سازوکارهای سازمان؛ دریغ مکن خود را …
بارها گفته ام به «امنیت شغلی» به معنای متعارف و شایع اش اعتقاد ندارم.
به این که سازمان ها برای جلبِ وفاداریِ کارکنان شان باید به آن ها اطمینان دهند سال ها در آن جا شاغل خواهند بود، باور ندارم.
باورم این است:
سازمان باید سازوکارهای منصفانه ای مستقر کند که افراد مطمئن شوند، اگر «شایستگی» های مورد نیازِ سازمان را داشته باشند
و «انتظاراتِ عملکردیِ» سازمان را محقق کنند، ماندگار خواهند شد و دغدغه ای برای امنیت شغلی باقی نمی ماند.
اگر این قدر که من نوشتم، موضوع ساده است، چرا این همه پریشانی و نگرانی در مورد این مفهوم، وجود دارد؟
همه این نگرانی به دلیلِ ضعفِ توانمندیِ افراد است؟
چه ریشه های دیگری برای این آسیب می توان متصور بود؟
باور دارم اگر واقع بین باشیم، عواملی وجود دارند که خارج از کنترلِ افراد هستند.
همین عوامل، آن ها را نگرانِ امنیت شغلی می کند.
دو عامل در سطح سازوکارهای سازمان است و یک عامل در سطح فرهنگِ جامعه.
۱. بسیاری از سازمان ها، صراحتن و دقیقن، به کارکنان نمی گویند چه شایستگی هایی لازم است.
ابهام در شایستگی های مورد نیاز، فرمول ساده ای که در ابتدا گفتم را نقض می کند.
کارکنان نمی دانند چه چیزی را باید ترمیم کنند، تا بمانند.
۲. در سازمان، سازوکارهای منصفانه ای برای بررسیِ عملکرد افراد نیست و ممکن است فرد علیرغم داشتنِ شایستگی و تحققِ انتظارات، در آزمونِ ارزیابی شکست بخورد و اخراج شود.
اما نکته ای که جرقه نوشتن این یادداشت را زد عاملی بزرگ و هیولایی بسیار ترسناک است:
۳. جهانی شدن هیولایی است که بر گروه های اجتماعیِ کوچک تر سایه انداخته است.
دسترسیِ بی حدّومرزِ آدمیان به همه دنیا به مددِ اینترنت و فضای مجازی، خُرده جماعت ها را نابود کرده است.
خانواده، اقوام، مدرسه، مسجد، دانشگاه و محله به عنوان واحدهای اجتماعیِ کوچک تر در حال نابودی اند.
این ها توان رقابت با هیولای جهانی سازی را ندارند.
جذابیت های دسترسیِ بی حدّومرز به دیگر آدمیان، ما را به اطرافیان مان، کم توجه و گاهی بی توجه کرده است.
همین بی توجهی به اطرافیان، جمعیت های کوچکی مانند خانواده، مدرسه، مسجد و محلّه را از کارکرد انداخته است.
نظامِ بی سامانِ اجتماعی و اقتصادیِ کشور نیز بر بارِ این هیولا افزوده ست.
ما آدمیان، ناآگاهانه، افسارمان را به دنیایِ جذابِ بی حدّومرز داده ایم.
وقتی این هیولا در کنار هیولای اقتصادِ پریشان بر سرمان سایه می افکند، جمعیت های دلگرم کننده و پشتیبانِ کوچک تر (خانواده، اقوام، محله) را نیز از دست رفته می بینیم.
گویی هیچ جمعی نیست که در برابر نوسان های بزرگ، دستِ یاریگرش را به سوی مان دراز کند.
تنها یک جمعیتِ دلگرم کننده و پشتیبان می ماند: سازمان.
خطاب به امثالِ خودم که باور به جمله اول یادداشت دارند (امنیت شغلیِ مرسوم، توهم است) می گویم:
سازمان، تنها نهادِ جمعیِ کوچکی است که می تواند در برابرِ هیولایِ بزرگ جهانی شدن و اقتصادِ پریشان، گوشه امنی ببخشد و خاطری، جمع.
خطاب به نظامِ حکمرانیِ سازمان ها و نیز به اعضای سازمان ها، خواهش می کنم:
این جمعِ دلگرم کننده را از همدیگر، دریغ نکنیم.