جامعه شناسی دین ؛ سکولاریسم و جامعه مدرن
تحول در جایگاه دین و تغییر رابطه آن با سایر نهادهای اجتماعی ما را در جامعه شناسی دین در میدان نظریه “غیردینی شدن” قرار می دهد.
لذا، در گام نخست بهتر آن است تعریفی اجمالی از واژه (و پدیده)ی غیردینی شدن (سکولاریسم) به دست داده شود.
سکولاریسم در جامعه شناسی دین به طور کلی به معنی کاسته شدن نقش نهادهای مذهبی در اداره امور جامعه و (به ویژه سیاست) و واگذاری اداره جامعه و سیاست به دولت (غیردینی) و سازمان های غیردینی و عرفی می باشد.
اصطلاح سکولار از دیرباز به معنی “دنیوی” در مقابل “مقدس” (sacred) در زبان های اروپایی به کار می رود.
با جدا شدن قلمرو علم از دین و تجربی شدن علم، واژه سکولار در مورد علوم تجربی نیز به کار رفت، یعنی علومی که دیگر الهی نمی باشند و از سرچشمه متافیزیکی برخوردار نیستند.
بعدها که نهادهایی اجتماعی همچون آموزش و سیاست نیز از قلمرو دین خارج گردیدند و راه مستقل خود را پیمودند، این اصطلاح به صورت صفت برای آنها نیز به کار رفت.
بنابراین مفهوم سکولار در مورد افراد یا نهادهایی به کار برده می شود که اصل را بر دستاوردهای عقلی انسان و نه امور مقدس و ماوراءالطبیعه بنا می نهند، لذا معنی آن “غیردینی” است و نه “ضد دینی”.
سکولار شدن جوامع به معنی تأکید بر عقل بشری برای ساماندهی زندگی جمعی است.
در یک نظم سکولار؛ نظامهای اجتماعی به جای اینکه “ارزش مدار” باشند، “هدف مدار” می شوند.
در چارچوب نظامی سکولار، دیگر نگاه انسان به جهان احساسی نیست و آدمی بر آن نیست که جهان خود را به کمک نیروهای ماوراءالطبیعه تغییر دهد یا توجیه نماید یا سازماندهی کند، بلکه به جهان به گونه فضایی قابل محاسبه و قابل کنترل نگریسته می شود.
در هر امر هزینه کار و بازده آن مورد بررسی قرار می گیرد تا اگر مقرون به صرفه باشد، انجام شود.
در چنین جامعه ای، دو قلمرو خصوصی و اجتماعی از هم جدا می شوند.
اگر جایی برای کارهای ارزش مدار باقی بماند، قلمرو خصوصی است، یعنی مذهب و خانواده.
لذا مذهب از قلمرو اجتماعی بیرون می رود و کارکرد سیاسی و تا حد زیادی اجتماعی خود را از دست می دهد و در عوض قوانین و سازمان های عرفی قلمرو عمومی و اجتماعی را اداره می کنند.
برایان ویلسون از مهم ترین مدافعان نظریه «غیردینی شدن» به شمار می رود.
مدل سنتی نظریه وی در این رابطه، سه مسئله اساسی را شامل می شود:
1– در دوران مدرن، كلیسا و دولت از هم جدا شده اند.
2– در جوامع مدرن سازمان های مذهبی تضعیف شده اند.
3– در جوامع مدرن ایمان فردی كاهش یافته است.
او بر این اعتقاد است كه جوامع مدرن بدین دلیل جوامعی غیردینی می باشند كه نقش دین در این جوامع در زندگی فرد و اجتماع كاهش یافته است.
به نظر ویلسون، عرفی شدن؛ فرایندی است که طی آن، نهادها، کنش ها و آگاهی مذهبی اهمیت اجتماعی شان را از دست می دهند.
تا پیش از شکل گیری نظام های سکولار، دین بسیاری از مسائل جامعه را تحت تأثیر خود قرار می داد.
هر امر اجتماعی، دینی تلقی می گردید و مشروعیت رفتارها در جامعه توسط دین تعیین می شد.
خدا در تمام روابط بشر حاضر بود.
دین در تمام مراحل و جنبه های سازماندهی اجتماعی شرکت فعال و تعیین کننده داشت.
