علمی توصیفی

سه گسست و سه پارادایم؛ مروری بر آراء استوارت هال

سه گسست و سه پارادایم؛ مروری بر آراء استوارت هال

استوارت هال را می توان صاحب اصلی مطالعات فرهنگی بريتانيا يا آنجا كه بـه مركز بيرمنگام معروف است، دانست و مقاله‌ «مطالعات فرهنگی؛ دو پارادایم» او یکی از تاثیرگذارترین مقالات در تبیین نحوه‌ تکوین مطالعات فرهنگی است.

هال در این مقاله به بررسی وجوه اشتراک و افتراق دو پارادایم فرهنگ گرایی و ساختارگرایی، و به ویژه به مقایسه‌ رویکرد آن‌ها در مطالعه‌ فرهنگ عامه، می‌پردازد.

نگارش این مقاله یکی از نخستین و عمده‌ترین تلاش‌ها بود برای گسست از این دو پارادایم و به تعبیری برای بازگشت به گرامشی (هال و دیگران، 9:1390).

یادداشت زیر تلخیصی از مقاله مذکور به انضمام مطرح کردن پاردایمی جدید به عنوان تکمله ایده‌ استوارت هال است.

براین اساس، از سه گسست معرفت‌شناختی و سه پارادایم یاد شده است.

 طبق نظر استوارت هال هر پارادایمی حاصل گسست (break) از پارادایم قبلی در چگونگی طرح موضوعات و روش تحقیق آن است.

بر اساس این گسست، تفکرات قدیم‌تر کنار گذاشته می‌شوند، منظومه‌های فکری پیشین منحل می‌گردند و اجزاء عناصر قدیم و جدید از نو حول مجموعه‌ای دیگر از مضامین و مفروضات سامان می‌یابند (هال و دیگران، 11:1390).

از نظر استوارت هال، تولد مطالعات فرهنگی حاصل چنین گسستی در جامعه شناسی است.

 وی روند كار خويش را با سه تن و آثارشان كه در تاريخ این رشته دوران‌ساز شدند، دنبال كرد.

آن سه نفر/ سه اثر

ريچارد هوگارت و كتابش، كاربردهای سواد (Uses of Literacy ) ،

ریموند ویلیامز و فرهنگ و جامعه (Culture and Society) و انقلاب طولانی (The Long Revolution)،

ای . پی. تامپسون و ساخت طبقه كارگر انگليسی (Making of the English Working Class) بودند.

 اين سه نفر به نوعی صف آرايی سياسی در برابر نخبه‌گرايی دانشگاهی و روشنفكری بورژوايی روی آوردند.

اينان، بـه تئوريزه كردن زمينه‌های اجتماعی و سياسی فرهنگ بدون نزاع و تخريب علوم اجتماعی رايج پرداختند.

هال، علاوه بر معرفی آن سه نفر به عنوان اجداد مطالعات فرهنگی، دو پـارادايم غالب را در جهت‌گيری آثار اينان، مشخص می كنـد: فرهنگ‌گرايی و سـاختارگرايی.

تفاوت و تمايز اين‌ دو را می توان به‌صورت ذيـل بيـان كرد كـه:

فرهنگ‌گرایی؛ تكيه و تاكيدی است بر فرآيند ساخت فرهنگ تا بر شرايط تعيين كننده و مشخـصه‌هايش.

ساختارگرايی تكيه و تاكيدی است بر ماهيت ويژه مشخصاتی رسمی كه بر فرض تقليل نايافتنی هستند و ساختار انواع متفاوت كنش معنادار را شـكل داده و از يكديگر تميز می دهند.

بدين ترتيب، اجداد مطالعات فرهنگی هم فرهنگ گرا و هم ساختارگرا بودند و از آثار فردينان دو سوسور، كلود لوي استروس، ميشل فوكو و رولان بارت بهره فراوان بردند (سرفراز،1388).

برای توضيح بيـشتر دو رويكـرد غالـب در مطالعـات فرهنگی می تـوان گفـت كـه:

 رويكرد فرهنگ‌گرايی متكی بر نظريات ريچارد هوگارت، تامپسون و ريموند ويليامز بـود.

رويكرد ساختارگرايی متكی بر آرا لوئی آلتوسر.

 اين‌ دو رويكرد به رغم تفـاوت‌هـای بـسيار در يك ايـده اساسی بـا هـم مـشترك بودنـد: ايـن كـه قلمـرو كـنش هـای فرهنگـی را اصـولاً ايدئولوژی حاكم شكل می دهد.

اين‌دو سنت از حيث سياسی نيز تلقی نسبتاً مشتركی داشـتند و آن اين بود كه فرهنگ و ايدئولوژی بـورژوايی بـر طبقـات فرودسـت تحميـل می شـود (همان).

