آگاهی مطلوب
سیزیف (Sisyphus) در اساطیر یونان به خاطر فاش کردن راز خدایان محکوم شد تا تخته سنگی را به دوش گرفته و تا قلّه یک کوه حمل کند، اما همین که به قلّه میرسد، سنگ به پایین میغلتد و سیزیف باید دوباره این کار را انجام دهد.
سیزیف محکوم می شود که این کار تکراری و ملال آور را بارها و بارها انجام دهد، اما بی آن که به نتیجه ای دست یابد و بی آن که راهی برای رهایی از این کارِ بیهوده و بی سرانجام بیابد و این کار به مثابه زیستن در وادیِ بیهودگی تلقی می شود.
آلبرکامو نویسنده اگزیستانسیالیست فرانسوی در کتاب «افسانه سیزیف» میگوید پیروزی وی در «آگاهی» (Consciousness) است.
اگر نیک بنگریم و تامل کنیم بسیاری از انسان ها به دلیل عدم آگاهی از رموز درست زندگی کردن و داشتن زندگی ای اصیل و آرمانی زیستنی بیهوده را تجربه می کنند و دانسته و ندانسته زندگی خود را تباه می سازند.
همان گونه که آلبرکامو در کتاب مورد اشاره بیان داشت راه برون رفت از این وضع بغرنج رسیدن به «آگاهی» است و این گونه به نظر می رسد تا مادامی که انسان ها نتوانند به سطحی از «آگاهی مطلوب» دست یابند، نخواهند توانست از این وضع و شرایط دشوار و نامطلوب رهایی یابند.
اما، پرسش دیگری که در این راستا مطرح می شود این است که رسیدن و دست یابی به آگاهی چگونه ممکن است؟ و این که چرا تاکنون چنین آگاهی ای برای بسیاری از انسان ها در زندگی این جهانی به دست نیامده است؟
شاید نتوان و یا نشود که در این نوشته نه چندان بلند به این پرسش های اساسی و مهم پاسخ درخور و شایسته ای داد، اما این قدر هست که دست کم طرح مساله ای صورت گیرد و برخی صورت بندی های نسبتاً قابل قبولی ارائه گردد تا فرهیختگان و دانشوران با ورود به این بحث، دیدگاه ها و نظرات خود را بیان کنند و از این طریق بتوان راهکاری اساسی را جست و جو نمود.
بیان این نکته مهم بسیار ضرورت دارد که بحث درباره موضوع «آگاهی» یکی از دشواره های فلسفی در حوزه فلسفه ذهن و فلسفه شناخت از یک سو و یکی از دشواره های روان شناختی در حوزه روان شناسی ذهن و روان شناسی شناخت از سوی دیگر است که تاکنون پاسخ چندان دقیق و متقنی نیافته است.
تامس نیگلِ فیلسوف (Thomas Nagel) درباره آگاهی گفته است:
« آگاهی، آن چيزی است كه مساله ذهن – بدن را به يك مساله رام نشدنی تبديل كرده است».
به عبارت دیگر، می توان گفت موضوع آگاهی اگرچه در بادیِ امر بدیهی و روشن می نماید، اما در عین حال بسیار دشوار و پیچیده است و پژوهنده ای که در این وادی گام می نهد به خوبی به این نتیجه می رسد که «آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل ها».
اما درباره این پرسش که «آگاهی چیست و این که آگاهی مطلوب کدام است؟» بی آن که بخواهم شرحِ گزارش گونه ای از انواع تعاریف طرح شده از موضوع آگاهی که توسط فیلسوفان و روان شناسان عرضه شده است، ارائه نمایم می توان گفت:
«دست یابی انسان به سطحی از درک و فهم در باره این که خودِ واقعی اَش چیست؟ و کدام است و نسبت و رابطه خود را در آغاز با این خودِ واقعی اَش؟ و سپس با دیگران از یک سو، و نسبت و رابطه خود را با زندگی، جهان، جامعه، تاریخ و فرهنگ و به طور کلی با نهادها و ساختارهای تاریخی، اجتماعی و فرهنگی از سوی دیگر، روشن و مشخص نماید.
این که در کجای تاریخ ایستاده است؟ از زندگی چه می خواهد؟ اساساً هدف غایی و بنیادین اَش در زندگی این جهانی چیست؟
در همین راستا می توان گفت که آگاهی مطلوب نیز رسیدن به این سطح از شعور و فهم است که زندگی بیش و پیش از همه در سه مشخصه اصلی و اساسی ارزشمندی، خوشی و خوبی خلاصه می شود و هر چیزی در این جهان از فرهنگ و تاریخ گرفته تا نهادهای اجتماعی و تا دین و مذهب و تا ایدئولوژی ها و مکتب ها و تا تئوری های فلسفی و علمی و تا ادبیات و عرفان و خلاصه همه چیز می بایست در خدمت انسان قرار بگیرند تا او را به ارزشمندیِ زندگی، خوشیِ زندگی و خوبیِ زندگی رهنمون شوند.
لذا هر چیزی که آدمی را از این سه هدف بنیادین یک زندگیِ اصیل و آرمانی باز دارد جعلی و بدلی و در واقع مساله نما بوده و ضرورت تام دارد که انسان از آن ها به دور باشد.
مبتنی بر چنین تعریفی از آگاهی است که می توان گفت بسیاری از انسان ها هیچ گاه به معنای واقعی کلمه به دنبال آگاهی و آن هم آگاهی مطلوبی که در سطور پیشین بدان اشاره شد، نبوده اند و شوربختانه این که دُن کیشوت وار زندگی و زیست این جهانیِ خود را کم و بیش صرف امور بسیار بیهوده ای نموده اند که پیامدها و نتایج خرسند کننده و رضایت بخشی برای شان به همراه نداشته است.
این که امروزه دیده می شود بسیاری از انسان ها خود را تلخ کام و حتی ناکام تصور می کنند ریشه در عدم آگاهی شان دارد.
اما، شوربختانه این که نخواسته اند پذیرای آن باشند و همواره به دنبال عواملی در بیرون از آگاهی خویش گشته اند که نه تنها چیزی نیافته اند، بلکه به انواع توهمات چنگ زده اند و در نهایت نیز خسته و ناکام شده اند.