مسوولیت گریزی ها و من ها
یکی از آسیب های اجتماعی، فرهنگی و البته سیاسی در جامعه کنونی ما، عدم مسوولیت پذیری در «نقش ها» و یا گریز از پاسخگویی به وقت عهده داری «نقش ها» می باشد.
بارها در زندگی روزمره از «دیگران» نالیده ایم، از فلان مسوول زبان به شکوه گشوده ایم که «کار بلد» نیست، فرصت طلبِ پُست پرست هست!
به شعارهایِ وقت بیرون از گود پای بند نیست!
حالا که خر مرادش از پل گذشته است، برآورده کردن انتظارات آن نقش (انتظارات عمومی)، دیگر یعنی چی؟!.
شاید به راحتی بتوان با وجود عارضه «فردی – اجتماعی فرافکنی ها» که همه من ها و تک تک ما به آن گرفتاریم، این برچسب واقعی!!
را بپذیریم و بر خود بزنیم که «من، تو، او، ما و شما» عناصر دخیل در ماجراها هستیم، از جمله ماجرا یا مسئله اجتماعی مبتلابه در جامعه ما؛ مسوولیت گریزی و عدم ایفای احسن نقش ها.
یکی از ویژگی های ماهیتیِ انسان سیری ناپذیری او در آرزو پروری و یا دست یافتن به آمال می باشد، آنطور که برخی به این نوع ماهیت انسان اشاره کرده اند:
«انسان هر چه بیشتر داشته باشد، بیشتر هم میخواهد و برآورده شدن هر نیازی به جای کاستن از آرزوهای انسان، نیازهای تازه ای را برمیانگیزند».
اینکه انسان می خواهد داشته باشد، می خواهد به آرزوهایش برسد و دارای یک عنصر ماهیتی زیاده خواهی هست چه نقشی و چه رابطه ای با مسئله ای چون «مسوولیت گریزی ها» و «منیت ها» دارد، باید اصلی را به متن اضافه نمود تا مراد از این رابطه و تاثیرگذاری فهم شود و آن «تعدیل ها در تعریف خواسته های فردی و اجتماعی از طریق جامعه پذیری» می باشد.
ریشه اینکه ما بازیگران خوبی در «نقش ها» نیستیم و با عدم ایفای نقش و برآورده نکردن انتظارات در جامعه «وجد اجتماعی» به وجود نمی آوریم و به نوعی «توجیه گرانی عالی در مسوولیت ها» به جای پاسخگویانی منطقی در انجام انتظارات نقش ها هستیم، از این نظرگاه قابل تحلیل هست که:
1- نمی دانیم
2- نمی توانیم
3- نمی خواهیم
1- «نمی دانیم»:
دستگاه تربیتی و آموزشی (خانواده، آموزش و پرورش به معنای عام و خاص و …)، آنچه را که به ما آموخته است، یا ناقص اند یا معیوب هستند.
در دو حالت (نقص و عیب)، جامعه پذیریِ کامل، متعادل و متوازن از سوی نهادها اتفاق نیافتاده است.
گاه جامعه پذیری ها در این زمینه «متعارض» هست!
به گونه ایی که تعارض در جامعه پذیری ها توسط نهادهای مختلف، به ما دورویی و تملق در حضور رنگارنگی ها در جامعه یا کمرویی و انزوا در طرح خواسته ها آموخته است.
آموزش از همان مقطع شیرین ابتدایی عنصر «بله قربان گویا، حق همیشه با تویِ متکلم وحده هست» را در وجود ناپخته کودک، پخته تحویل می دهد که در آینده سرنوشتی «نامعلوم خواهی» را برایش رقم می زند.
در هر دو حالت، نمی دانیم که چی می خواهیم یا چی نمی خواهیم!!
در میان خواسته ها و بایسته ها سرگردان هستیم.
متولیان آموزش از ایام شکل گیری شخصیت الفبای زبان را به طریق حفظیات به حافظه ما خورانده اند.
اما، الفبای تدریجیِ علاقه مندی، ایمان، تعهد و مسوولیت پذیری اجتماعی (برخی عوامل پیوند فرد و جامعه از نظر تراویس هیرشچی) همزمان با تکوین، شکل گیری و رشد شخصیت به ما نیاموخته اند، یاد نداده اند، در وجود ما نهادینه نکرده اند، الگوسازی عملی هم در شکل درست و بدور از خطا صورت نگرفته است (برخی الگوها که خود معلمِ مسوولیت گریزی هستند!!).
نمی دانیم سرنوشت اجتماعی یعنی چه؟
نمی دانیم همه در یک کشتی (جامعه) در حال زندگی هستیم!
