عقل قدیم و عقل جدید
عقل قدیم و عقل جدید؛ شمهای از تحولِ تاریخیِ خرد و تفکر
همانطور که ایمانوئل کانت در «مقاله روشنگری چیست؟» به صورت ابتدایی شرح داده است، خِرد را میتوان به دو صورت به کار گرفت: یکی به وجه عمومی و دیگری به وجه خصوصی.
اندیشیدن به نهادها و موسسات و قوانین شهر و اجتماع و جامعه و کارکرد آنها به کار گرفتن خرد به وجه عمومی است، مثلاً در زمان کانت دو نهاد دولت و کلیسا، امور عمومی بودند و اندیشیدن به اینها به ظهور خرد نظری منتهی میشد.
یعنی تفکر نظری، اندیشیدنِ مستقل و استعلايي به امور عمومی است.
اما اندیشیدن به کار و زندگی شخصی و خانوادگی، به کار گرفتن خرد به وجه خصوصی است مثل فروشندهای که میاندیشد تا سود کسب خود را بیشتر کند.
اما درک از عقل و خرد، همیشه به صورت فوق نبوده است.
در دورانهای پیش از رنسانس و به طورکلی در همهی اعصار پیش از عصر جدید، تفکر کم و بیش ادامه «تفکر افلاطونی» و «نوافلاطونی» بود که در جهانهای یونانی و اسکندرانی و انطاکیه و تمدن دوره اسلامی و مدارس اروپاییِ قرون وسطی زیسته بود و کم کم متحول شده بود.
در همه این جهانها «واقعهی افلاطونی» نماد اَتمّ تفکر بود.
تفکر افلاطونی نوعی امر یونیورسال و شهودی بود و چنان پنداشته میشد که تفکر از عوالم دیگر و از جایی چونان «عالم مُثل» به این جهان و به ذهن فیلسوف وارد میشود و اساساً آغازگاهِ تفکر، جهانی بیرون از این جهانِ موجود و این انسانِ واقعی بود.
درواقع همین طرز فکر بود که تصویری از هستی و مدینه و انسان و اخلاق در میانهی «عقل» و «اسطوره» میساخت.
به دیگر سخن، هرچند در جهان یونانی قبل از همهی تمدّنها و جهانها اتفاق بزرگی رخ داد و آن فهمیده شدن تمایز عقل (Logos) و اسطوره (Mythos) بود و این واقعه تا حدودی در کار افلاطون و ارسطو به کمال رسید، ولی بعد از آن قرنها تمایز عقل و اسطوره متوقف ماند.
درواقع، در افلاطون هم هنوز عقل از اسطوره کاملاً رها نشده بود و فرآیند اسطورهزدایی از خرد و تفکر به نیمه راه نیز نرسیده بود و هنوز درکی از عملکردِ مستقل این جهان و این انسان و عقل اینجهانی انسان و جزئیات هستی پیدا نشده بود و فقط نخبگانِ متفکر میتوانستند راههای شناخت این جهان و سعادت این انسان را از عوالم دیگر با خود بیاورند و به اهل مدینه تعلیم نمایند.
زمانی هم که این میراث یونانی و نوافلاطونی وارد تاریخ ایران و دوره اسلامی شد، یکبار دیگر این تمایز عقل و اسطوره بههم ریخت و حتی در عرفان و صوفیسمِ دوره اسلامی میل به اسطوره تشدید شد.
در نگاه صوفیان بزرگی چون مولوی؛ «عقلِ کُل» که عقلی جوهری و ذاتی است، اساساً عقل انسانی نیست.
بلکه عقل لاهوتی و الهی است که هستی و انسان و عقل انسانی را که عقلِ جزوی است، فراگرفته است.
بنابراین تصورات و صورتهایی که در عقل جزوی یا عقل عَرَضی انسان، حضور پیدا میکنند، اینها همگی رسولانی از جانب عقل کل هستند. چنانکه او خود میگوید:
این جهان یک فکرت است از عقل کُل
عقل چون شاه است و صورتها رُسل.
پس اگر شوق عقل کُل که عقلی جوهری و ذاتی است، در میان نبود که مایل است عقل جزوی انسان را سیراب نماید، عقل عَرَضی انسان هیچ چیزی را درک نمیکرد و هیچ فهم و تصوری از خود و هستی و جهان پیدا نمیکرد.
درواقع، آنچه که امروزه ما در ایران کنونی، «تفکر قُدمایی» مینامیم، در بهترین حالت ظهوراتی از تفکر نوافلاطونی و صوفیانه است که فارابی و سهروردی و مولوی نماد آن هستند.
اما وقتی نوبت به تفکر رنسانسی و دورهی کلاسیک عصر جدید رسید، متفکران و فیلسوفان زمانه پی بردند؛ تفکر نه آن است که پیشینیان و قدما خیال میکردند، بلکه آغازگاه تفکر همین جهان و همین انسان این جهانی است.
تفکر از این انسان و از این جهان آغاز میشود و جهان و تاریخ و جامعه را فرامیگیرد و راه و چاه را روشن میکند.
پس تا زمانی که دوران، از تفکر افلاطونی و صوفیانه گُذر نکرده بود و تصوّر اهل نظر از تفکر، چیزی شبیه واقعهی افلاطونی بود، درک و فهم جدید از تفکر نیز به ظهور نرسیده بود و چیزهایی مثل تفکر علمی و تفکر دانشگاهی پدید نیامده بودند.
اما امروزه دیگر دورانِ تصوّرات شبهافلاطونی از تفکر به پایان رسیده است یا حداقل مدتهاست که در مناطقی از جهان به پایان آمده و خِرد به نحو جدیدی کار میکند
و شیوههای تفکرِ نوین تکوین یافته است و تفکر و اندیشیدن با تحوّل و دگرگونی اساسی مواجه شده است و شیوهها و راهها و امکانهای اندیشیدن به کلی تغییر کرده است.
پیوست: قطعهای از کتاب در دست نگارشِ دانشگاه جهانِ کبیر