبد و دستیابی به فرهنگ خاص نیاز به سطح بالایی از هوش دارد: هم از لحاظ بیولوژیکی، هم از لحاظ بافت مغزی.

نئاندرتال‌ها قطعاً هوشمند بودند. از نئاندرتال‌ها ابزارهای بسیاری به‌جا مانده است، مانند چاقوها و انواع ابزارهای نوک تیز و بُرنده؛ تعداد این ابزارها به 63 نوع مختلف رسیده است که در کشفیات معروف باستان‌شناسی در جنوب غربی فرانسه به‌دست آمده است. نئاندرتال‌ها شبکه اجتماعی بسیار هوشمندانه‌ای را ساخته بودند، آنها به‌طرز شگفت‌انگیزی خود را با سرمای دوره یخ‌بندان سازگار کرده و لباس‌های خاصی را تولید و سپس سازماندهی بسیار پیچیده‌ای برای شکار در دشت‌های یخ‌زده طراحی کرده بودند. لینفورد در انگلستان یک سایت شکار که سابقه آن به 60،000 سال پیش برمی‌گردد را کشف کرد. در این سایت باستان‌شناسان با ابزارهای نئاندرتال‌ها که از آن استفاده می‌کردند آشنا شدند: استخوان‌ها، شاخ‌ها و دندان‌های ماموت.

اما موجودات طبیعی در ارتباط با حد کمال تکاملی خود محافظه‌کار هستند. نئاندرتال‌ها توانستند سرماخوردگی را بشناسند و با آن تطابق یابند و به کالبد بیولوژیکی انسان وارد شوند. در همین حال در آفریقا نوع «سوپر هومونید» که از نوه هومو اراکتوس تکامل یافته بود توانسته به فن آهنگری نیز نزدیک شود. چنین خلاقیتی نیاز به سازماندهی جمعی و سازگاری فرهنگی دارد، آنها 85،000 سال پیش از آفریقا مهاجرت کردند و به سرعت در سرتاسر جهان گسترش یافتند و در نهایت نابود شدند. این‌گونه جدید هومو ساپینس Homo sapiens بود، انسان‌های مدرن؛ و مقدر بود که تمام انسان‌های دیگر با این نوع رقابت کند و آنها را به انقراض بکشانند.

انقلاب هومونید، که حدود 2.5 میلیون سال پیش شروع شد، به‌گونه‌ای پی می‌برد که پیشرفت بیشتر آن نه با تکامل بیولوژیکی بلکه با هوش، فرهنگ، سازمان اجتماعی و کار جمعی و برنامه‌ریزی شده امکان‌پذیر است.

انقلاب شکار

جایی در آفریقا، 200،000 سال پیش، زنی زندگی می‌کرد که امروزه با همۀ انسان‌های موجود بر روی زمین نیای مشترکی دارد. او پیشگام گونه هومو ساپینس Homo sapiens، انسان مدرن است. ما او را به‌عنوان «حوای آفریقا» شناخته‌ایم. با تجزیه و تحلیل DNA او ثابت شده که اولین نوع هومو ساپینس است، تأیید و تصفیه نتیجه‌گیری‌های و بر اساس شواهد استخوان‌های فسیلی او، دیگر دانشمندان را نیز قانع کرده است. DNA کدگذاری شیمیایی در سلول است که طرح زندگی حیات ارگانیک را فراهم می‌کند. شباهت‌ها و تفاوت‌ها را می‌توان مورد مطالعه قرار داد تا ببینند که چگونه انواع مختلف زندگی مرتبط با یکدیگر دارند. جهش‌های رخ داده و انباشت شده و نرخ نسبتاً ثابت رشد. این اجازه می‌دهد تا ژنتیک نه تنها برای اندازه‌گیری تنوع زیستی درون و بیرون گونه‌ها بلکه همچنین برآورد این‌که چقدر زمان گذشته و زمانی‌که دو نوع گروه انسانی از هم جدا شده و متوقف شده‌اند. بنابراین جهش در DNA ما و شواهد فسیلی از موجود بافت زنده ما را تشکیل می‌دهد.

داده‌های DNA برای حوای آفریقایی مطابق با تاریخ اولین فسیل شناخته شده هومو ساپینس Homo sapiens است. در OMO در اتیوپی در 195،000 سال پیش دو جمجمه و جزئیاتی از یک اسکلت کشف شد که معمولاً در بحث‌های تکامل انسان‌ها مورد استفاده قرار می‌گیرد.

گونه جدید به نظر می‌رسد که از سایر گونه‌ها متفاوت باشد. انسان‌های اولیه دارای سری بزرگ، جمجمه‌ای کوچک، پیشانی شیب‌دار، ابروهایی پهن و فکی قوی بودند. انسان‌های مدرن دارای جمجمه‌های بزرگ، گنبدی شکل، چهره‌های بسیار پراکنده و فک‌های کوچک‌تر هستند. به‌طور عمده این تغییرات به دلیل افزایش اندازه مغز بود: هومو ساپینسHomo sapiens بسیار هوشمند بودند. مغزهای بزرگ امکان ذخیره اطلاعات، تفکر خلاقانه و برقراری ارتباط در روش‌های پیچیده را فراهم می‌کنند. «زبان» کلید همۀ این پیشرفت‌هاست. جهان از طریق سخنرانی طبقه‌بندی‌شده، تجزیه و تحلیل و بحث می‌شود. حوای آفریقایی بدون توقف صحبت می‌کرد. به همین دلیل او با شرایط تکاملی‌اش سازگار و پویا بود.

هومو ساپینس Homo sapiens این ویژگی منحصربه‌فرد را داشت: برخلاف سایر حیوانات، از جمله دیگر انسان‌ها، او توسط مسائل زیستی‌اش محدود به محیط زیست خاصی نمی‌شد. هومو ساپینس بر اساس توانایی‌هایی که داشت تقریباً هرجایی که می‌خواست می‌توانست زندگی کند. بنابراین تکامل بیولوژیکی به‌واسطه تکامل فرهنگی جایگزین شد. و همین‌ موقع بود که سرعت تغییرات شتاب گرفت. تبری که هومو اراکتوس در 5/1 میلیون سال پیش استفاده می‌کرد باقی‌مانده است. در حدودی از آن زمان، نوادگان حوای آفریقا در حال مهاجرت بودند. یا بعضی از آنها در حال مهاجرت بودند. به نظر می‌رسد شواهد ژنتیکی نشان می‌دهند که یک گروه از شکارچیان – جمع‌آور در تمام آسیا، اروپا، استرالیا و آمریکا مسکن گزیدند که حدود 3000 نسل قبل آفریقا را ترک کرده بودند؛ حدود 85،000 ق.م.

