علمی تحلیلی

علل نابرابری اجتماعی از نظر مارکس

نابرابری اجتماعی از قرن نوزدهم به بعد در اذهان مردم بیشتر مورد کنکاش قرار گرفت.

اما، اصولاً چرا نابرابری اجتماعی وجود دارد؟

چرا مردم با یکدیگر تضاد و ستیز دارند؟

منشأ این نابرابری ها کجاست؟

بنابر نظر ولتر فیلسوف ممتاز فرانسوی قرن هجدهم «از آنجا که طبیعت جامعه به گونه ای است که نابرابری می‌آفریند، هدف این است که حکومت باید در ایجاد برابری کوشش کند»

جامعه شناسان از دیر باز تاکنون توجه خاصی به این مسئله نشان داده‌اند و اکثر افراد آن را منبع بی عدالتی در جهان می دانند.

کارل مارکس آلمانی به این مبحث اشاره های زیاده کرده است. وی اکثر تحقیقات و دست نوشته های خود را در همین زمینه می‌نوشت.

روابط اجتماعی از کنش میان افراد شکل می گیرد و بعضی از کنش ها می تواند نابرابری ایجاد کند، مانند خصوصیات فردی یا شخصیت اجتماعی. البته لازم به ذکر است که هرکجا این ویژگی ها مهم باشند، نابرابری نمایان می شود.

چرا نابرابری پدید می‌آید؟

وقتی افراد یا گروه با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند، میان کنش های آنها نوعی نابرابری پدیدار می شود که این کنش های متقابل اجتماعی الگوهایی را می‌سازد.

یکی از این الگوها «ساختار اجتماعی» است.

مارکس بر ساختار اجتماعی تاکید ویژه ای داشت و سه دلیل اساسی برای نابرابری اجتماعی بیان کرد:

1: تقسیم کار

2: تضاد و ستیز اجتماعی

3: مالکیت خصوصی

1- تقسیم کار

وقتی هر جامعه شناسی می کوشد نابرابری اجتماعی را مورد تحلیل قرار دهد با تقسیم کار روبرو می شود.

اما، تقسیم کار صرفاً به چه معناست؟

تقسیم کار از پیدایش اولین تمدن ها بر روی زمین تاکنون تداوم یافته است.

وقتی شخصی قطعه زمینی را داشت و از آن تولیدات مهمی به عمل می آورد، اما به مرور زمان احساس نیاز به کمک دیگران را حس کرد و مثلاً قسمت شخم زمین را به شخصی که به مالک زمین و خود زمین وابسته بود، واگذار کرد و به تدریج کل زحمت کشاورزی بر دوش یک نفر بود و در نهایت مالک زمین مقدار ناچیزی از محصول زمین را به کارگر می داد (می توان آغاز تقسیم کار دانست).

البته ناگفته نماند تقسیم کار رابطه مستقیمی با ایجاد مالکیت خصوصی دارد.

به این ترتیب تقسیم کار به جنگ ها، سازمان ها، نهادها، موسسات و…. کشانده شد. از نظر مارکس هنگامی تقسیم کار مستحکم تر می شود که افراد به گونه ای فزاینده کارهای متفاوت تری انجام دهند و همین که تقسیم کار در جامعه آغاز شد به راحتی نمی توان آن را متوقف کرد.

گاهی تقسیم کار عمداً انجام می شود و نظام نابرابری از همان آغاز شگل گیری سازمان وجود دارد.

هنگامی که جامعه‌ای، جامعه دیگر را تسخیر می کند، ساختار اجتماعی جدیدی آغاز می شود و این گونه سازمان ها، گروه بازمانده را در شرایطی فروتر از گروه برنده قرار می دهند.

 مثال: بردگی و استعمار در قرن نوزدهم دو نمونه از این واقعیت هستند.

تقریباً همه جامعه شناسان کلاسیک بر اهمیت تقسیم کار برای ایجاد نابرابری تاکید می‌ورزند.

2- تضاد اجتماعی و ظهور قدرت نابرابر

عامل دومی که مارکس ما را با آن روبرو می کند، تضاد یا ستیز اجتماعی است.

تضاد به معنای مبارزه کنشگران بر سر یک پدیده که در نهایت به یک برنده و یک بازنده خاتمه می یابد.

گروه یا فرد برنده پس از کسب پیروزی خود وارد مرحله جدیدی از اجتماع و جایگاه می شود، البته با خود به این جایگاه قدرت می دهد.

