ماکس وبر؛ «مَنِ» جامعهشناختی به مثابه سوژه مشاهدهگر و اندیشنده
اگر بخواهم درک خودم را از دریافت جامعهشناختی ماکس وبر (۱۸۶۴ – ۱۹۲۰) تلخیص کنم؛
هویتِ جامعهشناس از دید وبر «مَنِ» جامعهشناختی او است.
من جامعهشناختی «سوژهای» است که دورهای با آگاهی جامعهشناختی زیسته و متوجه شده است، تنها نباید در زمانه و جامعه خویش زندگی کرد، بلکه باید آنها را هم اندیشید.
بنابراین، او به ساحت «آگاهیِ مستقل» و «دانشِ از فاصله» وارد شده است و میتواند به انسان و جهان و هستیهای اجتماعی به صورت بیواسطه و مستقل نگاه کند.
در حالیکه اهالی دانشها و آگاهیهای دیگر مثلاً کلام، ادبیات، روشنفکری و شعور عامه نمیتوانند چنین باشند.
زیرا آنان خود در سیر تاریخیشان، بخشی از تاریخ و جامعه و جهان هستند و نمیتوانند از فاصله به جهان و هستیهای اجتماعی نگاه کنند.
اما، جامعهشناس سوژهای است که پس از طی یک دوره جامعهشناسی، برگشته است تا به عنوان مشاهدهگر (observer) به انسان و جامعه و تاریخ نگاه کند و فقط او میتواند آنها را به صورت جامعهشناختی تماشا نماید و در آنها بیاندیشد.
بنابراین، کار جامعهشناس آن است که نشان دهد؛ چگونه جامعه و تاریخ و آگاهیها و دانشهای دیگر نظم یافته و تغییر میکنند؟
به دیگر سخن، نظم و بینظمی کنونی و سامان و بیسامانی فعلیِ جامعه و انسان و سیاست و اقتصاد و شهر چگونه و از کجا پیدا شده است؟
اما وضع موجودِ آنچه که ما سوژه جامعهشناختی نامیدیم، نشان میدهد که هنوز با اطمینان نمیتوان گفت؛ در ایران، این من (یا سوژه جامعهشناختی) ظاهر و باهر شده است و این سوژه همچنان در میانه هستن و نیستن یا بودن و نبودن دست و پا میزند.
به دیگر سخن، هنوز فهم کامل و خوانش ایرانی جامعهشناسی و جامعهشناسان و طرح پرسشهای ایرانی از آنها اتفاق نیفتاده است.
در واقع، حتی جامعهشناسی خواندههای ایرانی آن چنان شتابزده هستند و در کرانه غفلت و آگاهی سیر میکنند که به درستی نمیدانند؛ آیا جامعهشناسی و جامعهشناسانی مانند وبر را به درستی زیستهاند یا نه؟ آیا با جامعهشناسی و ماکس وبر همسخن و همفکر هستند یا نه؟
با این حال میتوان گفت در دو دهه اخیر کوششهای مهمی نیز در ایران آغاز شده است که میتواند نشانه همسخنی و همفکری جامعهشناس ایرانی با جامعهشناسی و جامعهشناسان باشد.