دیلتای و تفاوت علوم طبیعی با علوم فرهنگی
دیلتای با انتشار «مدخل علوم فرهنگی» مستغرق در مساله ارزش علمی در تاریخ نگاری شد که هم به صورت رسالت او در زندگی در آمد و هم در سراسر عمر مایه رنج و آزارش شد.
دیلتای همسان بیزاری و نفرتی را که از اول از هر گونه جزمیت داشت و مهم ترین ویژگی طرز فکرش بشمار می رفت، در این حوزه جدید نیز حفظ کرد.
او عقیده داشت که علوم تاریخی و اجتماعی همیشه تا پایان قرن هیجدهم بنده فلسفه اولی بودند و گرچه بعداً در نتیجه زحمات اهل مکتب تاریخ نگاری آلمان از آن بند آزاد شدند، چون مشروعیت فلسفی کسب نکردند، دوباره با ظهور پوزیتیویسم با خطر بازگشت به حالت بندگی روبرو گشتند.
برای نجات آن علوم از این خطر، دیلتای کتاب مدخل علوم فرهنگی را نوشت.
این کار از این جهت تازگی داشت که هدفش پیکار با پوزیتیویسم با حربه خود آن بود.
دیلتای با خودداری از این که از فلسفه اولی استمداد کند، صریحاً اعتبار و ارزش پژوهش علمی را بازشناخت.
دیلتای با علم و روش علمی نزاعی نداشت و بیشتر می خواست از مشتبه شدن جهان طبیعت با جهان فعالیت بشر جلوگیری کند و می گفت در عین این که هر دو قلمرو را می توان به روش علمی مطالعه کرد،
علمی که موضوعش دنیای فرهنگ و جامعه و تاریخ باشد، قسم دیگری از علم و غیر از چیزی است که معمولاً به آن نام خوانده می شود.
هدف مدخل علوم فرهنگی تجدید این قسم دوم پژوهش علمی بود.
دیلتای مدعی بود که فرق میان علوم طبیعی و علوم فرهنگی در سه چیز است:
رشته تحقیق، نوع تجربه و نگرش محقق.
فرق اول واضح بود، دو فرق دیگر به این صورت ساده خلاصه می شد که معرفت در علوم طبیعی منشاء خارجی دارد، اما در علوم فرهنگی از گونه ای سلوک درونی و تجربه باطنی و درک زنده سرچشمه می گیرد.
از این رو، معنای تاریخ ثابت نیست و به اختلاف موقعیت زمانی و محیط فرهنگی هر مورخ و تصمیماتی که او در زندگی خصوصی خویش می گیرد، مختلف است.
دیلتای سپس از این حد نیز فراتر رفت و فرق علوم طبیعی با علوم فرهنگی را به شکل ظریف تری درآورد و قائل به سه نوع قضیه یا خبر در زمینه مطالعات فرهنگی شد.
قسم اول با واقعیت (یعنی آنچه هست) سروکار دارد و این موضوع تاریخ است.
قسم دوم برمی گردد به آنچه از واقعیت انتزاع می شود، یعنی به اصطلاح ما، علوم اجتماعی.
و سرانجام قضایایی که بر ارزش داوری ها یا قواعد دلالت دارند، یعنی عنصر عملی در علوم فرهنگی.
دیلتای معتقد بود که ابزار تحلیلی لازم در مطالعات تاریخی از همین گونه قضایا فراهم می گردد و علوم اجتماعی برای فهم تاریخ دارای اهمیت اساسی است.
ولی او هم چنین بر آن بود که این گونه نظریه های تحلیلی فقط گاهی به تناوب روشنگر تحقیقات تاریخی است و بیشتر اوقات مورخ باید به چیزی شبیه خیالبافی های هنرمندان متکی باشد.
منبع: هیوز، استیوارت (1373)، آگاهی و جامعه، ترجمه عزت الله فولادوند، تهران: اندیشه های عصر نو، ص 174-172.