چرا مردم مهاجرت می‌کنند. تقریباً اغلب مهاجران قطعاً شکارچیان هستند که به دنبال غذا می‌روند، و کاهش غذا به علت کاهش منابع، فشار جمعیت و تغییرات اقلیمی روی می‌دهد. آنها برای این کار سازگار شده بودند. آنها برای راه رفتن و حرکت کردن اصولی را طراحی کرده بودند که می‌توانستند به سمت فواصل دورتری هم حرکت کنند. مهارت دستی آنها باعث شده بود که ابزارسازان ماهری شوند. مغز بزرگ آنها توانایی تفکر انتزاعی، برنامه‌ریزی دقیق، ارتباطات زبان‌شناختی و سازماندهی اجتماعی را داشت.

آنها گروه‌های کوچکی را تشکیل دادند که با هم ارتباط داشتند. این گروه‌ها در شبکه‌های پیچیده و گسترده‌ای که بر اساس خویشاوندی با یکدیگر تبادل داشتند و از یکدیگر در برابر خطرات حمایت می‌کردند. آنها به کار خاصی مشغول بودند که باستان‌شناسان به آن «کشت» می‌گفتند: آنها روش‌های خاص خود را برای تهیه غذا داشتند، با یکدیگر زندگی می‌کردند، وظایفشان را با یکدیگر به اشتراک می‌گذاشتند و تقسیم‌کار داشتند، ابزارهای گوناگونی می‌ساختند، زنان و مردان خود را تزئین می‌کردند، مرده‌هایشان را دفن می‌کردند، و خیلی چیزهای دیگری که در گروه‌هایشان به توافق رسیده بودند و به دنبال این توافق مجموعه قوانینی نیز داشتند.

هرچه بیشتر درباره زندگی آنها جست‌وجو می‌کنیم به این نکته مهم می‌رسیم که آنها انتخاب‌های عاقلانه داشتند و جمعی تصمیم می‌گرفتند و اجرا می‌کردند. ما درباره مسائلمان اول صحبت می‌کنیم و سپس تصمیم می‌گیریم. چالش جست‌وجوی بی‌حدوحصر برای تهیه غذا اغلب اقدام جایگزین آنها بود. بعضی از گروه‌ها انتخاب‌های محافظه‌کارانه‌تری داشتند: اقامت دائم در جایی که هستند، و همان‌طور که قبلاً زندگی می‌کردند ادامه می‌دهند و با این کار بیشتر امیدوار باقی می‌ماندند. دیگرانی هم بودند که جسورانه‌تر زندگی می‌کردند، به سرزمین‌های ناشناخته مهاجرت می‌کردند، تکنیک‌های شکار جدیدی را دنبال می‌کردند، یا با گروه‌های دیگر ارتباط برقرار می‌کردند تا دانش، منابع و نیروی کار خود را افزایش و بهبود ببخشند.

بنابراين ويژگي غالب هومو ساپینس Homo sapiens توانايي بي‌نظير آنها براي پاسخگويي به نيازهاي محيط زیست متنوع و متغير بود. در ابتدا، آنها به کنار سواحل یا در مسیر رودخانه‎هایی که از منابع غنی بودند مهاجرت می‌کردند. اما به نظر می‌رسد که به‌زودی به داخل کشور مهاجرت کردند؛ و هر کجا که رفتند هم خود را با محیط زیست آن منطقه منطبق کردند و هم آن محیط زیست را با خود انطباق دادند. در قطب شمال، آنها گوزن شمالی را شکار می‌کردند؛ در دشت‌های یخ‌زده، ماموت؛ در چمنزارها، گوزن وحشی و اسب؛ در مناطق استوایی، خوک‌ها، میمون‌ها و مارمولک‌ها.

جعبه ابزار آنها بسیار متنوع و متفاوت بود. به‌جای استفاده از تبرها و تیغه‌های ساده، آنها یک سری تیغه‌ها جدید و متنوعی ساختند – ابزار سنگی تیز و بلند که در آن زمان طولانی‌تر از سایر این نوع ابزارها بود که از مواد ویژه‌ای تهیه شده بود ساختند. آنها همچنین لباس و پناهگاه که شرط لازمه ادامه زندگی‌شان بود را نیز ساختند. آنها برای گرم کردن، پخت‌وپز و حفاظت از خودشان از آتش استفاده می‌کردند. و آنها هنر نیز تولید کردند، از حیوان‌هایی که شکار می‌کردند نقاشی کشیدند و مجسمه ساختند. بالاتر از همه، آنها آزمایش می‌کردند و نوآوری هم داشتند. موفقیت‌های خود را به اشتراک می‌گذاشتند و از کارهای یکدیگر کپی می‌کردند. فرهنگ نزد آنها استاتیک (ایستا) نبود، بلکه قابل‌تغییر و تجمعی بود. Homo sapiens چالش‌های زیست محیطی را با راه‌های جدیدی که برای انجام کارهایش آموخته بود برآورده می‌کرد و درس‌هایی که توسط تجربه‌اش آموخته بود بخشی از دانش و دانش فنی خود قرار داد و روزبه‌روز آن را افزایش داد.

در عوض انسان‌های مدرن، زمانی‌که شرایط زیست محیطیشان تغییر می‌کرد یا به‌صورت زیستی تکامل پیدا می‌کردند یا کاملاً از بین می‌رفتند، آنها راه‌حل را در ایجاد پناهگاه‌های بهتر، لباس گرم‌تر و ابزارهای دقیق‌تر پیدا کردند. طبیعت و فرهنگ با یکدیگر تعامل داشتند، و از طریق این تعامل، انسان‌ها به‌طور پیوسته در ایجاد زندگی بهتر بودند.

