از عبرت های تاریخ…!
از عبرت های تاریخ …! راغب اصفهانی در محاضرات مینویسد: «مجوسی با معتزلی گفت: چرا اسلام نمی آوری؟ مجوسی گفت: تا خدا بخواهد. معتزلی گفت: خدا میخواهد اما شیطان رهایت نمیکند. مجوسی در جوابش گفت: این چگونه خدایی است که زورش به شیطان نمیرسد! من طرفدار آنم که نیرومندتر است. (محاضرات الادبا…439/4)
در حوزه سیاست، طرفدار قدرت بودن و تشخیصِ جهت باد، اکثراً عامل موفقیت و عاقبت به خیری میگردد. هر چند غالباً نفرین و نفرت مردم را هم به دنبال داشته است.
در این میان، سیاستگرانی وجود داشته اند که هر چند مثل گل آفتابگردان همیشه رو به خورشیدِ قدرت چرخیده و جهت باد را هم خوب تشخیص داده اند، اما نه تنها فرجامی خوب نداشته اند، بلکه منفور مردم نیز واقع شده اند، محمدولی خان تنکابنی ملقب به سپهدار اعظم یکی از این نمونه هاست!
او یکی از بزرگترین ملاکین کشور و فرصت طلبی بود که بارها 180 درجه تغییر جهت داد؛
ابتدا طرفدار استبداد شد
سپس مشروطه طلب گردید
سپس طرفدار روس ها گشت تا بلکه عاقبت بخیر گردد
اما با این همه، پایانی بس دردناک داشت…
به محض اینکه جنبش مشروطیت درگرفت، طرفدار مشروطه شد، اما وقتی مجلس مشروطه به توپ بسته شده و مشروطه طلبان قلع و قمع شدند،
در کنار استبداد قرار گرفت و از طرف محمدعلی شاه عازم تبریز شد تا قیام ستارخان و مشروطه طلبان آذربایجان را قلع و قمع کند.
خودش مینویسد: «آذربایجان خیلی بی نظم، مغشوش، مردم یاغی، تا خداوند عالم چه قوه و قدرتی بدهد برای مسافرت به آذربایجان تفأل شد…» (یادداشت های تنکابنی…ص27).
در رأس قوایی به همراه عین الدوله عازم تبریز میگردد، اما در تبریز از سوی قوای ستارخان شکست سختی میخورد و با عتاب و پرخاش محمدعلی شاه مواجه میگردد که با «این همه نیرو از عهده یک مشت مجاهد تبریزی برنمی آید».
عبدالله مستوفی در مورد این شکست مینویسد که نه از سبیل های سرو و سنباط عین الدوله کاری ساخته شد و نه از حرکات دیوانه وار محمدولی خان تنکابنی که زود تحریک میشود و زود هم خاموش میگردد هیچکدام نتوانسته اند شهر تبریز را تسخیر و تبریزیان را سرجای خود بنشانند (شرح زندگانی من… ج2 ص 264).
کار که سخت میگردد و اختلاف تنکابنی با عین الدوله بالا میگیرد، تنکابنی مبارزه با مشروطه طلبان تبریز را کنار گذاشته، یک راست عازم املاک وسیع خود در تنکابن میگردد.
از آنجا که جهت باد را خوب تشخیص داده بود این بار، مشروطه طلب شده در رأس قوای شمال عازم فتح تهران میگردد. از عبرت های تاریخ …!
هنگامی که سواران بختیاری به فرماندهی سردار اسعد از طریق اصفهان، قم به شهریار و تهران رسیدند، سواران شمال به فرماندهی تنکابنی نیز از طریق قزوین، کرج به تهران رسیدند.
البته در بین راه، محمدولی خان تنکابنی چندین بار پا سُست کرده خواست که برگردد!
اما، یپرم خان و دیگران، به فئودال بزرگ اجازه بازگشت نداده و با اصرار او را وارد تهران کردند تا فاتح بزرگ پایتخت شود! از عبرت های تاریخ …!
و از طرف احمدشاه به لقب سپهسالار اعظم نایل گشته و صدر اعظم گردد …
قبل از این به انواع القاب مانند ساعدالدوله، امیراکرم، سردار اکرم، نصرالسلطنه سردارمعظم، سپهدار اعظم مفتخر گشته بود.
به زور شلاق، چنان ثروت عظیم و املاک وسیعی غصب کرده و گرد آورده بود که پس از ظل السلطان، ثروتمندترین فرد کشور بود.
بر املاک استرآباد به عنوان اینکه از ناصرالدین شاه گرفته، چنگ انداخته و به روس ها اجاره داده و پرچم روس ها را بر فراز آن برافراشته بود (رجال عصر مشروطیت…ص55).
اما، به میزانی که رضاخان از پله های قدرت بالا می رفت، محمدولی خان تنکابنی نیز از بام ثروت و قدرت پایین می آمد! از عبرت های تاریخ …!
بتازگی، رضاخان بلعیدن املاک دیگران را آغاز کرده و بهترین ها را یا به زور و یا با قیمت نازل میخرید …
نوبت به املاک وسیعِ سپهسالار تنکابنی رسید و از طریق وزارت مالیه بر آنها چنگ انداخت.
هنگامی که کارد بر استخوان تنکابنی رسید، روزی به کاخ رضاشاه وارد شده و در مورد املاکش پرسید
رضاشاه که در این زمان دیگر احدی جرأت نفس کشیدن بدون اجازه وی را نداشت، با طعنه پاسخ داد:
ولی خان! تو که بهتر می دانی، در سلطنت مشروطه، شاه اختیاراتی ندارد. بهتر است با وزیر مالیه و هیئت وزرا وارد مذاکره شوید…!
فئودال بزرگ کشور، فاتح تهران و به عبارتی سپهسالار اعظم که شدیداً از فشارهای مالی به تنگ آمده بود، ابتدا وصیتنامه کوتاهی مینویسد، سپس در همان روز دوشنبه شهریور ۱۳۰۵ش، در خانهاش در زرگنده تهران، طپانچه ای را به شقیقه خود گذاشته و شلیک میکند. از عبرت های تاریخ …!
در وصیت نامه اش نوشته بود: «امیراسعد، فوری نعش مرا بفرستید امامزاده (امامزاده صالح شمیران) بشورند و پیش پسرم دفن کنند.
البته همین الان اقدام بشود.
دیگر برای بنده تشریفات و گریه پس از هشتاد و چند سال عمر لازم ندارد» ( تاریخ تنکابن، علی اصغر یوسفی نیا…ص65).