امور جنسی و نظریه گفتمان؛ قدرت و لذت ها
مطابق رای نظریه پردازان گفتمان، نه تنها اشکال نظارت بر رفتار جنسی و عناصر مجزای مندرجات جنسی برساخته های اجتماعی هستند، بلکه مفهوم امور جنسی نیز خودش برساخته ای اجتماعی است.
«نباید امور جنسی را داده ای طبیعی دانست که قدرت می کوشد آن را تحت نظارت داشته باشد، یا چون عرصه ای مبهم که دانش رفته رفته در پی آشکارسازی آن است. امور جنسی نامی است که می توان به یک برساخته تاریخی اطلاق کرد».
فوکو متفکری است که کار تعامل گرایان نمادین و نظریه پردازان برچسب زنی را بسط و گسترش داد، تا به مفهوم امور جنسی بر حسب قدرت، لذت و کردوکارها بپردازد.
پروژه فکری بزرگتر فوکو عبارت بود از نشان دادن این که چگونه گفتمان های نهادی، که از طریق نظام های «حقیقت تخصصی» تبلور یافته اند، سوبژکیتویته را برمی سازند.
امور جنسی غریزه ای از پیش موجود، نیروی زیست شناختی، یا یک مقوله روانکاوانه میان تاریخی نیست؛ حقیقت یا جوهر وجود ما، به نحوی با عملکرد هنجارهای اجتماعی دستخوش نظارت واقع می شود.
افزون بر این، امور جنسی از طریق خود عملکرد این هنجارها برساخته می شوند.
در طول دوره ویکتوریایی، در نتیجه یک انفجار گفتمانی، امور جنسی به هسته اصلی هویت فردی مبدل شد، تک همسری همجنس گرایانه به منزله یک هنجار به کار افتاد و منحرفان جنسی خود را چون اشخاص متمایزی یافتند که واجد سرشت هایی به خصوص و هویت هایی بدنام و ننگین بودند.
دانش امور جنسی و روانکاوی، رشته هایی که موضوعشان عبارت بود از بررسی و آشکارسازی «حقیقت» گرایش جنسی و تبیین امور جنسی، امر جنسی را به مولفه های کلیدی برای خود مدرن مبدل می سازد، آن هم از طریق فرایندهای «فردی شدن» و «بهنجار شدن».
میشل فوکو هر گونه پیوند با سنت پوزیتویستی را قطع می کند؛ جنس هستار طبیعی جهان شمولی نیست که بتوان آن را تفکیک و «کشف» نمود.
او همچون تعامل گرایان استدلال می کند که «امر واقعی» خود یک معلول است، محصول گفتمانی معرفت شناسی پوزیتویستی، به لحاظ تاریخی، گروه های اجتماعی مشخص – یعنی دینی، و اکنون کارشناسان پزشکی – از قدرتی نامتوازن برای تعریف این معانی فرهنگی برخوردار بوده اند.
نمی توان امر جنسی را از آنها منفک کرد یا جدای از آنها درک نمود. و بالاخره، تنها اُبژه های مطالعه (یا باور یا آگاهی یا سیاست) واقعیت های عینی نیستند، بلکه مقولات معرفت شناختی هم هستند.
ممکن است گمان کنیم که وی مفهومی را مطرح می کند که کاملاً با مفهوم جامعه شناختی کنترل اجتماعی همخوانی دارد.
اما طبق نظر فوکو، هیچ گونه غریزه جنسی از پیش موجودی وجود ندارد که توسط نیروهای اجتماعی سرکوب شود؛ قدرت پراکنده و زاینده است نه سرکوبگر.
قدرت به صورت نسبی عمل می کند، همراه با مشارکت تمام عیار افرادی که از قدرت تاثیر می پذیرند، و از طریق به استعمار کشیدن «خرده جهانی» قدرت هایی که بر اساس منطق مختص به خویش به صورت های محلی و خاص عمل می کنند.
قدرت می تواند از متخصصان نشئت بگیرد، پس از آن می تواند حیاتی مختص به خود را بیابد و در مرکز گفتمان های شناور چندگانه ای قرار گیرد، که به مرور زمان گردش می کنند و بر افراد تاثیر گذاشته و نشان خود را بر آنها می نهند.
فوکو بر این باور است که با وجود این نوع انتشار یافته از قدرت دیگر نمی توانیم به هیچ کانون قدرت، یا نهادی مرکزی، چون خانواده، اشاره کنیم، که بتوان آن را به طریقی برانداخته یا اصلاح کرد و از آن رهگذر امور جنسی را آزاد کرد.
حداکثر می توان این امید را داشت افراد بتوانند به واسطه «واسازی» هویت های جنسی، هنجارهای اجتماعی را نقض کنند و با «بدن ها و لذت ها» بازی کنند.
امید می رود که نقش سترگی که امور جنسی در جامعه ایفا می کند کمرنگ تر شود، و به سوی برداشتی از حیات اجتماعی حرکت کنیم که به موجب آن به کارگیری ناب اما انتشار یافته قدرت، فازغ از نظام هنجارها و نقش های اجتماعی مقدور باشد.
منبع: اوئن، دیوید (1396)، جامعه شناسی پس از مدرنیسم، ترجمه محمدرضا زمردی، تهران: نشر ماهریس، ص 265-263.