در برخی مواقع، Homo sapiens همواره با انسان‌های اولیه همراه بود. بین 40،000 و 30،000 ق.م، اروپا توسط انسان‌های مدرن و نئاندرتال برای زندگی انتخاب شد. شواهدی از DNA وجود دارد که بین برخی از نژادها پیوندهایی صورت گرفت و به‌طور پیوسته با یکدیگر تعامل اجتماعی داشتند؛ اما به نظر می‌رسد داستان اصلی این باشد که برخی از نژادها جایگزین نژادهای دیگر می‌شدند. نئاندرتال‌ها در نهایت از بین رفتند زیرا آنها نمی‌توانستند با تغییر شرایط آب و هوایی سازگار شوند و یا رقابت کنند، زیرا هومو ساپینس Homo sapiens رشد کرد و در این بازی بزرگ که همه وابسته به انسان بودند بیش‌ از حد شکار شدند.

به نظر می‌رسد تکنولوژی ابزار سنگی به‌جایگزینی نژادها بسیار کمک کرد. فسیل‌های نئاندرتال با دوره کهن سنگی ارتباط داشت. فسیل‌های کرومونون (که به‌عنوان Homo sapiens باقی‌مانده در باستان‌شناسی اروپا شناخته شده است) که با تعدادی از تیغه‌های پیچیدۀ Aurignacian (وابسته به تمدن اوریناسین (کهنه سنگی نخستین در جنوب فرانسه) همراه است. اصطلاحات دو سنت ابزارسازی در ثبت شده‌های باستان‌شناسی به رسمیت شناخته شده است. اما همۀ ماجرا این نیست. فرهنگ جدید، متنوع و پویا بود، و در طول زمان اسب، نیزه و تیر کمان برای شکار بهتر و بیشتر تولید کردند و از سگ نیز بهره بردند. نئاندرتال‌ها در بالای زنجیرۀ غذایی بودند، اما تازه‌واردان آنها را در «مسابقه تسلیحات فرهنگی» قرار دادند و نمی‌توانستند برنده شوند.

غار گوگ در گلوگاه چدار Chedd Gorge در انگلستان یک سایت کلاسیک Homo sapiens است. در این غار با بسیاری از بقایای انسان‌ها، استخوان‌های حیوانی، هزاران ابزار سنگی و مصنوع ساخته شده توسط انسان از استخوان‌ها و شاخ‌ها روبرو می‌شویم. اینها به حدود 14000 سال قبل برمی‌گردد و متعلق به یک شکارچی اسب است. غار پناهگاه و نقطه قوتی در اختیار غارنشینان قرار می‌دهد که از طریق آن گله‌های اسب وحشی و گوزن‌ها را به‌طور منظم جمع‌آوری کنند. در اینجا جامعه‌ای از Homo sapiens ایجاد شده بود که به یک طرز تفکر اکولوژیکی بسیار متداول دست یافته بود: یک مسیر طبیعی در مسیرهای مهاجرت حیوانات وحشی کار گذاشته بود و در بخش بعدی که آخرین انجماد بزرگ روی داد.

از 2.5 میلیون سال پیش، یعنی زمانی‌که ابزار ساختن شروع شد، تا 10 هزار سال ق.م به‌عنوان عصر قدیم سنگ یا پالئولیت شناخته می‌شود. در مرحله آخر که به پالئولیت زبرین یا Upper Palaeolithic مشهور است دوره هومو ساپینس بود. این نشان دهندۀ شکست تکاملی از مراحل اولیه بود. انقلاب پالئولیستی زبرین هم بیولوژیکی و هم فرهنگی بود. گونه جدید سوپر هومونید از آفریقا ظاهر شد و در سراسر جهان گسترش یافت. در اولین تجربۀ جهانی شدن، گونه‌ها با ایجاد فرهنگ‌های متمایز «چندگانه» مانند ابزارهای مختلف، روش‌های کار، آداب‌ورسوم اجتماعی و رویه‌های متداول سازگاری با محیط زیست و فرصت‌ها، متنوع می‌شدند.

اما در 10،000 هزار سال ق.م مشکل وجود داشت. بازی بزرگ دیگر به پایان رسیده بود زیرا انسان‌های به موفقیت‌های بسیاری دست یافته بودند: آنها توانستند ماموت‌ها، گوزن‌های غول‌آسا و اسب‌های وحشی را شکار کنند. در همین زمان زمین شروع کرد به گرم شدن و دشت‌های باز از بین رفتند چون جنگل‌ها خود را بازسازی کرده بودند. جهان پالئولیت زبرین به یک بن‌بست رسیده بود. راهی که برای ساختن زندگی پیش پای انسان بود دیگر نمی‌توانست بقای او را تضمین کند. Homo sapiens با یک آزمون عالی از تناسب تکاملی مواجه شد.

انقلاب کشاورزی

حدود 20،000 سال پیش آخرین مرحله انجماد شروع کرد به ذوب شدن. در 8000 سال دمای جهانی چیزی حدود امروز ثبت شده بود. در 5000 سال پیش جهان شکل امروزی را به خود گرفته بود. به‌عنوان مثال به علت گرمای بیش‌ازحد در اروپا و ذوب شدن یخ‌ها سطح دریاها بالا آمد و دریاهای بالتیک و دریای شمال و دریای سیاه طغیان کردند و بسیاری از پل‌ها را شکستند و انسان‌های بسیاری هم کشته شدند. نتیجۀ این تحول‌ها ایجاد یک بحران اکولوژیکی برای مردم جهان بود. در شمال توندرا راه‌هایی در جنگل‌های متراکم باز شد و تقریباً 75 درصد از تنوع گیاهی و جانوری توسط شکارچیان و بهره‌برداران از بین رفت. در آسیای مرکزی و غربی، بحران جدی‌تر بود: تغییرات آب و هوایی ناحیه‌های وسیعی را به کویر تبدیل کرد و زندگی در بلندی‌هایی که مرطوب بودند، در کناره‌های رودخانه‌ها و واحه‌ها متوقف شد.

این اولین‌بار نبود. در طول 2.5 میلیون سال عصر یخبندان، یخچال‌های طبیعی چندین بار پیشرفت کرده و سپس عقب نشسته‌اند. تفاوت در حال حاضر در هویت هومونیدها در مواجهه با چالش گرم شدن جهانی است. Homo sapiens به‌مراتب بهتر از قبل و به لحاظ ذهنی و فرهنگی، مجهز به مقابله با بحران‌های زیست محیطی بود.

