در باب فیگور طبیعت دوستی
در ظاهر پیوندی تام با طبیعت دارد: کوله، چادر، آتش، چایی، ترکیب رنگها، گاهی ماشینهای روباز و لاکچری؛ عکسهایی گرفتهشده با بهترینِ دوربینها و صفحات اینستاگرامیِ پررنگ و لعاب.
با متنها یا کپشنهایی که گاه خیاموار از گذرابودن زندگی میگویند و «حیف است، در خانه نمانید» و «طبیعت را دریابید».
ترکیبی از خوشباشی و انگاره استغنا. یک روز اینجا و آن روز جای دیگر. و ما نظارهگر لحظه به لحظه «ماجراجوییهای» او در دل طبیعت.
اما در ورای این تصاویر اینستاگرامی، و ماجراجوییِ این مروجان طبیعت چه چیز نهفته است؟
اسطوره «طبیعت دوستی» چگونه برساخته شده است؟
این اسطوره در وهله اول در کارِ پنهانکردنِ دلالتهای اقتصادی است.
«پرداختن» به طبیعت و سیر آفاق در عصر ما ملزومات و پیشنیازهایی دارد؛ نیازمند استطاعت مالی است، فراغت از کار روزمره و خستهکننده؛ نیازمند حدی از آسودگیِ خاطر در مسائل اقتصادی.
شش روز کارکردن در طول هفته، حداقل هشت ساعت در روز، با درآمدی ناچیز نسبت به نرخهای تورم و کالاییشدن همه چیز، برای عموم مجالی برای در آغوشکشیدنِ اینچنین طبیعت باقی نمیگذارد.
طبیعت دور است، دورتر هم میشود.
و نیک میدانیم که نفس پناهبردن به آن در روزگار ما خود کنشی است نه چندان کم هزینه.
قاطبه این جماعت طبیعت دوست، به خصوص آن جوانانِ بهرهمند از والدینی توانگر، سعی در سرپوش گذاشتن بر این بُعد مهم دارند تا خلوص بیشتری بر یگانگیِ مفروضشان با طبیعت بدهند.
آیا این پیوند با طبیعت، این خلوص، خود نشانه نوعی عذاب وجدان از فعالیتها و بیزنسِ این طبقه در زندگی معمول نیست؟ انگار که سفر و گردش در دل طبیعت آیینی باشد برای تطهیرشان؟
اما این رابطه وجه دیگری دارد.
بازنمایی طبیعت از دریچه دوربین آنها، خود طبیعت را به کالایی برای فروش و اکتساب بدل میکند، برای جلب توجه یا جذب مخاطب.
طبیعت خانهشان نمیشود، حتی اگر روزها راه بپیمایند و شبها در جوارش آتش بیفروزند.
همواره چیزی بیرونی باقی میماند.
یک وسیله یا ابزار؛ چیزی که در آن فقط لذت و تمتع میبینند که انگار فرا میخواندشان که «بیا و از من لذت ببر».