در ستایش تغییر: آنهایی که می مانند و آنهایی که می شکنند!
برای ورود به موضوع در ستایش تغییر از خاطره ای شروع می کنم: یادم هست کلاس اول راهنمایی بودم در خانه روستایی پشت پنجره نشسته بودیم و تگرگ های درشت و باد شدیدی را نگاه می کردیم که در بیرون درگرفته و همگی ما را بداخل خانه چپانده بود.
وقتی پس از مدتی، طوفان و تگرگ ایستاد به حیاط آمدیم. درخت های تنومند و چندین ساله مان شکسته به زمین افتاده و شاخ و برگ هایشان کل حیاط را گرفته بودند.
یک منظره خیلی عجیبی دیدیم در گوشه حیاط، یک نهال ظریف و کوچکی که چند ماه پیش کاشته بودیم همچنان سالم مانده بود!
از پدرم پرسیدم: چرا آن درختان تنومند شکسته اما، این نهال ضعیف نشکسته و سالم مانده؟
پدرم در جواب، سرِ نهال کوچک را گرفته خم کرد و خم کرد و تا نزدیکی زمین آورد، سپس ول کرد و نهال دوباره رفت سرجای اولش. آن وقت پدرم جواب داد: به خاطر همین سالم مانده است! چون انعطاف پذیر است…
بتدریج که به کلاس های بالاتر رفتم، رسیدم به اینکه موجودات عظیم الاجثه ای چون دایناسورها چگونه منقرض شدند؟
شصت و شش میلیون سال پیش، یک روز یک شهاب سنگ موسوم به چیکسولوب با قطر تقریبی ۱۲ کیلومتر به جزیره یوکاتان مکزیک اصابت کرد، شدت برخورد چنان بود که به 45 كیلومتر پوسته زمین نفوذ کرده و دهانه160 كیلومتری را ایجاد كرد.
میزان سولفور و گرد و غبار برخاسته از اصابت آن، ابری ضخیم به دور زمین تشکیل داد که برای سال ها مانع عبور نور خورشید شده و در نتیجه، تاریکی، یخبندان و سرمای شدید کل زمین را فرا گرفت و دمای هوای سطح زمین تا ۲۶ درجه سلسیوس (۴۷درجه فارنهایت) پائین آمده در اثر این سرما و انجماد، سه چهارم گونههای حیوانی و حتی گیاهی (بخاطر اختلال در عمل فتوسنتز) از بین رفتند.
در میان نابود شدگان، حیواناتِ عظیم الجثه ای چون دایناسورها نیز قرار داشتند که بیش از صد میلیون سال زندگی داشتند.
اما، حیواناتی چون موش یا مارمولک که مانند آن نهال خانه روستایی ما کوچک و ظریف بودند، به داخل سوراخی خزیده، جان سالم به در بردند.
یا مانند لاک پشت به خواب رفته و ماه ها بدون خوردن و نوشیدن صبر پیشه کردند و به جای یکدندگی، انعطاف به خرج داده تا اوضاع روبراه شد. ابر سیاه و پرده غلیظ گرد و غبار کنار رفت و دوباره خورشید زندگی بر زمین تابید…
نه تنها در حوزه گیاهی یا حوزه حیوانی بلکه در حوزه انسانی نیز چنین است!
چه بزرگ و چه کوچک، چه ضعیف و چه قوی… تنها آنهایی می مانند که نبض زمان و تغییر را درک کرده و به تناسب واقعیت های بیرونی و عینی، به خانه تکانی ذهنی تن می دهند.
اما در حوزه انسانی، تطبیق با شوک ها یا تکانه های محیطی، به معنای همرنگ شدن با محیط نیست بلکه به معنای صبوری در شناخت محیط و قوانین محیط و در نهایت تاثیر بر خود آن محیط است که تنها از انسان های پخته و معطف برمی آید. اما در مقابل، انسان های جزمی، یکدنده و مغرور از پا در می آیند.
در سال ۱۵۱۹م، یک ملوان اسپانیایی به نام ارنان کورتس با یک گروه کوچک سیصدنفری، تمدن چندین ساله آزتکها را نابود ساخت. اما تمدن آزتک ها با آن همه عظمت و هزاران جنگجو در مقابل سیصد نفر اسپانیایی که مدرن بودند، تنها بدین خاطر شکست خورده و از بین رفتند که تن به تغییر ندادند.
آنها متوجه تغییر دنیا و نبض زمان نشدند، آنها به این عقیده خرافی چسبیده بودند که شکست و نابودی شان توسط اسپانیایی ها را ناشی از سکوت خدایانشان تلقی کردند و باور کرده بودند که زمانِ نابودی شان فرارسیده است!
کتاب «اخبار سلاجقه روم …» در هفت صد سال پیش، عمل و عکس العمل انسان را به پژواک صدا از کوه تشبیه کرده «چه ترقيق لفظ تلطيف عبارت را در تنجز حاجت اثرى عظيم است، چه مثل ملوك مثل كوه هاى بلند است، كه اگر در خطاب باوى نرمى كنى، صداى او هم بنرمى باشد» (اخبار سلاجقه روم، به انضمام سلجوقنامه ابن بی بی… ص379).
مسئله ستایش تغییر و نو به نو شدن در اندیشه مولوی و اکثر عرفای ما جایگاه شایسته و بایسته ای دارد که انسانِ بی تحرک و دگم مانند آب راکد است، می گندد و از بین می رود.
مردي به بايزيد بسطامی گفت: چرا هجرت نکنی و به سفر بيرون نشوی تا خلق را فايده دهي؟ بايزيد گفت: دوستم مقيم است و به وی مشغولم و به ديگری نپردازم. آن مرد گفت: آب که دير ماند به جای خود، بگندد. بسطامی پاسخ داد: دريا باش تا هرگز نگندی.
اما پر واضح است که دریاها نیز اگر ورود و خروج نداشته باشند، می گندند و خشک می شوند، چه برسد به انسان ها… پس هر چه در ستایش تغییر گفته شود، شایسته می نماید.