در اراضی جنگلی شمال، اکثر انسان‌ها با توجه به منابع و امکاناتی که در رودخانه‌ها، دریاچه‌ها، دلتاها، مدخل‌های رودها به دریاها و سواحل دریایی وجود داشت در این مناطق زندگی می‌کردند، جایی که غذا فراوان و متنوع بود. در حدود 7500 سال ق.م، Star Carr در یورک‌شر انگلستان، یک اردوگاه فصلی بود که هر ساله در اواخر بهار و تابستان از آن استفاده می‌شد. در دوره میان‌سنگی Mesolithic افرادی که از این سایت استفاده می‌کردند، گله گاوها، گوزن وحشی، آهوی کوهی، گوزن ماده (کوچک) و خوک وحشی و همچنین حیوانات کوچک‌تر مانند سمور کاج، روباه قرمز و سگ آبی را شکار می‌کردند. کمین کردن و از نزدیک مراقب آنها بودن شیوه شکار آنها بود. آنها همچنین از ابزارهایی برای خراشاندن و بریدن و سوراخ کردن استفاده می‌کردند و از نیزه خاص خارداری برای شکار گورخر بهره می‌بردند.

مردم Star Carr زندگی بسیار راحتی داشتند. پالایش تکنیک‌های شکار و جمع‌آوری آنها را قادر ساخته بود تا از منابع غذایی جدید برخوردار شوند و از یک چشم‌انداز مرطوب و جنگلی استفاده کنند. اما در مناطق خشک آسیایی ابزارهای رادیکال‌تری مورد نیاز بود: تکنیک‌های جدیدی برای جمع‌آوری غذا، و همچنین تولید مواد غذایی.

شکارچیان مدت‌ها در ارتباط با شکارشان همزیستی داشتند. آنها بین خودشان تهاتر ایجاد کردند، حرکت‌هایشان را منظم کردند، غذا تولید کردند، شکارچیان قبایل دیگر را محاصره و جوانان آنها را از بین می‌بردند. برای این‌که بتوانند قدرت بیشتری برای بقا داشته باشند نزدیک منابع طبیعی و زیستی زندگی می‌کردند. انتقال از شکار به چوپانی (پرورش حیوانات اهلی در مرتع) می‌تواند تدریجی و یکپارچه باشد.

گیاه از بذر که یک ماده دیدنی است رشد می‌کند. بنابراین مردم باید بذر را به‌منظور برداشت گیاهان در زمین بکارند، البته این جهش بزرگی نیست. اما این گزینه‌ای برای انتخاب بود، و نه لزوماً یک خوش‌آمد گویی. مزرعه‌داری کار بسیار سختی است: کاری است طولانی‌مدت و تکراری، زمین و خاک را باید از باقی‌مانده‌های کشت قبلی پاک کرد و برای بذر پراکنی بعد باید آن را شخم زد تا محصول جدید امکان رشد داشته باشد، علف‌های هرز را باید سوزاند، سم‌پاشی کردن و از بین بردن حشرات موذی، آبیاری و تخلیه مزارع، جمع‌آوری محصول؛ که تمامی اینها شامل مزرعه‌داری می‌شود. و این کار با تهدید همیشگی خشک‌سالی، سیل و یا تهدیدهای دیگر روبرو است. سپس این کار هر سال و هر سال باید تکرار شود. کشاورزی به‌ندرت یک گزینه ایدئال است. شکار، ماهیگیری و جمع‌آوری کار بسیار آسان‌تری است.

انقلاب کشاورزی را به زبان مارکس این‌گونه می‌توان بیان کرد: انسان‌ها تاریخ خود را می‌سازد، اما نه در شرایط ایدئال و انتخابی خود. در 6500 ق.م ال‌بیداها در نزدیکی پترا در عمان جدید، به‌عنوان جامعه‌ای در عصر سنگی جدید به کار کشاورزی مشغول بودند. آنها در خانه‌هایی که زندگی می‌کردند دهلیزی مشترک از سنگ و چوب و گِل ساخته بودند که دانه‌های زمینی را برای آرد کردن در آسیاب‌های دستی آنجا جاسازی می‌کردند (سنگ‌های بزرگی که می‌توانست کار اسب در آسیاب را انجام دهد)، و بسیاری از ابزار‌های مختلف که از پوسته‌های درخت و سنگ چخماق می‌ساختند از قبیل چاقو، نوک پیکان، لیسه‌هایی برای جدا کردن.

جغرافیا و آب و هوا با نوآوری بشر در ارتباط است تا اقتصادهای مختلف را در مکان‌های مختلف ایجاد کند. مزارع کشاورزی در آسیای غربی و مرکزی گاهی به دلیل خشک شدن و فشار بر منابع غذایی بیشتر بوده و به دلیل اینکه گونه‌های وحشی از گونه‌های اصلی برای دامداری و کشت گندم و جو، و گاو، گوسفند، بز و خوک نیز استفاده می‌شود. اما تغییرات آب و هوایی جهانی بوده و کشاورزی به‌طور مستقل در زمان‌های و مکان‌های مختلف کاملاً جداگانه اختراع شد. به‌عنوان مثال، در گینۀ نو، در 7000 ق.م در اقتصاد نوسنگی بر اساس نیشکر، موز، آجیل، تارو، ریشه و سبزی‌ها زندگی می‌کردند. این اساساً در قرن بیستم باقی ماند.

اولین کشاورزان اروپایی پیشگامان آسیایی بودند که از 7500 تا 6500 ق.م از دریای اژه به شرق یونان مهاجرت کردند. آنها «بسته‌های نوسنگی» را به اروپا ارمغان آوردند، کشت محصولات زراعی و حیوان‌های اهلی، شهرک‌های دائمی و خانه‌های مربعی شکل (چهارگوش)،  نخ‌ریسی و بافتن، کج بیل، داس، نحوۀ آداب و معاشرت، ساخت سفال و آسیاب دستی سنگی، تولید مجسمه‌های مختلف با سرامیک که نشان‌دهندۀ خداباوری آنها بود. این‌همه کشفیات در رشته باستان‌شناسی در قبرهای آن مردمان یافت می‌شد چون‌که آنها تمامی وسایل فرد را با او دفن می‌کردند.

