روحانیت و آگاهی عوام و خواص
منظور ما از عوام و خواص درک معرفت و حقیقت است که خواص به دلیل تلاش و مطالعه کردن می توانند جنبه های مختلف حقیقت و معرفت را کسب کنند و دلیل اصلی قرار گرفتن خواص در جایگاه خواص همین نکته است و گرنه اگر خواص این نکته را خوب انجام ندهند، به طبقه عوام سقوط خواهند کرد و مرز بین دانایی و نادانایی یا همان عوام و خواص از بین خواهد رفت.
اما نباید فراموش کرد تفاوت بین خواص و عوام یک تفاوت عرضی است نه ذاتی، و در کرامت و شرافت انسانی، هیچ کدام از این دو طبقه تاثیری ندارد و امروز بعضی ها این طبقه بندی عوام و خواص را بهانه ای برای کینه توزی نسبت به دیگران قرار داده اند که شما با این طبقه بندی انسانیت را از ریشه نابودی کردید.
در حالی که اصلاً این طبقه بندی تاثیری در انسانیت انسان ندارد و فقط درک و جهان بینی ما را نسبت به این عالم خاکی و نظام هستی تغییر می دهد و خواص باید به دیگران از این بابت کمک کنند که طبقه عوام هم به حقیقت واقعی و درست دست پیدا کنند، به شرط اینکه خواص برای رسیدن به منافع شخصی و طبقه ای خودش از هر وسیله ای از جمله دروغ، افترا و شایعات استفاده نکنند.
امروز طبقه خواص اعم از اساتید و علمای و روحانیت متاسفانه شناخت و معرفت را برای عمل می خواهند، به عبارت دیگر از نظر آنها ملاک شناخت و معرفت باید در میدان عمل مشخص شود و درستی یا نادرستی یک مسئله بستگی به رسیدن ما به هدف دارد.
اگر آن شناخت در میدان عمل برای ما فایده داشت، پس ما به شناخت و معرفت دست پیدا کردیم و اگر برای ما مفید نبود، باید آن شناخت را کنار گذاشت.
اگر به سخنان و مطالب طبقه خواص اعم دینی و غیردینی توجه کنیم، متاسفانه بسیاری از سخنان آنها غلط و اشتباه است.
ولی چون در میدان عمل به ما کمک می کنند، مورد قبول طبقه خواص قرار گرفته است و از طریق می خواهند به طبقه عوام شناخت و معرفت بدهند.
این نوع شناخت و معرفت متاسفانه با تغییر شرایط رنگ و شکل خودش را عوض می کنند و هر روز طبقه خواص خودش را آماده می کنند تا نان را طبق نرخ روز بخورد.
این نوع شناخت، همان شناخت طبقه عوام است و این طبقه براساس نیازهای و شرایط اجتماعی خودشان شناخت را بدست خواهند آورد و ماندگاری و همچنین درستی و نادرستی این گونه شناخت بستگی به منافع طبقه عوام دارند و با کوچکترین تغییر در نظام اجتماعی و نحوه رسیدن به منافع فردی و طبقه ای مسلماً شناخت و معرفت هم تغییر خواهد کرد.
این گونه شناخت طبقه عوام همان آگاهی طبقاتی جریان مارکسیسم است که هر طبقه برای خودش یک نوع آگاهی و معرفت دارند و اگر روزی طبقه افراد تغییر کنند، مسلماً آگاهی آنها هم تغییر می کنند و انسان قبل از اینکه دارای تفکر و اختیار باشد، مسلماً تابع جبر اجتماعی خواهد بود.
به عبارت دیگر، افراد از خودشان اختیاری برای کسب معرفت و آگاهی ندارند، بلکه بستگی به قرار گرفتن در طبقات دارند و هر طبقه آگاهی و معرفت مخصوص به خودش را خواهد داشت و درستی و نادرست بودن آن آگاهی بستگی به طبقات دارد و نمی توان آن را «آگاهی و شناخت واقعی» در نظر گرفت.
اما، طبقه خواص مسلماً این نکته را متوجه شده اند که این گونه معرفت و شناخت واقعی نیست، ولی آنها این مسئله را فراموش کرده اند که «معرفت برای معرفت» شکل واقعی دارد و نمی تواند درستی یا نادرستی آن را به میدان عمل نسبت داد، بلکه شناخت آنقدر با ارزش است که نباید با میدان عمل سنجیده شود.
معرفت و شناخت از فطرت انسانی و روح حقیقت جو انسان سرچشمه می گیرد و نمی توان شان و منزلت آن را پایین آورد و برای رسیدن به منافع خودمان هر سخن اشتباهی را به عنوان معرفت و شناخت به مردم داد و اگر این رفتار طبقه خواص درست و صحیح باشد، باید در آینده انواع کارهای بد و زشت را برای مردم توجیه کرد و دلیل اصلی آن اینست که آن کارهای در میدان عمل برای انسان مفید است و باید آن را قبول کرد.
امروز هر سخن و رفتار غیرانسانی را با در نظر گرفتن مفید بودن یا مفید نبودن در میدان عمل، مورد ارزیابی و سنجش قرار می دهند و ما آن را از نزدیک مشاهده می کنیم که چطور این طبقه خواص هر دروغ و افترای را به عنوان معرفت به جامعه می دهند، صرفاً بخاطر اینکه در میدان عمل برای ما فایده دارد.
طبقه خواص اگر به شناخت دست پیدا می کنند، بخاطر مفید بودن آن شناخت در میدان عمل نیست، بلکه بخاطر ارزش ذاتی و فطری شناخت است که انسان همیشه نیازمند به دانایی است، حتی اگر در میدان عمل برای او فایده نداشته باشد.
امروز این انسان برای کشف سیارات دیگر مشغول به مطالعه کردن و همچنین کارهای اکتشافی هستند که انصافاً این گونه کارها برای انسان در میدان عمل هیچ فایده ای ندارد، بلکه صرفاً بخاطر فطرت حقیقت جو و کنجکاوی انسان این گونه کارهای را انجام می دهند تا روح حقیقت جو خودش را سیراب کنند، این نوع شناخت را «شناخت برای شناخت» می گویند و دلیل اصلی آن باارزش بودن شناخت و حس دانایی در فطرت انسانی است و انسان تمایل دارند که چیزها زیادی را یاد بگیرد، حتی اگر اصلاً برای او فایده ای نداشته باشد.
به عبارت دیگر، این نوع شناخت نه براساس منافع فردی یا طبقه ای، بلکه براساس روح حقیقت جو انسان است که باعث حرکت و مطالعه در خصوص نظام هستی خواهد شد و همچنین این نوع شناخت همان جنبه های غیرمادی و واقعی انسان است، اگر طبقه عوام برای رسیدن به منافع مادی تلاش می کنند در مقابل طبقه خواص برای روح حقیقت و انسانیت به دنبال شناخت هستند.
بعد از این مقدمه در خصوص شناخت طبقه عوام و شناخت در طبقه خواص مشخص و معلوم می شود که روحانیون و علمای می تواند جز طبقه عوام باشند و معرفت و شناخت آنها تابع شرایط اجتماعی و رسیدن به منافع مادی باشد.
چنان که وقتی با وجود مشکلات و مسائل مختلف اجتماعی و اقتصادی علمای و روحانیون یا سکوت می کنند و یا حرف هایی می زنند که هرگز با واقعیت ها موجود در تناسب نیستند، دلیل اصلی آن همان عوام شدن آنهاست.
وقتی روحانیون براساس منطق مادی گرایان که همان تغییر اجتماعی است، رفتار و عمل می کنند و معرفت آنها براساس روح حقیقت جو و فطرت انسانی نباشد، بلکه در مرحله اول به شرایط اجتماعی توجه می کنند و در مرحله بعدی شروع به تفکر می کنند که این تفکر برای رسیدن به شناخت نیست، بلکه برای رسیدن به منافع طبقه ای و فردی خودشان است، دچار تفکر عوام هستند.