تاملاتی مقدماتی در باب ارتجاع و محافظهکاری و تمایز بین آنها
شباهتهایی بین ارتجاع و محافظهکاری وجود دارد، گفته میشود که هر دو در برابر تغییر یا امر مدرن مقاومت میکنند.
اما نادیدهگرفتنِ تفاوتهای بین آنها اشتباه و حتی خطرناک است، بخصوص در مقام تحلیل ایرانِ معاصر.
سنت محافظهکاری اگرچه قائل به سلسله مراتب است و از این رو بر «روابط قدرت» خاصی ابتنا دارد، اما اساساً از قدرت و به ویژه تجمیع آن در نهادی مثل «دولت» هراس دارد.
از این رو سنت محافظهکاری از همان آغاز، از زمان برک و بعدها منتسکیو، نگران از این تجمیع قدرت است.
استدلال اصلی هم این است که این بازی قدرت، گاه در شکل استبداد اکثریت، به از بین رفتنِ آزادیهای فرد، و اضمحلال نهادها و گروههای واسط در جامعه، اصناف و اساساً بهم ریختگی اجتماعی منجر میشود.
از این رو محافظهکاران اولین گروههایی بودند که بحث از تقویت جامعه در برابر دولت را مطرح کردند [البته در طیف محافظهکاری هم تفاوتهای اساسی وجود دارد، چهرهای مثل مارگارت تاچر که از دل حزب محافظهکار برخاست، خود به جنگ این نهادها رفت و معتقد بود نه جامعه، که تنها فرد وجود دارد].
ارتجاع اما یا خواهان قبضه کامل قدرت و دولت است و زدودن تمام گروهها و واسطههای اجتماعی.
چیزهایی که میتوانند در برابر قدرت مقاومت کنند، یا بالعکس به وضعیتی پیشادولتی یا «طبیعی» نظر دارد.
ارتجاعیون وجود جامعه را به رسمیت نمیشناسند، اما مرادشان تقدیس فرد هم نیست.
آنها، اگر اساساً بشود از رویکرد ایجابیشان صحبت کرد همه این چیزها را زاید میدانند، اما حتی آنارشیسم آنها معطوف به بسط آزادیها در معنای سلبی یا ایجابی نیست، به معنای نوعی رهاشدگی یا بیواسطگی است.
ارتجاع حتی مبتنی بر سنت نیست، چون سنت از عرف و قواعد میگوید، اما ارتجاع بر ملغمهای از ایدههای متناقض استوار است و از این رو خود را با هر چیزی در میآمیزد.
انگار که اصولی در کار نیست و مقتضیات روز و مصالح قدرت است که اصول را در لحظه بر میسازد.
همه چیز به نفع لحظه حال و منافع آن بازتفسیر میشود.
از این رو در ارتجاع قانون حکومت نمیکند، حتی قانون بد.
ارتجاع برخلاف محافظهکاری، با ثبات یا پایداری مسئله دارد و به غلط این رویه را ژستی انقلابی معرفی میکند. در حالیکه این رویه منطق درونی خودش است و برای همیشه خصم انقلابی مردمی است.
محافظهکاران توجیهگر نابرابری بودهاند، از نوعی آرایش و سلسله مراتب دفاع میکنند و اگرچه ممکن است به چیزهایی مثل رشد بها دهند، اما دستکاری در روندها یا مداخلات در «نظم طبیعی» را خطرناک میدانند.
اما در جهان آنها، هستی گروههای مختلف اجتماعی کمابیش پذیرفته است و جایگاههشان هم.
جهان آن ممکن است کاستی باشد، اما منطق کاستی اگرچه ناعادلانه مبتنی بر هستیهای مختلف اجتماعی است.
در مقابل ارتجاع دیدگاه فرقهای، آیینی [cultic] به جهان و آدمی دارد.
فرقهای که بیرون از آن چیزی به رسمیت شناخته نمیشود.
رستگاری، مواهب و همه چیز تنها به فرقه تعلق دارد که ممکن است در نهایت حول اتوپیایی در گذشته یا آینده سازمان یافته باشد.
دیگر ویژگیهای آدمی و گروهها معنایی برای ارتجاع ندارد؛ همه آنها باید زایل شوند.
مسئله شاید این باشد: در ایران نه با محافظهکاری، که عموماً با ارتجاع مواجه هستیم.
با ویژگیهایی که به اختصار بدان اشاره شد. از این رو فهم و صورتبندی ارتجاع ایرانی، و سهمش در برایی وضعیت موجود بسیار مهم است.