گسترش کشاورزی هزاران سال طول کشید و حتی امروز هم جهانی نشده است. از 7500 ق.م ، شکار، جمع‌آوری، گاوداری، و کشت، همگام بودند. بسیاری از جوامع نوسنگی اولیه، اقتصاد ترکیبی داشتند و با ترکیب این سه عنصر کشور را اداره می‌کردند. دیگران با کشاورزی کاملاً مخالف بودند. البته نه قبل از 5500 ق.م، بلکه آن را در بالکان، در سراسر دشت مجارستان، به شمال و غرب اروپا گسترش دادند. آنجا دوباره آن را متوقف کردند. شکارچیان تقریباً هزاران سال در بین‌النهرین در سواحل دریای شمال، حاشیه‌های اقیانوس‌ها و جزایر بریتانیا زندگی کردند. سپس، آنها نیز بین 4300 تا 3800 ق.م، نوسنگی شدند. دیگران نیز مانند بومیان استرالیا یا بوشن‌های کالاهاری، در زمان‌های اخیر، اقتصاد شکار و جمع‌آوری را حفظ کردند.

کشاورزی ممکن است در آن زمان یک انتخاب غیرمنتظره بوده باشد، اما زمانی که شروع شد، هیچ بازگشتی وجود نداشت. ازآنجایی‌که از کشاورزی می‌توان بیشتر بهره‌برداری کرد به خاطر همین چشم‌انداز مشتاقانه‌ای را ایجاد می‌کند و می‌تواند از جمعیت بسیار بیشتری نسبت به جمع‌آوری و شکار حمایت کند. این بدان معناست که اگر کشاورزان از کار خود دست بکشند جامعه آنها گرسنه خواهد ماند، برای همین است که تعداد زیادی از مردم به‌راحتی در بیابان‌ها زندگی می‌کنند.  انسان با موفقیت خود به‌شدت تحت تأثیر قرار گرفت.

توسط کشاورزان نئولیت در 5000 ق.م (که باستان‌شناسان تحت عنوان فرهنگ «لیبراندکرامیک» می‌شناسند) در بسیاری از مناطق اروپا مستقر شده بودند.  آنها در روستاهایشان خانه‌هایی با دو یا سه جین الوار به طول 30 یا 40 متر در عرض 5 متر می‌ساختند و زندگی می‌کردند. این خانه‌ها با تلاش جمعی ساخته می‌شد. این خانه‌ها هر یک از گروه‌های گسترده‌ای را در برمی‌گرفت. هیچ خانه‌ای و یا مراسم دفنی نشانه‌ای از نابرابری اجتماعی نداشت؛ هر کسی که فکر می‌کرد دیگری نیاز به کمک دارد به او کمک می‌کرد و هر کسی با توجه به توانایی خود به همان اندازه مصرف می‌کرد. بنابراین جامعه نوسنگی اولیه، نه تقسیمات طبقاتی و نه خانواده هسته‌ای داشت. هیچ‌چیز طبیعی در مورد آنها وجود نداشت. همانند شکارچیان، اولین کشاورزان جامعه‌ای بودند که کارل مارکس و فردریک انگلس «کمونیست‌های ابتدایی» نامیده‌اند.

اما این نوع کمونیسم کمیاب بود. کشاورزی بی‌فایده بود: زمین پاک شد، تمدن وارد شد و کشاورزان خسته بودند، و پس از آن این کار را رها کردند. خیش زدن و کود دادن برای نگهداری زمین «در قلب خوب» هنوز عملیات معمولی نبود. و با افزایش جمعیت، زمین‌های قابل دسترسی و کارآمد رو به کاهش گذاشتند. در نهایت و با وجود این تضادها در اقتصاد نوسنگی اولیه جنگ‌های متعددی رخ داد.

ریشه‌های جنگ و دین

جسد 34 نفر که نیمی از آنها بچه بودند در گودال 3 متری رها شده بودند. دو نفر از بزرگسالان با چوب به سرشان زده بودند. دو نفر از بزرگسالان با تیر و کمان کشته شده بودند. بیست نفر دیگر، از جمله کودکان، مورد ضرب و شتم قرار گرفته بودند. باستان‌شناسان شک ندارند که این کشتار یک قتل عام بوده است. گودال مرگ تالهایم در جنوب غربی آلمان، در 5000 ق.م حقیقت وحشتناکی در مورد دنیای اولیه نئولیتی را به ما نشان می‌دهد: انسان‌ها شروع کردند به جنگ.

در ابتدا جنگی نبود. در 2.5 میلیون سال گذشته و در طول عصر قدیمی سنگ، گروه‌های کوچکی از هومونیدها hominids در جستجوی غذا توسط شکار، جمع‌آوری، و به‌دست آوردن مواد غذایی از سرزمینی به سرزمینی دیگر می‌رفتند. ملاقات کم بود و جنگ‌ها هرچند ضعیف و کوچک اما در جریان بود. فقط بعداً، با افزایش تعداد افراد، درگیری‌های گاه‌به‌گاه برای منابع طبیعی وجود داشت. در نقاشی‌های غار دیده می‌شود که شکارچیان با کمان هستند که نه تنها حیوانات، بلکه گاهی هم به یکدیگر تیراندازی می‌کنند. اما جنگ‌ها این‌چنین نبود. جنگ در مقیاس وسیع، پایدار، خشونت سازمان یافته‌ای بین گروه‌های مخالف بود. شواهدی برای این جنگ‌ها پیش از انقلاب کشاورزی وجود ندارد که حدود 7500 ق.م آغاز شد.

کشاورزي راهي بسيار مؤثری براي جدا شدن از تأمین غذا به‌وسیله شکار بود، البته در نظر داشته باشید که جمعیت در عصر جديد سنگی به‌شدت افزايش يافته بود. صدها فسیل‌ پائولیتی دیده می‌شد، اما در عوض ده‌ها هزار اسکلت نئولیت دیده می‌شد. اما مشکل اینجاست. تکنیک ابتدایی، بهره‌وری کم و محصول مازاد کم هم مزید بر علت بود. مردم در نزدیکی کناره‌ها زندگی می‌کردند و نسبت به بلایای طبیعی مانند بیماری‌های گیاهی، بیماری‌های حیوانی و آب و هوای متغیر حساس بودند. جوامع کشاورزی اولیه نوسنگی از قحطی و گرسنگی می‌مردند. این مسئله در موفقیت اقتصادی نوسنگی ریشه داشت، زیرا جمعیت در حال رشد بود، اما زمین محدود باقی‌مانده بود. همان‌طور که مواد مغذی از خاک گرفته شده و دوباره به زمین برنگشت، زمین‌های جدید نیز شخم زده شد. با افزایش جمعیت، روستاهای موجود نمی‌توانستند همه را تغذیه کنند و گروهی از پیشگامان به دنبال یافتن اسکان جدید بودند. همان‌طور که آخرین بخش‌های بیابان‌های نزدیک به اولین شهرک‌ها پاکسازی شد، اقتصاد بی‌نظیر نوسنگی به محدودیت‌های خود رسید. گرسنگی زمین و گرسنگی غذا می‌تواند گروه‌های همسایه را به جنگ با یکدیگر درآمیزد.

