دل نوشته علمی

داستان یک رولزرویس

داستان یک رولزرویس را از اینجا آغاز می کنم که عبدالحسین فرمانفرما از نوه های عباس میرزا، در درایت چنان بود که می گفتند: خون عباس میرزا در رگ هایش هست، اما قتلِ پسر ارشدش نصرت الدوله که در شیفِ قدرت از قاجاریه به رضاخان صورت گرفت شیرازه امور این خاندان اشرافی از هم گسیخت.

نصرت الدوله فرزند ارشدش در 1264 متولد شد، دوران کودکی را در تبریز گذراند و از پنج سالگی زبان فارسی، عربی، فرانسه … را فرا گرفت و در چهارده سالگی وارد مدرسه فرانسو‌ی ها در بیروت شد در  بازگشتش به ایران، مادرش از مظفرالدین شاه خواست به دو پسرش لقب دهد، ‌از اینجا بود که پسر ارشد شد نصرت‌الدوله و کوچکتر شد سالار لشکر.

نصرت‌الدوله حاکم ایالات کرمان و بلوچستان گردید. تب و تاب مشروطه کرمان را نیز به مانند تمام ایران درگرفته بود، محمدعلیشاه تازه به تخت نشسته، خواهرزاده‌ اش را به تهران احضار کرد نصرت‌الدوله که همراه دایی ‌اش در باغ شاه بود که شاهد به توپ بستن مجلس شد.

پس از استبداد صغير برای ادامه تحصيل در رشته حقوق اولین ایرانی بود که وارد دانشگاه سوربنِ پاريس شد در بازگشت، در كابينه وثوق الدوله به وزارت عدليه رسید و در كابينه دوم وثوق الدوله وزیر خارجه شد و در عقد قرارداد ننگین 1919 نقش داشت و بخشی از رشوه های قرارداد که شصت هزار لیر می شد، نصیب او شد.

قدرت قاجاری که آقامحمدخان با چنگ و دندان بدست آورده بود، اینک در اثر ضربات مشروطه و وزش نسیم دنیای جدید کاملاً تق و لق شده و اکثر دولتمردان در فکر کودتا بودند.

نصرت الدوله نیز با دوستان انگلیسی اش برای کودتا مذاکره می کرد در 1299 ش، روانه ايران گرديد در همدان با امير منظم ملاقات كرده‏ به او گفت: من قريباً در تهران كودتا می کنم و شما بايد از هر حيث آماده باشيد برای کودتایش حتی «ده هزار نفر از عشاير غيور و جنگجوى لرستانى براى جان‏فشانى آماده ساختند» (بنگرید به: تاريخ لرستان روزگار پهلوى … ص75).

در این زمان، به قدرت چنان نزدیک بود که به تارمویی بسته بود یا رئیس جمهور گردد یا شاه ایران!.

اما از بخت بدش، برف سنگین آمده راه ها را بسته بود، ماشین رولزرویس اش را جلو فرستاد، اما در حوالی قزوین ماشین در برف گیر کرده و بقول عین السلطنه «نصرت‏ الدوله كه خيلى انتظار ورود او را در طهران داشتند، در همدان مانده و نمی تواند بيايد. هر روز کارگران برف را پاك می كنند، شب به واسطه باد يا برف جديد مسدود می شود (خاطرات عين‏ السلطنه…ج‏7ص5773).

پدرش فرمانفرمایِ پخته که همیشه جهت باد را درست تشخیص می داد، مدام با نامه بر پسر نهیب می زد که خود را سریع به تهران برساند، اما نصرت الدوله وقتی به تهران رسید که کار از کار گذشته و رضاخان با معاضدت سیدضیا در سوم اسفند قدرت را که کاملاً در هوا ول بود، قاپیده بود.

در نتیجه نصرت الدوله به همرا پدر یکراست به جمع محبوسینی پیوست که کودتاچی ها، چهارصد نفر از اشراف درشت را گرفته بودند تا هم دست از پا خطا نکنند و هم بابت آزادی خود پولی پرداخته تا هزینه دولت کودتا تامین گردد (خاطرات عين‏ السلطنه … ج‏7 ص5781).

