مفهوم عشق رمانتیک
چند بند از مقالهام دربارهی آسیبشناسی ارتباط های صمیمانه، «مهر، کین و پیوند» و مفهوم عشق رمانتیک در اینجا آمده است.
«… نمونهای از این آرا، پافشاری بر سر برداشت هایی زن انگارانهایست که به روشنی با دادههای تجربی و داشتههای تکاملی در تعارض است و پیشبینیهایش با رسیدگی تجربی و آزمودن ابطال میشود.
نمونهی دیگر، مفهوم عشق رمانتیک است که سیطرهای ایدئولوژیک پیدا کرده و همچون آغازگاهی بدیهی و طبیعی برای مفهوم پیوند در نظر گرفته میشود.
برای ارزیابی پیشداشت هایی که این مفهوم را برساخته است، نخست باید به سه دادهی مستند علمی اشاره کرد که معمولاً از شدت بداهت نادیده انگاشته میشود:
نخست آن که در گونهی انسان از همان ابتدای کار، همآغوشی و کامجویی جنسی به صورت فرآیندی مستقل از تولید مثل و بچهدار شدن در آمده است.
این الگو علاوه بر انسان در شامپانزهی کوتوله (بونوبو) هم دیده میشود و در این گونه که نزدیکترین ساخت ژنتیکی به انسان را دارد نیز ساخت های اجتماعی مشابهی را پدید میآورد.
اصولاً ظهور خانوادهی تک همسره و سازمان یافتگی نظم اجتماعی در انسان با این تفکیکِ همآغوشی و کامجویی از بارداری و بچهزایی همراه بوده است.
جیرد دایموند یکی از نخستین کسانی است که سازوکارهای این ماجرا را در کتاب مشهورش شرح داده است و نیکوست که علاقمندان به کتاب زیبای او نگاهی بیندازند.
دوم آن که شکلگیری و ثبات خانوادهی تک همسره به شرایط اقتصادی خاصی وابسته بوده که تقریباً در سراسر دوران عمر گونهی بشر بر سبک زندگی انسان ها چیره بوده است.
هم در الگوی گردآوری-شکار و هم در زندگی کشاورزانه و کوچ گردانه یک زن یا یک مرد به تنهایی از پس بزرگ کردن بچه بر نمیآیند و از این رو خانوادههایی ضرورت یافته است که همکاری هر دو را در این مسیر ساماندهی کند.
ضرورت اقتصادی یاد شده در دوران کنونی و بعد از مدرن شدن سازوکارهای تولید از میان رفته است.
یعنی در حال حاضر فشار اقتصادی مهمی که کلید ثبات خانوادههای تکهمسره بود، از میان رفته است و عاملی که فضای حالت سیستم را چروکیده میکرد و به الگوهای دیگرِ پیوند مجال بروز نمیداد، غایب است.
ناپایدار شدن خانوادهی هستهای و بالا رفتن بسامد خروج از قواعد و قیدهای این قالب نیز از همین جا برخاسته است.
سوم آن که از همان ابتدای کار تا حدودی، و در هزارههای اخیر با شتابی بیشتر، غایتی فراتر از تولید مثل در سطوح روانشناختی، اجتماعی و فرهنگی در انسان تکامل یافته است.
یعنی آدمیان از معدود جانورانی هستند که به خاطر دارا بودن مغز بسیار پیچیده میتوانند غایتی متفاوت و حتا ناسازگار با تولید مثل را بخواهند.
یعنی بیشینه شدنِ قلبم در انسان لزوماً با تولید مثل (که غایت تکاملی و زیستیِ انسان در مقام جانوری زایاست) همعنان نیست و چه بسا که با آن ناسازگار هم باشد.
یعنی بیشینه کردن قدرت، لذت، معنا و حتا بقا و تندرستی در بسیاری از موارد با بچهدار شدن تقابل پیدا میکند.
نتیجهای که از این سه حقیقت حاصل میآید آن است که پیشفرضِ بنیادین عشق رمانتیک که درهمتنیدگی پیوند (کامجویی جنسی)، تولید مثل و خانواده باشد، نادرست است.
این پیشداشت رسیدگیپذیر است و اگر با شواهد تاریخی و رفتارشناختی و جامعهشناختی محک بخورد، ابطال میشود.
با توجه به نادرست بودن خشتِ نخستینِ مفهوم عشق رمانتیک است که میتوان الگوهای کینِ برخاسته از پیوند را تحلیل کرد و نشان داد که چطور تنش های ناشی از واگرایی منافع دو زوج، چندان تشدید میکنند که مهرِ آغازین را در هیاهوی بازی های برنده-بازنده غرقه میسازند و کین را به جای آن مینشانند.
پیوند میان زن و مرد مهم ترین گرانیگاهی است که مهر در شورانگیزترین شکل در آن زاده میشود و میبالد و گسترش مییابد.
در صورتی که این هستهی مرکزی سُست و ابتر و فرسوده شود، سرچشمهی اصلیِ زایش مهر در نظام اجتماعی دستخوش تباهی و افسردگی میشود و نتیجه فروپاشی نظم های سودمند و کارساز است و رواج خشونت و نابخردی.
در میانهی دوقطبی مهر و کین جایگاهی تهی وجود ندارد و مهر در آن هنگام که فرو بریزد، جایگاه خویش را به کین خواهد داد…»