کشاورزان اولیه مالکیت اشتراکی، زمین‌ها، حیوان‌ها، خانه‌های خود را در هنگام دفاع و در زمان‌های سخت حفظ می‌کردند. این ترکیب فقر و اموال، کمبود و مازاد، عامل اصلی جنگ‌های اولیه بود. گرسنگی باعث می‌شود که دانه و گوسفند همسایگان به‌زور گرفته و خورده شود. به نظر می‌رسد که گودال مرگ تالهایم شاهد یک چنین مبارزه نخستینی بود. اما اگر بخواهند جنگ را ادامه دهند، به رزمندگان، متحدان و کارهای دفاعی نیاز دارند. گروه‌هایی که تعداد بیشتری سرباز و رزمنده دارند گروه‌های کوچک را شکست می‌دادند. گروه‌هایی که محصول مازادشان را در جنگ سرمایه‌گذاری می‌کردند بر کسانی که این کار را نمی‌کردند و یا توانش را نداشتند، تسلط پیدا می‌کردند. بااین‌حال، باستان‌شناسان حدود 3500 ق.م را به‌عنوان زمان اولین جنگ‌ها در بریتانیا می‌شناسند، به‌عنوان مثال، فقط چند قرن پس از شروع انقلاب نوسنگی در آنجا جنگ‌هایی مشاهده شده است. اردوگاه‌های بزرگ تپه‌ای ساخته شده‌اند. اردوگاه Hillmill Hill در ویلتشایر، که از سه طرف به دریا محصور شده بود و از طرف دیگر خندقی به اندازه 15 میدان فوتبال کنده شده بود. احتمالاً برای ملاقات سیاسی، آیین‌های مذهبی و دفاعی استفاده شده است. این یک نظم جدید را نشان می‎دهد، مردم را از روستاها دور و در یک حکومت واحد قبیله‌ای متحد می‌کنند. در همان زمان، مردم در مقبره‌های جمعی و همراه فوت شدگان سنگ‌های قیمتی دفن می‌کردند. کوه بزرگ یخ در غرب کنت در ویلتشایر 100 متر طول و 20 متر عرض دارد. این ساخته عظیم برای کنترل قلمرو و تحت تأثیر قرار دادن دشمنان بسیار کاربردی بود.

اردوگاه‌های معروفی مانند Windmill Hill مکان‌های پرستش بودند. طرز حکومت در نوسنگی اولیه، با اعتقادات و آیین‌های جمعی به هم متصل می‌شدند. سحر و جادو و مذهب در حال انجام کارهای جدید بودند، تبدیل شدن به مکانیسم برای ایجاد گروه‌های اجتماعی قوی‌تر، بهتر شدن توانایی رقابت با گروه‌های دیگر برای کنترل قلمرو و منابع کمیاب.

سحر و جادو (تلاش برای گرفتن آنچه شما با تقلب می‌خواهید) و دین (تلاش برای انجام این کار با درخواست از قدرت‌های ماوراطبیعی) دارای تاریخچه طولانی است. شکارچیان پالئولیت زبرین رفتار حیوان‌ها را روی دیوارها در عمق تاریک غارهای خود رنگ می‌کردند. به نظر می‌رسد انسان ماقبل تاریخ در ذهن خود با نمادها، نقاشی‌هایش واقعیت را مطرح کرده است، آنها آینده را می‌کشیدند. نه تنها از طریق هنر، بلکه از طریق رقص، موسیقی و تزئینات شخصی، سحر و جادو انجام می‌شد. جنبش رقص choreographic، سروصداهای ریتمیک، صحنه و لباس خواسته و اشتیاق جمعی بود. پس از آن‌که شکارچیان از لحاظ روانی با وظایف مذهبی نیرو می‌گرفتند، تلاش آنها برای تهیه غذا با اعتماد به نفس بیشتری شروع می‌شد.

انسجام، باروری و بقای گروه‌های انسانی موضوع فرقه‌های مذهبی بود. توتمیسم یک ترکیب مخلوط نخستین از جادو و مذهب بود: گروه‌های انسانی را با یک حیوان مقایسه می‌کردند و سپس آن حیوان را به رسمیت می‌شناختند تا امنیت گروه را حفظ کند. عبادت اجداد به همان اندازه باستانی است: زوجین مرده را به‌عنوان روحیه خیرخواهانه که برای محافظت در برابر نسل‌های زنده تصور می‌کردند. اما دین کامل شامل عبادت خدایان، خورشید، ماه و زمین می‌شد. بیگانگی، عدم کنترل بر طبیعت، پس از آن به‌دست می‌آید که بیانی دقیق‌تر است. انسان‌ها از خودشان محافظت می‌کنند که نمی‌توانند از طریق اعمال مذهبی و یا قربانی کردن و هدیه دادن به خدایان کنترل شوند.

اشکال اولیه مذهب – توتمیسم، عبادت نیاکان، آیین دینی خورشید، ماه و زمین پرستان در فرقه‌های دیگر به‌صورت «فسیلی» زنده مانده است. بسیاری از آنچه ما می‌دانیم از این راه میسر می‌شود. آرتمیس، الهه یونانی آتن باستان که از طبیعت وحشی الهام گرفته شده، توسط رقص دخترانی که لباس‌هایی شبیه خرس پوشیده‌اند، پرستش می‌شد. لوپرکوس، خدای حومه ایتالیایی، در رم باستان توسط نجیب‌زاده‌های جوان که در یک غار پیروز شدند پرستش می‌شد و برای پرستش این خدا لباسی شبیه «بز» می‌پوشیدند و پس از مدتی هم از بین رفت.

دین اهمیت جدیدی را به دست آورد، زیرا روستاهای نوسنگی اولیه به طرز حکومت قبیله‌ای اداره می‌شد. رقابت و جنگ موجب شد که گروه‌های کوچک‌تر برای حفظ امنیت خود در گروه‌های بزرگ‌تر ادغام شوند. پرستش مشترک توتم، اجداد و خدایان، هویت اجتماعی جدیدی را ایجاد کرد. اعتقادات و آیین‌های مشترک موجب همبستگی شد. اما نتیجه می‌تواند این باشد که بین گروه‌های رقیب درگیری‌های خونینی اتفاق بیفتد. اردوگاه نوسنگی اولیه Crickley Hill در Gloucestershire (جنوب غربی انگلستان) مورد حمله قرار گرفت و سوخته شد. بیش از 400 نفر در این اردوگاه زندگی می‌کردند. بسیاری از مرده‌هایی که در دور دست‌ها افتاده در اواخر دوران کودکی بودند، آنها به ‌وسیله چماق‌ها، کلنگ‌ها، میله‌ها یا سنگ‌ها کشته شده بودند.

ترکیبی از تعیین رادیو کربن (بر اساس تجزیه کربن – 14 در بقایای آلی) و آمار بیزی برای این رویدادها، تاریخ جدیدی ایجاد کرده است. احداث اردوگاه‌های زراعی و باران‌های طولانی و ظهور کشتار جمعی به‌طور گسترده‌ای همزمان بودند. بین 3700 تا 3400 ق.م، نظم جدیدی بر اساس کنترل قلمرو، گروه‌های قبیله‌ای، مراسم بزرگ و جنگ در بریتانیا تأسیس شد. این نظم یک لایه اجتماعی جدید از رهبران جنگی و روحانیون مذهبی را به وجود آورد. آنها در دوره زماني خاص‌شان طبقه حاکمه را تکمیل کردند.

ظهور متخصصان

اقتصاد نوسنگی اولیه حاوی تناقضات جدی بود که محکوم شد. تکنیک‌ها ابتدایی و بی‌فایده بود. جامعه به اندازه کافی دارای اندوخته نبود و با بلاهای طبیعی دچار مشکلات و سختی‌های فراوانی می‌شد. سرزمین‌های جدید مورد توجه قرار می‌گیرد چرا که زمین‌های قدیمی فرسوده شده بودند و کشاورزان نمی‎توانستند بر روی آنها کار کنند چون جمعیت هم افزایش یافته و باید غذای بیشتری تولید می‌شد.

جنگ بیان این تناقضات بود. بعضی از گروه‌ها با به دست گرفتن مالکیت دیگران، راهی برای خروج از فقر پیدا کردند. اما این یک راه‌حل نبود، زیرا هیچ کاری برای افزایش بهره‌وری انجام نمی‌شد؛ این صرفاً ذخیره ثروت موجود در زمین بود که حیوانات و دانه‌ها را دوباره توزیع می‌کرد.

مشخصه تعریف هومو ساپینس Homo sapiens نوآوری است. انسان مدرن با ایجاد ابزار و تکنیک‌های جدید به چالش‌ها پاسخ می‌دهد. آنها سازگار هستند. آنها از طریق نوآوری، فرهنگی شکوفا داشتند. ناپایداری اقتصادی نوسنگی به‌وسیلۀ پیشرفت‌های انقلابی در زمینه کشاورزی، حمل و نقل و ابزارسازي شکسته شد.

کشاورزی (شخم زدن زمین) جایگزین باغبانی بر اساس کج بیل شد. شخم زدن به کشاورزان اجازه می‌دهد تا بر روی زمین‌های بزرگ‌تر کار کنند و محصولات بیشتری برداشت کنند و حتا بتوانند مواد غذایی برای خود ذخیره کنند. حیوان‌ها نیز برای بارور کردن بیشتر خاک برای انسان کود تهیه می‌کردند. طرح‌های آبیاری نیز آب را به زمین‌های خشک رساند. کشاورزان توانستند با ایجاد سدها و کانال‌ها و سازماندهی سیل‌ها مسئله خطر کاهش بارندگی و یا نامنظم بودن بارندگی را حل کنند و توانستند با جمع‌آوری آب تقریباً به کشت دائمی بپردازند. از سوی دیگر، طرح‌های زهکشی، بوته‌ها را به رشته‌ها تبدیل می‌کند و مواد مغذی را به زمین می‌رساند تا کشاورزان به کشت بپردازند که قبلاً وجود نداشت. برای این‌همه کار باز هم کار جمعی لازم بود، هم برای حفاری کانال‌ها و هم برای حفظ آنها.

حمل و نقل زمینی توسط اختراع چرخ و پرورش حیوان‌ها برای بارکشی (اسب‌ها و شترها) تغییر یافت. قبلاً بارها توسط محدودیت‌های انسانی حمل و نقل می‌شد، اما دیگر این محدودیت وجود نداشت و انسان به‌راحتی می‌توانست بارها را به مقدار دلخواهش جابجا کند. حمل و نقل در دریاها هم توسط اختراع بادبان تغییر یافت. در این مورد، قدرت باد برای جایگزینی (یا تکمیل) قدرت عضلانی انسان به کار رفته بود.

ابزارهای ساخته شده از سنگ، استخوان و چوب محدود است. آنها می‌توانستند با خراش دادن قطعه‌های مختلف شکل‌های جدیدی بسازند. سنگ و چوب و استخوان وقتی شکسته می‌شدند باید دور انداخته می‌شدند، اما فلز جادویی بود و ماندگاری بیشتری داشت. آنها می‌توانستند فلز را ذوب و مخلوط کنند و به شکل‌های بی‌شماری آن را شکل دهند. آنها توانستند به مرحلۀ انجماد سازی و جامد کردن برسند و مواد غذایی را برای مدت طولانی نگه‌داری کنند. و هیچ زباله‌ای وجود ندارد: فلز قراضه می‌تواند بی‌نهایت بازیافت شود. مس اولین فلز بود که به کار برده شد. بعدها این فلز با فلزهای دیگر مخلوط شد تا آلیاژهای سخت‌تری ساخته شود. در 3000 ق.م مس را با قلع و برنز مخلوط کردند. در دو هزاره بعدی این ترکیب برای ساخت سلاح و زیورآلات و همچنین موارد دیگر به کار برده شد.