در همین زندان بود که رضاخان رولزرویس اش را مصادره کرد یا به اشاره پدر، آن را به رضاخان هدیه داد! که بعدها رضاشاه بعدی در کنار آن عکس گرفته و برای مسافرت به شهرهای ایران، از همین رولزرویس استفاده می کرد.

البته در صندلی عقب لم می داد و به محض رسیدن به مقصد غالباً افسری که در جلو در کنار راننده می نشست، بسرعت برق می پرید پایین و درِ عقب را برایش باز می کرد (یادی از گذشته ها، الیه خلیلی … ص160).

اما فرمانفرما که سرد و گرم روزگار چشیده بود، می دانست که این سربازی که زندگی را با حقوق ناچیزش گذرانده عطش قدرت طلبی و طمع سیری ناپذیرش چنان است که هرگز به سردار سپهی یا مصادره رولزرویس اکتفا نخواهد کرد (دختری از ایران، ستاره فرمانفرماییان … ص92)،

در نتیجه به محض اینکه چکمه های قدرتش را سفت کرد به فرمانفرما پیغام فرستاد که به مانند بقیه اشراف قاجاری املاک و زمین ها خود را به دربار هدیه کند تا رضاشاه بتواند قصر خود را در آن بنا نماید و شازده بالفور از ترس جان و پاپوش جدید، آنها را واگذار و با خانواده به خانه محقری نقل مکان کرد (همان…ص94).

اما در زندان بود که نصرت‌الدوله مدام از پدر می پرسید:

می دانم سیدضیا یک روزنامه چی نوکر انگلیسی هاست، اما این رضاخان کیست که کودتا کرده؟

وقتی پدر توضیح داد. تازه به یادش آمد که همان افسر جزء بوده که بارها هنگام دادن سلام نظامی، نصرت‌الدوله از سر غرور پاسخ او را نداده و یا نادیده اش گرفته بود و یا بارها به او امر کرده بود، افسار اسبش را نگه دارد (نصرت الدوله: از رویای پادشاهی تا زندان شاهی … ص۲۱۹).

هنگامی که با پدر در زندان کودتاگران بود، همچنان روابطش با انگلستان دوستانه بود، اما وقتی از زندان بیرون آمد جزو مخالفان سرسخت انگلستان شد، علت آن شاید به این خاطر باشد که آیرونساید انگلیسی، رضاخان و سیدضیا را برای کودتا ترجیح داده بود.

به همراه علی اکبر داور و تیمورتاش به مثلثی تبدیل شد که در بالا کشیدن رضاخان و تبدیلش به رضاشاه نقش اساسی داشتند.

در مجلس چهارم و پنجم از کرمانشاه نماینده مجلس شده حتی با کمک مدرس نایب دوم مجلس گشت و نقش زیادی در ظهور سلسله پهلوی بازی کرد.

به میزانی که ارابه قدرت رضاخان به جلو رانده می شد و روزنامه ها حذف می شدند و دیگر نمی توانستند مستقیماً به نقد رضاخان بپردازند، دق و دلی خودشان را بر سر حامیان او یعنی ارکان ثلاثه (نصرت الدوله، داور و تیمورتاش) خالی می کردند.

چنانکه روزنامه ستاره ايران در مقاله ای نوشت:

که نصرت الدوله این اشراف زاده همیشه در قدرت است «حاكم زمان استبداد نصرت‏ الدوله، وزير دوره مشروطيت نصرت‏ الدوله، وكيل پارلمان ملى نصرت‏ الدوله، مخبر كميسيون ماليه نصرت‏ الدوله، نايب‏ رئيس مجلس نصرت‏ الدوله. بعد از چندى رئيس مجلس و رئيس الوزراء هم نصرت‏ الدوله. حضرت والا عما قريب بر فيل سوار خواهند شد» (روزنامه خاطرات عين ‏السلطنه…ج‏8 ص6334).

شب هاى فرمانيه‏ معروف شده بود تیمورتاش، نصرت‏ الدوله، حبيب اللّه خان شيبانى … در آنجا جمع شده راجع به مزایای كشف حجاب و محسنات آن صحبت می کردند (خاطرات و خطرات…ص379) در حالیکه هنوز سال ها به کوشش های شبه مدرنیستی رضاشاه مانده بود.

 اما به محض اینکه رضاخان از نردبان قدرت بالا رفت هر سه را حذف کرد! چون تاریخ مصرفشان تمام گشته بود. داستان یک رولزرویس

اول از همه نصرت الدوله قربانی شد! رضاخان می دانست که تا زمانی که این اشرافی استخوان دار زنده است، همیشه تهدیدی برای قدرتش خواهد بود (اليگارشى يا خاندان هاى حكومت گر در ايران … ص50) در نتیجه، وزير ماليه بود که در 18 خرداد  1308دستگیر شد.

مخبرالسلطنه هدایت می نویسد: «باز درب تكيه جمع بوديم آلبوم هائى مشتمل بر عكس هائى از راه آهن جنوب رسيده بود، شاه سينه به سينه نصرت‏ الدوله با بشاشت عكس ها را نشان می دادند و شرحى مي فرمودند برحسب معمول تشريف بردند و ما بطرف درب شمس العماره راهى شديم،

جلوى پله عمارت افسرى از نظميه جلو آمد و نصرت‏ الدوله را جلب كرد، متحير مانديم‏ راست گفته ‏اند كه خنده سلاطين نمودن دندان شير است …

از خواص پهلوى است كه فكر او از وجنات او ظاهر نمی شود، داور با حضور تيمورتاش تأكيد كرده بود كه، نصرت الدوله بايد محكوم شود والا همه محكوميم، حتى براى وكلاء مصونيت نيست …

سينه ‏زن هاى پاىِ علم جمهورى و تغيير سلطنت يكى‏ يكى پاداش خدمت مي یابند، نصرت‏ الدوله، تيمورتاش، سردار اسعد و تدين، از براى هيچكس امنيت نيست…» (خاطرات و خطرات…ص403). داستان یک رولزرویس

به چهار ماه حبس و محرومیت از خدمات اجتماعی محکوم شد و رفت در املاکش بسر می برد تا اینکه در ۱۳۱۵ ش دوباره، سرپاس مختاری و عواملش برای دستگیری به سراغش رفتند علت بازداشت، کاریکاتوری بود در مطبوعات فرانسه که رضاشاه را به یک گربه سیاه تشبیه کرده بود که با خشم و غضب در حال بلعیدن نقشه ایران و زمین ها بود.

رضاشاه معتقد بود که این دسیسه نصرت الدوله است که با فرانسوی ها میانه اش گرم بود، محل محاکمه اش جالب بود: اطاق نقاشى ‏دار انيس الدوله‏ که زمانی محل اقامتش بود و حالا اطاق استنطاق مجرمين شده بود (روزنامه خاطرات عين ‏السلطنه … ج‏10، ص7700) داستان یک رولزرویس

مادرش عزت الدوله (دختر مظفرالدین شاه) نامه استرحام آمیزی به دیکتاتور نوشت، اما سودی نداشت برای کشتن اش در دی 1315 به سمنان منتقلش کردند و در خانه ای محصور بدست پزشک احمدی و جلادان سپردند.

فروردین 1316 بود که به پدرش فرمانفرما اطلاع دادند، برای گرفتن جنازه پسرش مراجعه کند (عاقلی … ص۱۹).

شازده پدر که اینک سن اش از 80 گذشته و از بیماری نقرس و ورم مفاصل به شدت در عذاب بود، اندکی قبل نیز پسر دیگرش (سالار لشکر) با سرطان درگذشته بود.

سرپاس مختاری از قول رضاشاه به فرمانفرما گفت که هیچ مراسم عزاداری نباید برگزار گردد در درون خانواده، حتی براینکه بهانه ای به دست رضاخان ندهند به کودکانش سفارش کرده بودند که در مدرسه گریه نکنند …! (دختری از ایران … ص182).

شاید در جهان هیچ دردی و رنجی برای پدر و مادر، عظیم تر از مرگ فرزند نباشد، مخصوصاً که حتی گریستن نیز از آنان ستانده شود … اما قدرتی که نامشروع باشد و از مردم سرچشمه نگرفته باشد، هر آینه نیازمند و تشنه خون و خونریزی است.

و آن رولزرویس نمادِ قدرت بود که دست بدست می گشت، اما هم برای مالک اولش و هم برای مالک دومش بدشگون بود! و چنین بود داستان یک رولزرویس

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا