روح روشن گری
پس از اعلام مرگ خدا (1) و فرو ریزش آرمان شهرها، اکنون پرسش این است که می خواهیم زندگی جمعی مان را بر کدام بُن مایه فکری و اخلاقی استوار گردانیم؟
روشن است که برای عمل مسئولانه در این زمینه به چارچوبی مفهومی نیاز داریم که توانایی فراهم آوردن بُن مایه ای عقلی را نه تنها برای گفتارهای ما – که امری ساده می نماید – بلکه هم چنین برای کردارهای ما، داشته باشد.
در درازنای هفت – هشت دهه پیش از سال 1789 و انقلاب فرانسه، در این گوشه از جهان چرخش سترگی پدیدار شد که بیش از هر چرخش دیگری خاستگاه هویت کنونی ما را تشکیل می دهد.
برای نخستین بار در تاریخ بشر، انسان ها بر آن می شوند تا لگام سرنوشت خویش را خود به دست گیرند و به زیستی آدمیان را آماج فرجامین، کردارهای خود نهند.
این جنبش (روشن گری) از سراسر اروپا می جوشد و نه از کشوری ویژه، و از رهگذر فلسفه و سیاست، علوم و هنرها و هم چنین رُمان و زندگی نگاری شخصی، نمود می یابد.
گفتن این که پروژه روشن گری بر چه استوار است به دو دلیل آسان نمی نماید:
نخست باید به یاد آورد که عصر روشن گری، نه دوران نوآوری ریشه ای، بلکه دوران انجام یافتگی، جمع بندی و سنتز است.
جنبش روشن گری نظرها و عقیده هایی را جذب می کند و به هم پیوند می دهد که در گذشته با یکدیگر در کشاکش بودند.
به این سبب، همان گونه که تاریخ نگاران اغلب خاطر نشان کرده اند باید برخی پندارهای پذیرفته را زدود.
جنبش روشن گری خردباور و تجربه باور میراث دکارت و لاک است.
پذیرای باستانیان و مدرن ها و خوشامدگوی عام نگران و خاص بینان است.
شیفته تاریخ و بی کرانگی، جزئیات و انتزاع ها، طبیعت و هنر و سرانجام آزادی و برابری.
گرچه این عناصر تشکیل دهنده عناصری کهن اند، اما هم آمیزی آنها تازه است.
دومین مانع عبارت از این نکته است که اندیشه روشن گری را افراد بی شماری به بار آوردند که نه تنها با یکدیگر هم رای نبودند بلکه، چه در درون یک کشور و چه از این تا آن کشور، پیوسته درگیر بحث و جدل های سخت و تند بودند.
به این سبب ناهم داستانی های آن زمان به پیدایش مکتب های اندیشگی ای انجامید که رویاروی شان هنوز هم در روزگار ما ادامه دارد.
درواقع، عمر روشن گری بیش تر دوره بحث و گفتگو بود تا دوره هم داستانی و هم رایی.
با این وجود می توانیم بی دشواری، بسیار آن چه را که می توان پروژه روشن گری نامید، بازشناسیم.
در شالوده این پروژه سه ایده مهم یافت می شود که به پیامدهای بی شمار خود مایه می رسانند.
این ایده ها عبارت اند از:
خودمختاری، غایت انسانی کنش های ما، و سرانجام یکسان انگاری.
نخستین خصلت پایه گذار اندیشه روشن گری عبارت است از (خودمختاری)، برترشماری هر چه آدمی خود برمی گزیند و خود درباره اش تصمیم می گیرد، بر هر آن چه قدرتی بیرونی به او تحمیل می کند.
این ترجیح دو وجه دارد که یکی انتقادی است و دیگری سازنده.
باید از همه قیموت هایی که از بیرون به آدمیان تحمیل شده اند، رهید و خود را به راهنمایی مجموعه قانون ها، هنجارها و ضابطه هایی سپرد که همانا خواست کسانی است که این مجموعه به آنها مربوط می شود.
«رهایش» و «خودمختاری» واژه هایی هستند که دو هنگامه ناگزیر از یک فرایند را مشخص می کنند.
برای این که در این راه گام نهاد باید از آزادی کامل بر رسیدن و آزمودن، پرسش، انتقاد کردن و شک ورزیدن برخوردار بود.
بدین سان، دیگر نه هیچ اصل جزمی ای مقدس است و نه هیچ نهادی.
نتیجه نامستقیم، اما قطعی این گزینش همانا محدودیتی است که بر سرشت هر قدرتی می نهد؛ قدرت باید با انسان ها همگن باشد، یعنی باید طبیعی باشد و نه فراطبیعی.
به این معنی است که جنبش روشن گری، جهانی «افسون زدوده» پدید می آورد که سراسر از قانون فیزیکی همانندی فرمان می برد و یا در آن چه به جامعه های انسانی مربوط می شود، ساز و کارهای رفتاری همانندی را نشان می دهد.
منبع: تودورف، تزوِتان (1387)، روح روشن گری، ترجمه عبدالوهاب احمدی، تهران: نشر آگه، ص 17-13.
(1) اشاره ای است به جمله نیچه