فرهنگ از نظر ریموند ویلیامز مجموعه توصیف هایی است که  جوامع مختلف برای درک و بازنمایی تجربه های مشترک‌شان از آنها استفاده می‌کنند.

از دیدی دیگر او فرهنگ را نه مانند ایده‌آل‌گرایان عصاره و دستاورد نهایی یک تمدن، بلکه آن‌ را امری معمولی و روزمره می‌داند.

از نظر او فرهنگ شیوه کلی زندگی است.

او حتی هنر را فعالیتی همانند دیگر فعالیت‌ها (تولید، سیاست، تجارت و …) می‌داند.

ویلیامز در مطالعات فرهنگی حوزه‌ای از نیروهای دارای قدرت تعیین کنندگی متقابل، اما نابرابر را جایگزین مفهوم زیر بنا – روبنا در نظریه مارکس می‌کند.

او همانند گلدمن رابطه بین واقعیت‌های اجتماعی و ادبی را رابطه‌ای بین محتوای واقعیت‌های اجتماعی و محتوای واقعیت‌های ادبی نمی‌داند، بلکه آن‌ را رابطه بین ساختارهای ذهنی این دو دسته می داند.

از نظر او همسانی محتوای آثار یک نویسنده و محتوای جهان اجتماعی او اهمیت کمتری دارد تا همسانی سازمان یا ساختار آثار او با جهان اجتماعی او.

ویلیامز تاکید می‌کند باید تمام کردارها و فعالیت‌ها را درون کلیت عمل واقعی تجزیه ناپذیر بررسی و مطالعه کرد (احمد پور، روی خط اینترنت).

رويكرد فرهنگ‌گرايی بر فرضياتی از قبيل موارد ذيل مبتنی بود:

يك: فرهنگ صرفاً مجموعه ای از متون منحصر به‌ فرد نيست، بلكه مجموعه معناهايی اسـت كه در بطن كرد و كارهای اجتماعی وجود دارد.

دو: فرهنگ بازنماگر منافع و ارزش‌های گروه ها و طبقات فرودست جامعه است.

سه: فرهنگ تجسم ذات طبقه يا جنسيت خاصی است.

چهار: ايدئولوژی حاكم رمزگان خود را بر قلمرو كنش‌هـای فرهنگـی تحميـل می كنـد.

پنج: بنابراين، فرهنگ عامه كه همان فرهنگ اصيل طبقات فرودست است، نقطة مقابـل ايدئولوژی حاکم است. وظيفة تحليل‌گر فرهنگ يافتن صدای اصيل مردم و تفسيرمعنای آن و تقويت آن ا‌ست (سرفراز،1388).

اما در پارادایم دوم: ساختارگرایان تاکید فراوانی بر شرایط تعیین‌کننده داشتند.

به گفته آن‌ها انسان‌ها تاریخ خود را می‌سازند، اما تحت شرایطی که دلخواه و مطلوب آن‌ها نیست.

آن‌ها انتزاع را امری ضروری دانسته و آن را ابزار تفکر برای درک روابط واقعی می‌دانند.

از نظر ساختارگرایان تفکر بازنماگر واقعیت نیست، بلکه با واقعیت ترکیب شده و آن را در بر می‌گیرد. ساختارگرایی از تجربه که محور بحث فرهنگ‌گرایان است، مرکز زدایی نموده و در عوض ایدئولوژی را بسط می دهد (احمدپور، روی خط اینترنت).

دو گونه پارادايمی كه استوارت هال بر می شمرد با وجود جر و بحث‌های بر سر آن، همراه بـا اصـرار مورخان انگليسی بر تعميم‌دهی و بافت‌زدایی از قلمـرو نظريـه‌پـردازی سـاختارگرايان، و بـا دريافت به شدت فراگير و جبرگرای آن‌ها از ايدئولوژی همـراه شـده اسـت.

بـا ايـن وجـود، بسط ديدگاه نو-گرامشی در مكتب مطالعات فرهنگی بيرمنگام تحت مديريت خـود استوارت هـال، اين معنا را به‌دنبال داشت كه ميان عامليت و ساختار همه ـ گيـر تعـاملی ملايـم‌ترسـت كـه از طريق مفهوم هژمونی فراهم می آيد (سرفراز،1388).

روزبه آقاجری اعتقاد دارد که مطالعات فرهنگی حاصل سه گسست معرفت‌شناختی است.

پس، درواقع می‌توان از سه پارادایم در آن سخن گفت.

در این‌جا با هم‌زیستیِ پارادایم‌ها و درهم‌رویِ پیچیده‌شان روبه‌رو هستیم.