نظام های آموزشی، قضایی، امنیتی و حتا اقتصادی از طریق آموزه های دینی اداره می شدند.
اما از قرن هفدهم در غرب فرایندی آغار گردید که در جریان آن، جوامع غربی در صدد برآمدند تا زندگی جمعی خود را نه با توسل به آموزه های دینی، بلکه بر اساس عقل بشری اداره و سازماندهی کنند.
در جریان این فرایند، دین و نهادهای دینی به مرور سلطه خود را بر جنبه های مختلف زندگی از دست دادند و در جامعه به حاشیه رانده شدند و خود تحت کنترل نهادهای سیاسی درآمدند.
این روند در فرانسه، بلژیک، آلمان، اسپانیا، هلند، انگلستان و …. سبب برپایی نظام های سکولار گردید.
تداوم این روند در عصر روشنگری در غرب سبب شد تا امروزه در جوامع غربی هیچ دینی به عنوان دین رسمی کشور شناخته نشود.
نظریه غیردینی شدن همچنین بر جدایی دین و حوزه سیاست تأكید می كند.
برطبق این نظریه، این دیگر نهاد دین و سازمان های مذهبی نمی باشند كه شكل و چگونگی نظام سیاسی را تعیین می كنند، بلكه نظام سیاسی بدون دخالت دین عمل می كند.
مدافعان این نظر، نظام های سیاسی امروزی در غرب را شاهد مثال می آورند و این روند را برای همه جهان امری محترم می انگارند.
در ظاهر امر شواهد اجتماعی تأیید می کنند که استواری و تعهد نسبت به اعتقادات دینی در دنیای امروز به طور کلی کمتر از دنیای سنتی است.
اکثر مردم امروز، به سادگی محیط خود را جولانگاه خدایان یا ارواح نمی دانند.
بسیاری از جامعه شناسان حوزه جامعه شناسی دین بر این باورند که در دنیای مدرن، صورت های سنتی دین در زندگی فرد و اجتماع سستی پذیرفته اند.
غیردینی شدن با دنیاگرایی و صنعتی شدن و شهری شدن پیوند یافته است و به نظر می رسد که فرایند صنعتی شدن به زوال نقش دین در سازماندهی زندگی اجتماعی انجامیده باشد.
فرایند مدرن شدن به رشد و توسعه عقلانیت منجر گردیده و این پدیده نقش دین در بازآرایی نظام اجتماعی و سیاسی را کاهش داده و یا از میان برده است.
شاینر مقصود از غیردینی شدن را در شش معنا یا کاربرد به کار می برد:
اولین معنا به زوال دین مربوط می شود. بدین ترتیب که نمادها، آموزه ها و نهادهای مذهبی پیشین حیثیت و اعتبار خود را در دنیای مدرن از دست می دهند.
دوم آنکه توجه انسان ها در جوامع جدید از عوامل فراطبیعی منفک گردیده و به جلب ضرورت های زندگی دنیوی معطوف می گردد. بنابراین امکان سازگاری با “این جهان” هر چه بیشتر فراهم می آید.
سومین معنا به جدایی دین و جامعه مربوط می گردد. دین از عرصه عمومی جدا گشته و به عرصه خصوصی عقب نشینی می کند و خصلتی یکسره درونی می یابد.
در معنای چهارم؛ صورت های مذهبی جایگزین باورداشت ها و نهاد مذهب می شوند. در “دین انسانی شده”، دانش و رفتاری که از سوی دینداران و نهادهای دینی به قدرت خدا ارجاع داده می شد، به پدیده های انسانی و خلق شده و تحت مسئولیت او تبدیل می گردند.
پنجم؛ از جهان سلب تقدس می شود و نقش نیروهای فراطبیعی در جهان نادیده انگاشته می شود.
سرانجام در معنای ششم؛ جامعه از یک موجود “مقدس” به یک موجود “دنیوی” حرکت می کند. بدین معنا که به جای توجیه پای بندی جامعه به ارزش های دینی و سنتی، همه تصمیم ها و کنش های اجتماعی بر مبنای کنشی عقلانی و فایده گرایانه اتخاذ می گردند.
نظریه غیردینی شدن منتقدان بسیاری دارد که در مطلب دیگری در حوزه جامعه شناسی دین به آن پرداخته خواهد شد.