تکنولوژی فلزکاری کاملاً جدید بود. تکنولوژی سرامیک در این زمان اختراع شد، اما در حال حاضر با معرفی چرخ سفال‌گری به سرعت در حال پیشرفت است. یک کشتی قابل حمل تزیینی – که اگر مورد نظر باشد– وقتی‌که با بهترین کیفیت تولید شد می‌تواند دکوراسیون خیلی زیبایی باشد، می‌توان آن را بر روی یک چرخ در کسری از زمان ساخته و برای قالب‌گیری به‌صورت دستی از سیم‌پیچ‌ها یا تکه‌های خاک‌رس استفاده شود.

در مجموع، بین 4000 تا 3000 ق.م، مجموعه‌ای از نوآوری‌ها، کار کشاورزان آسیای غربی را تغییر داد. زمین توسط آبیاری و زهکشی احیا شد، به‌راحتی با شخم‌زدن کار می‌کردند و با تخمیر منظم بهبود می‌یافت. کارگران فلزکاری طیف وسیعی را به مصنوعات اضافه کردند و با استفاده از چرخ، ظروف بیشتر و بهتری ساختند. حیوان‌ها، وسایل نقلیه چرخ‌دار، و کشتی‌ها می‌توانستند بارهای سنگین را برای مبادله کالاها حمل و نقل کنند.

گرچه بسیاری از ایده‌های جدید در آسیای غربی به وجود آمد، برخی از آنها نیز در جای دیگر به وجود آمدند. صحرانشین‌های استپ آسیای مرکزی ممکن است اولین کسانی باشند که اسب را رام و ارابه (گاری) را ساختند. متالوژی‌های اروپایی در خط مقدم صنایع دستی بودند. ایده‌های خوب به زودی جذب و تقلید می‌شوند. روش‌های بهبود زراعت از نوسنگی متأخر به سرعت از آسیای غربی به اروپا گسترش یافت. در مناطق دور افتاده، توسعۀ مستقل در یک زمان بعد به وجود آمد. به‌عنوان مثال چینی‌ها اختراع چرخ‌دستی، در دامنه و سینه‌کش کوه‌ها پیشگام کشت پرزحمت و کاشت نهال برنج بودند.

تکنیک‌های جدید، تغییرات اجتماعی را به ارمغان آورد. اقتصاد کم فنون نوسنگی اولیه نیازی به کار تخصصی نداشت: همه شرکت کردند. دنیای با تکنولوژی بالا متعلق به نوسنگی متأخر، یا همان عصر مس و عصر برنز بود که به مجموعه متخصصان وابسته بود. برای تهیه خیش، چرخ‌دستی‌ها و قایق‌ها، به نجارها و آهنگران ماهری نیاز بود. کارآموزانی که با مواد مختلفی کار می‌کردند نیاز داشتند که بلندمدت اسرار ذوب و آهنگری را بیاموزند. تخصص از کارگاه جدا شد. معامله‌گران مسیرهای طولانی را با بارهایشان طی می‌کردند؛ بارها همچون مس، obsidian ابسیدین (سنگ آتش‌فشانی سیاه و شیشه مانند)، گدازه، پوسته‌های زینتی و سنگ‌های نیمه قیمتی بود. بسیاری از کارگران صنایع دستی ماقبل تاریخ، مانند نسل‌های تاریخی خود، مسافران بودند، مهارت‌های خود را از روستایی به روستای دیگر برده و به فروش می‌رسانند. در نتیجه، روابط خانواده، طایفه و قبیله تضعیف شد. علاوه بر روابط اجتماعی مبتنی بر خویشاوندی، در حال حاضر روابط جدید بر پایه حمایت و تجارت وجود دارد.

روابط بر اساس جنسیت و میان جنس‌های مخالف نیز تغییر کرد. اگر گروه‌های اجتماعی زنده ماندند و موفق شدند، نیازمند عرضه دائمی نوجوانان و جوانان برای کار اقتصادی بودند. به دلیل نرخ مرگ‌ومیر بالا، زنان جوان مجبور بودند که بیشتر عمر خود را باردار باشند و شیرینی زندگی خود را صرف امور خانواده کنند. اما درحالی‌که در دوره جمع‌آوری نوسنگی و نوسنگی اولیه ممکن است زنان بیشتر وقت خود را به مراقبت از کودکان صرف کنند.

در جوامع شکارچی و جوامع زراعتی، زنان نقش‌های مختلفی را ایفا کرده‌اند، اما با مردان مساوی بوده‌اند. در کار تقسیم جنسی وجود داشت اما هیچ ستمی به زنان روا نمی‌شد. مردان شکار می‌کردند، زنان امور دیگری را انجام می‌دادند، و هنگام بازگشت به اردوگاه با یکدیگر گفتگو و بحث می‌کردند. خانوادۀ هسته‌ای در شکل مدرن خود وجود نداشت. خانه‌های نوسنگی اولیه قدیمی خانواده‌های گسترده را در خود جای داده بود. ممکن است ازدواج گروهی معمول بوده باشد. محل اقامت مادر سالاری Matrilocal (مردانی که با خانواده‌های همسرانشان زندگی می‌کنند) و نسل مادرتباری matrilineal  (ارث‌بری از طریق مادر) تقریباً قطعاً وجود داشت.

اما نوسنگی متأخر دنیای مردان بود. متحد کردن، شخم زدن، تجارت طولانی‌مدت، ساخت‌وساز و مسافرت نمی‌تواند با حمل بچه ترکیب شود. شخم زدن، ارابه سازی (گاری سازی) و آهنگری، پیش‌شرط‌های اجتماعی سلطۀ مردانه را ایجاد کرد.

دومین انقلاب کشاورزی، دقیق‎تر، تجمعی از نوآوری‌های رادیکال؛ اقتصاد نوسنگی اولیه را تغییر داد و نظم اجتماعی نوسنگی اولیه را منهدم کرد. شخم زدن و آبیاری زمین‌های زراعی جایگزین کج بیل و کاشت موقت باغ شد. از این جهت، جوامع مادری، خانوادگی و مساوات‌طلبی به‌وسیله مفهوم جدیدی از قدرت و سلسله‌مراتب تغییر یافتند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا