قرن چهاردهم بر ایرانیان چگونه گذشت؟
در داستان ما، ایرانیان خسته و درمانده از آرمان های نافرجام نهضت مشروطیت قرن چهاردهم را با رخ نمایی فرد مقتدری آغاز کردند که آمده بود تا ناامنی، قحطی و آشوب را خاتمه بخشد.
رضا شاه آفرینش ایران نوین را نوید می داد و نوگرایانی همچون داور، فروغی، تیمورتاش و … کوشیدند تا به معماری حکومتی بپردازند که اولویت های اش رشد اقتصادی، نوسازی نهادی و آموزش نوین بود.
پیشرفت ها اگر چه چشمگیر و شگرف بود، اما گراییدن رضا شاه به خودکامه گی در نیمه دوم سلطنت خود روشنفکران را تاراند و بنیاد حکومت را متزلزل ساخت.
جنگ جهانی دوم هم بلای جان ایرانیان شد و به نیروهای بیگانه فرصت مداخله داد!
انتقال قدرت در سلسله پهلوی با فراست فروغی، اما کم هزینه انجام شد.
مارکسیسم و ناسیونالیسم در دهه ۱۳۲۰ مجال مناسبی برای رخ نمایی یافتند و نهضت ملی شدن نفت که می توانست در نفی استبداد و استعمار موثر باشد با اشتباهات نیروهای ملی- مذهبی به وقوع رویدادی انجامید که آینده ایرانیان را در ربع قرن بعد رقم زد.
کودتا چنان روح ایرانیان را زخم زد که هرگز التیام نیافت.
پروژه نوسازی محمدرضا شاه در دهه چهل هم اگر چه از مبانی محکمی برخوردار بود، ولی هرگز نتوانست رضایت روشنفکران را بدست آورد.
بعدتر، چپ زدگی و بومی گرایی زمینه ساز شکل گیری انقلابی شد که قرار بود دین و دنیای ایرانیان را همزمان آباد کند!
انقلاب ۵۷ اگر چه زمینه های مبارزه با امپریالیسم را دارا بود، ولی خیلی زود در دام غرب ستیزی گرفتار آمد و اقتصاد را گروگان سیاست خارجی ساخت.
استثنا گرایی به قاعده مدیریت تبدیل شد و جامعه کوتاه مدت ادامه یافت.
توسعه یافتگی برچسب غرب زدگی خورد و سودای بومی گرایی به معنای راهی متفاوت از تجربه عام جهانی رونق یافت.
در این میان، عقلانیت اگر چه گاهی به آرامی در اندام انقلاب می خلید ولی سرعت تحولات چنان بود که پیش بینی ناپذیری به روند غالب کشور تبدیل شد.
تحریم ها نیز توسعه را از مدار اهداف کشور خارج کرده و بقاء را جایگزین ارتقاء ساخت.
انتخابات ۱۴۰۰ عمق بحران ها را نمایان کرد و فرآیند اندک سالاری را سرعت بخشید!
تاریخ ایرانیان در قرن گذشته آمیزه ای از تحولات پیش بینی ناپذیر، توسعه نامتوازن، تضاد سنت- مدرنیته و اذهان خیال اندیش بوده است.
قرار گفتن در حاشیه نظام سرمایه داری جهانی میراثی از دوره صفویه بود که تا اکنون امتداد یافته و ما را به مقلدی شتاب زده از دستاوردهای روزگار مدرن تبدیل کرده است.
انقلاب اسلامی اگر چه کوشید تا طرحی نو دراندازد و «روح یک جهان بی روح» باشد، ولی از آن جا که بنیان های جهان جدید را نشناخت و به ستیزی دون کیشوت وار روی آورد، ما را بیشتر به حاشیه جهان راند.
ماجراجویی های سیاسی فرآیند سیاست گذاری عقلانی را به بن بست کشاند و انزوا گرایی را جایگزین جهان گرایی ساخت!
هراس ایرانیان از عقب ماندگی آن ها را به اخذ تکنولوژی مدرن بدون کسب آمادگی های ذهنی- فرهنگی لازم وادار ساخت.
تعطیلات تاریخ سپری شده و مهابت غرب اسباب حیرت شده بود.
ایران نه تنها نتوانست به تلفیقی میان؛ ایرانیت/ اسلامیت/ مدرنیت دست یابد بلکه با تعارضاتی افزون تر مواجه شد.
حکومت سکولار بستری برای رشد گرایشات دینی، و حکومت دینی زمینه ساز رونق تمایلات سکولار شد!
آن چه در توسعه ایرانی مفقود بود، حضور انسانی بود که بتواند فاعلیت داشته باشد.
سوژه های ایرانی اگر چه انقلاب های سترگ را رقم زدند، ولی خیلی زود در کمند خودکامگی ها به انقیاد کشیده شدند.
از همین رو بود که توسعه ایرانی بیش از همه به ابعاد سخت افزاری و فن آورانه پیشرفت منحصر ماند و وجهی نخبه گرایانه یافت!
ایرانیان در شرایطی به قرن جدید گام می گذارند که هنوز بسیاری از پرسش های گذشته را بی پاسخ نهاده اند.
شکاف؛ ملت- دولت در ژرف ترین وضعیت خود قرار گرفته و سرمایه های انسانی- اجتماعی به شدت در حال گریز و افول هستند.
پنجره جمعیتی در حال بسته شدن و پیری جمعیت رو به افزایش است.
هنوز هم هیچ چشم انداز روشنی برای ایران عاری از تحریم فراروی ساکنان این سرزمین وجود ندارد.
توسعه اولویت حاکمان نیست و امری تزئینی شمرده می شود.
«اقتصاد زیر سایه سیاست و سیاست زیر سایه ترس معنا می یابد».
روزمره گی بر عرصه حکمرانی چیرگی یافته و امور بدون تغییری معنادار در حال گذران است.
سیاست نه در اندیشه همنوایی با جامعه که دل نگران کنترل آن است!
قرن چهاردهم این چنین گذشت و اکنون ایرانیان در آستانه قرن پانزدهم ایستاده اند.
سده ای که با ظهور اقتصادهای نوظهور و آرایش جدید سیاسی در جهان پس از افول روسیه آبستن رویدادهای تازه ای است.
آیا ایرانیان خواهند توانست به گمشده قرن پیش یعنی گذار از عقب ماندگی و نیل به توسعه یافتگی دست یابند؟ پاسخ شاید در همراهی حاکمان با جهان و جامعه نهفته باشد…