نمی دانیم همدردی و همدلی اجتماعی چه تاثیری بر سرنوشت منِ فردی دارد ؟!
به ما گفته اند: شهر ما خانه ما، اما در وجودمان نهادینه نکرده اند که الزامات این شعار چیست؟!
حتی اگر این امور را بدانیم، این دانسته ها در حد «همنواییِ اطلاعات» هست، آنچه به درد جامعه بخورد و در ما «خلاء» شده است؛ همنوایی همدلانه می باشد؛ آن را خوب نمی دانیم!!
2- «نمی توانیم»:
می دانیم که «نمی توانیم» یا آگاه هستیم که این کار از عهده منِ نوعی برنمی آید، نقش آسانی نیست، اما به راحتی می پذیریم، در آن می مانیم، گاه و بیشتر وقت ها در این نقش پذیری گند می زنیم.
آنچه ما را در اینجا یاور هست که قبلاً خوب یاد گرفته ایم و جامعه هم به ما تلقین و تشویق کرده است!!
مکانیسم فرافکنی و توجیه هست، شکست در نقش را به عاملی در بیرون از خود نسبت می دهیم!
غافل از اینکه یاد نگرفته ایم، بگوییم این کار از عهده ما ساخته نیست!
آموزه های تربیتی و جامعه پذیری ابزار قوی در تک تک افراد ایجاد نکرده است که «خوداقراری به نتوانستن» را به روی خود و دیگران بیاورد.
مثال فراوان است، هرکس که نمی تواند بگوید «نمی توانم»!!
خیلی راحت نامزد سمت ها، پُست ها و نمایندگیِ مجلس و شورا می شود، ادعای مدیرکلی می کند، هستند کسانی که سریع و بدون فکر می گویند آمادگی وزیر شدن را دارم!!
لذا، در چنین وضعی که با نبود سیستم نظارت و کنترل اجتماعی (چه به شکل رسمی و چه در شکل غیررسمی) مواجه هستیم که البته بخش اعظم آن ریشه در ضعف ها و روش ها در جامعه پذیری «من ها» دارد، نه نقش ها خوب تعریف می شوند و نه نقش پذیران؛ «توانستن ها» را متناسب با نقش ها آموخته اند!
3- «نمی خواهیم»:
حتی اگر در مقاطعی از زندگی (کودکی، نوجوانی و حتی جوانی …) خوب جامعه پذیر شده باشیم و برای زندگی در بستر «معیارهای زندگی» اعلام همنوایی همدلانه بکنیم، به دلایلی این روند به خاموشی گراییده می شود.
از جمله فقدان اهرم وجدان جمعیِ نیرومند در تشویق ها و چوبی بودن پایه حمایت های قانونی (ضعف کنترل رسمی) که سبب می شود جامعه پذیری «من ها» به سمت تکمیل «منیت ها» سوق پیدا کند و آمال فردی و فردیت ها هم تشویق شوند و هم تایید گردند
و در مقابل آنچه خواستنِ در توانستن ها، برای ساخت یک جامعه همنوایِ هنجارمندِ مسوولیت پذیر تعریف می گردند به «نمی خواهیم ها» تفسیر عملی می شوند:
نمی خواهیم افراد مسوول پاسخگو باشند
نمی خواهیم شهر ما خانه ما باشد، چرا که الزامات آن را به ما آموزش نداده اند.
نمی خواهیم وکیل ما، وزیر ما پاسخگویِ رای اجتماعی ما باشند، جهت شفاف سازی در عملکردها، به هم می گوییم:
به ما چه؟ فلان سفر، فلان مسوول، با پول بیت المال بوده یا هزینه شخصی، آخر به ما چه ربطی دارد که مسوولین وظیفه شناس باشند یا نباشند؟ مگر ما مسوول کنترل زندگی دیگران هستیم!!
نتیجه آنکه در چنین شرایطی مسوولیت گریزی یک فرهنگ می شود و منیت ها میدان دار!!
در حالی که در جوامع توسعه یافته با تکیه بر جامعه پذیری همنوا،
هم پا و متعادل توسط نهادها،
حس مسوولیت پذیری اجتماعی آنطور جا می افتد،
آنطور که اگر کسی قانون شکنی کند فرد در جامعه به راحتی نسبت به آن رفتار هنجارشکنانه بی تفاوت نمی نشنیند!
بلکه با مراجع قانونی هماهنگی و همکاری می کند تا رفتار نابهنجار اجتماعی رُخ ندهد که این خود، یعنی سرمایه اجتماعی قوی در پیوند فرد و جامعه و اعتماد به همدیگر …