درواقع، می‌شود گفت که مطالعاتِ فرهنگیِ کنونی برآیند هم‌پیوندی پرسش‌ها و پاسخ‌های برآمده از این سه گسست است: گسست فرهنگ‌گرایانه، گسست ساختارگرایانه و گسست مطالعاتِ فرهنگی.

آن دو تای اولی را می‌توان به بهترین ‌وجه در مقاله استوارت هال یعنی «مطالعاتِ فرهنگی؛ دو پارادایم»، پی گرفت.

در این‌جا از آن پارادایمِ سوم سخن خواهم گفت.

اما پرسش این است که چگونه ممکن است که مطالعاتِ فرهنگی به پارادایمی برای مطالعات فرهنگی بدل شود؟

این، هم پرسشی ناسازنما و در خود متناقض است و هم پاسخی ناساز به بار می‌آورد.

در این مسیر هم باید از منظری تاریخی به آن نگاه کرد و هم از منطق درونی مطالعات فرهنگی سخن گفت.

از منظرِ تاریخی، مطالعات فرهنگی برآمده از «نارضایتی از دیگر رشته‌ها بود، نارضایتی هم از محتوای آن‌ها و هم از محدودیت‌های‌شان».

یعنی اساساً با نارشته‌ (فرارشته‌)ای طرف هستیم که در واکنش به جنبه‌های نادیده‌انگاشته یا محذوف رشته‌های نزدیک به خود (مانند جامعه‌شناسی) و نظریه‌هایی پویا (مانند مارکسیسم) شکل می‌گیرد.

این ویژگیِ «نارشته‌بودن» مطالعات فرهنگی تا مدت‌ها ـ دست کم در دوران نخست آن ـ چونان ویژگی متمایزکننده‌ آن به چشم می‌آمد.

اما هر چه مطالعاتِ فرهنگی بیشتر در چارچوب روندهای آکادمیک (به‌ویژه در امریکا یا استرالیا) پذیرفته می‌شود و هر چه به میلِ «رشته‌بودن» تن می‌دهد، بیشتر خود تازه‌ی او چونان پارادایمی تازه در برابر کلیت پیشین‌اش قد عَلَم می‌کند.

این عروج با دوران رسانه‌ای‌شدن فزاینده‌ آن گره می‌خورد و درواقع آن را تثبیت می‌کند.

تلاش نظری برای «تعریف» آن، «روش‌مند» کردن آن و «جاانداختن»  آن همه از همین‌جا آب می‌خورد.

در چارچوب منطق درونی مطالعاتِ فرهنگی هم همین وضع برقرار است.

اگر بخواهیم با زبانی روان‌کاوانه از آن حرف بزنیم، مبارزه‌ای سخت در جریان است میان تلاش مطالعات فرهنگی برای رسیدن به ابژه‌ی میل‌اش و خودِ چرخه میل که این رسیدن را منع می‌کند.

«مطالعاتِ فرهنگی‌بودن» حرکت ظریفانه و زیرکانه در میان این دو است: نارشته‌بودن و رشته‌ای‌شدن.

اسلوب‌مندبودن که لازمه‌ بازشناسی چونان نظریه‌/رشته‌ای قابل توجه در جهان نظریه‌ها و آکادمی است

و نقادانه‌بودن که وفاداری به بنیادهایی است که مطالعات فرهنگی را به ورایِ عرصه نظریه و آکادمی یعنی پراکسیس و سیاست می‌کشاند (آقاجری، روی خط اینترنت).

پی نوشت:

Hall, Stuart (1981), Cultural Studies: Two Paradigms. In Culture, Ideology and Social Process: A Reader, ed. Tony Bennett, Graham Maritn, Colin Mercer and Janet Woollacott, 19-37.London: Open University Press.

 منابع:

– سرفراز، حسین (1388)، مطالعه فرهنگی، پروژه انتقادی، ره آورد سیاسی زمستان 1387 و بهار 1388 شماره 22 و 23.

– هال، استوارت/ مک‌رابی، آنجلا / بنت، تونی/ ترنر، گرایم (1390)، درباره مطالعات فرهنگی، ترجمه: جمال محمدی، تهران: چشمه

– احمد‌پور، علیرضا، مطالعات فرهنگی، دو پارادایم (استوارت هال)

bargesabaze86.persianblog.ir/post/8

– آقاجری، روزبه، سه پارادایم مطالعات فرهنگی 

 class-society-question.mihanblog.com/post/40

دکتر بهروز سپیدنامه

عضو هیئت علمی گروه علوم اجتماعی و مطالعات فرهنگی دانشگاه ایلام، زمينه های پژوهشی مورد علاقه: فرهنگ، ادبیات، هنر و حوزه های روش تحقیق

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا