زنوفوبیا یا بیگانه هراسی؛ آیا ایرانیان بیگانه هراس و بیگانه ستیز هستند؟
هر ملتی در باب خود و تاریخ و فرهنگ و عادات خویش باورهایی دارد و ایرانیان نیز از این قاعده مستثنی نیستند.
معمولاً ایرانیان خود را «مهمان نواز» و «گشوده به دیگری» توصیف می کنند.
ولی هنگامی که از منظر انتقادی به رفتار و کردار جمعی ایرانیان در نسبت با دیگری دقیق می شویم به نکاتی غیر از آنچه آنها در باب خود می گویند، دست پیدا می کنیم.
نکته اول این است که تلقی ایرانیان از «دیگری» یا «بیگانگان» یکدست نیست، بل بیگانگان در ذهن و زبان ایرانیان طبقه بندی شده می باشند.
این سخن بدین معناست که مفهوم «خارجی» یا «دیگری» اول بالذات بر «فرنگیان» اطلاق می گردد و فرنگیان در زبان امروز کسانی هستند که از غرب آمده اند و به کشورهایی واقع در اروپا و آمریکا تعلق می گیرد.
عامه مردم (و بعضاً خواص) در برابر این سنخ از خارجی نوعی حس کم بینی دارند و چنین می پندارند که آنها هم برتر هستند و هم زندگی راحت تری دارند.
اما در کنار این معنی از بیگانه و خارجی، سنخ دیگری از خارجی ها در ذهن ایرانی وجود دارد که «زیاد خارجی» محسوب نمی گردند،
ولی خارجی بودنشان آنها را در موقعیت ذهنی بالاتری قرار نمی دهد و در اینجا می توانیم به کشورهای افغانستان، پاکستان، بنگلادش و عراق اشاره کنیم که مفهوم بیگانه به آنها به نوعی اطلاق می گردد،
ولی این بیگانگی در ذهن ایرانی نوعی از حس تمایل ایجاد نمی کند، بل ایرانیان نوعی حس بالاتر بودن را در نسبت با آنان دارند.
البته سنخ دیگری از خارجی ها هم در ذهن ایرانی وجود دارد که ایرانی ها نسبت به آن زنوفوبیک هستند یعنی بیگانه هراسی دارند و روس ها را شاید بتوان در این طبقه مقوله بندی کرد.
اما شاید بتوان این توصیفات را به گونه ای در ذیل بینش جامعه شناسانه مورد مداقه قرار داد و این پرسش را مطرح کرد که آیا زنوفوبیک بودن ایرانیان را می توان بدون ارجاع به مقولات یازده گانه امر اجتماعی (زبان، دین، مذهب، جنسیت، نژاد، تحصیلات، طبقه، درآمد، شهرنشین یا روستانشین یا عشایرنشین بودن، قومیت و ملیت) صورت بندی کرد؟
به نظرم این پرسش مهمی است و شاید بتوان بیگانه هراسی ایرانیان را در نسبت با این مقولات یازده گانه به صورت جدی ارزیابی کرد.
مشاهدات من نشان می دهد که در طبقات مختلف ایرانیان به نسبت قابل تاملی سنخی از بیگانه هراسی و حتی بیگانه ستیزی دیده می شود
و این سنخ از رفتار جمعی اجتماعی تبعات دراز دامنی در ساحات گوناگون اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و فرهنگ سیاسی ایرانیان دارد
و آنها را به سمت نوعی خود – فرو – بستگی سوق داده است که برخی آن را اشتباهاً نشان «همبستگی اجتماعی» می پندارند
و این در حالیست که این نشان همبستگی ارگانیک نیست، بل از علائم بیماری بدنِ جامعه است.
برای اینکه بتوانیم به نحو جامعه شناختی به این مهم بپردازیم، شاید مطالعه کیفی تجربه خارجی ها در ایران بتواند ما را در این پژوهش یاری رساند.
گفتگوهای تصادفی (Random Interviews) با زنان خارجی و شنیدن روایت های آنان به من نشان داده است که آنان تجربه های تلخی در این زمینه دارند
و بر عکس تصویری که اغلب ایرانیان از خود به عنوان «ملتی مهمان نواز» دارند، آنها چنین تجربه هایی در زندگی روزمره خود در ایران ندارند
و حتی برخی از آنان مواجهه های توهین آمیز و تحقیر آمیز را نیز تجربه کرده اند.
این فاصله بین تصور ذهنی (مهمان نواز) و واقعیت عینی (بیگانه هراس و بیگانه ستیز) را چگونه می توان مورد بحث قرار داد؟
شاید تامل در باب آن بتواند به نوعی آگاهی ما را نسبت به ساختارهای فرهنگی و بافتارهای فرهنگی حساس کند و نوعی خودآگاهی رهایی بخش در جامعه ما ایجاد کند که دیگری را خصم یا دژ – من (دشمن) نبینیم، بل آن را فرصتی برای تعامل و رشد جامعه خویش بیانگاریم.