تضاد و ستیز (رقابت)، زمانی رخ می دهد که کمیابی وجود دارد، هرکس نمی تواند هرآنچه را می خواهد بدست آورد بنابراین، بر سر پدیده های کمیاب به مبارزه و ستیز می پردازند و آنچه را در جامعه ارزشمند است به انحصار خود درمی آورند.

کسانی که برنده می شوند، بیشتر از مخالفانشان قدرت دارند و می توانند در کنش متقابل دیگری نیز برنده شوند. این قدرت ممکن است، شخصی باشد مثلاً بر پایه هوش و استعداد.

فقط قدرت برتر است که پیروز می گردد.

افرادی که پیروز می شوند، سعی در دائمی کردن این پیروزی دارند و الگوهای جدیدی بر اطرافیان ارائه می دهند تا در همین جایگاه جدید درخشان بمانند.

ساختار اجتماعی آنها را در بالا قرار می دهد و توسط نهادها جایگاهشان حفظ می شود.

پس شخص برنده سعی در ایجاد یک نظام جدید دارد تا جایگاهش را دائمی شود.

وقتی الگوهای جدیدی ارائه می دهد، دیگران کم کم تابع او می شوند و نظام نابرابر محکم تر می شود.

مثلاً شخصی در کنکور رتبه برتر می شود و برای مدتی رسانه ها را تسخیر می کند، و او تلاش می کند جایگاهش را حفظ کند، بنابراین الگوهایی را ارائه می دهد به کسانی که می خواهند راه او را پیش گیرند. او از فرصت برنده شدن خود در این رقابت استفاده می کند و جایگاهش دائمی می شود.

این گونه افراد سعی دارند، پیروزی خود را گسترش دهند و دیگران را زیر سلطه خود برای حفظ قدرت گیرند و نظام جدیدی که ایجاد می شود به تضمین استمرار آنان کمک می کند.

جهان را به منزله جایگاه و ستیز اجتماعی مستمر تصور کنید: همه افراد گروها و سازمان ها و جوامع برای هرچه ارزشمند باشد، مبارزه می کنند و

برخی برنده و برخی بازنده می شوند

بعضی ثروتمند، بعضی فقیر

بعضی قدرتمند، بعضی بی قدرت

یک طبقه بالا ظهور می کند و یک طبقه فرو دست می ماند.

البته با استفاده از فرهنگ، عقاید و آرمان ها، آداب و رسوم و … این تضاد ها مستمر می شود.

ناگفته نماند افرادی که در مبارزه بر سر کنش ها بازنده می شوند، خود دوباره کنش جدیدی برای تلاش مجدد در رقابت بعدی هستند.

و اما کسانی که برنده می شوند خودخواه نیستند، اما بیشتر اوقات انسان وقتی موفق می شود، برای حفظ موفقیت کوشش می کند.

3- ظهور مالکیت خصوصی

همانطور که در بحث تضاد و ستیز اجتماعی گفتیم، کمیابی می تواند در آن نقش داشته باشد.

اما، در بحث مالکیت خصوصی مسئله کمیابی نیست، بلکه تنها این واقعیت است که بعضی افراد می‌توانند بیش از آنچه لازم دارند، انباشت کنند و منبع قدرتی را بوجود آورند.

مردم دیگر از ارضای نیازهای اساسی یکدیگر تبعیت نمی کنند، بلکه می‌کوشند امتیازات و قدرتشان را در رابطه با دیگران افزایش دهند.

برای درک بهتر مالکیت خصوصی می توان به سخن ژان ژاک روسو بسنده کرد:

«نخستین انسانی که دور قطعه ای زمین حصار کشید و به این فکر افتاد که بگوید (این مال من است) و مردم را آنقدر ساده یافت که گفته او را باور کنند، بنیانگذار واقعی جامعه مدنی بود.

اگر کسی چوب های حصار را درمی آورد، گودال آنها را پر می کرد و خطاب به همنوعانش فریاد بر می آورد (به هوش باشید که ثمرات زمین متعلق به همه ما است و زمین از آن هیچکس نیست)، چه بسا ممکن بود بشریت را از بسیاری جنایت ها، جنگ ها و آدم کشی ها، از بسیاری وحشت ها و بدبختی ها نجات دهد.»

خلاصه

نظام نابرابری در جامعه به علت ترکیبی از تقسیم کار، ستیز اجتماعی و مالکیت خصوصی به وجود می‌آید.

موقعیت های حاصل از آن، سطوح متفاوت قدرت، امتیاز و اعتبار اجتماعی پدید می‌آورد.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا