ناتفکر و اکنونِ دانشگاه ایرانی؛ چیزهایی که تفکّر نیستند
در اینجا بهتر است از خود بپرسیم؛ چه چیزهایی تفکر نیستند؟ تا ذهن خود را اندکی از امور مزاحم آزاد کنیم و بکوشیم خود را به معنا و فحوای تفکر نزدیک سازیم.
باید تصریح کنم؛ شاعرانگی، خیال و شور و احساس، تفکر نیست.
قضاوت، داوری و صدور حکم، تفکر نیست.
کنجکاوی، حدس و ظن و گمان، تفکر نیست.
آرمان و آرزو و بلندپروازی، تفکر نیست.
عقیده، اخلاق، دین، فرهنگ و ایدئولوژی، تفکر نیست.
فاهمه و فهمیدن و پی بُردن، تفکر نیست.
حتی کنشهای عقلانی و محاسبه کردن و استدلال کردن، تفکر نیست.
همینطور به صراحت باید بگویم؛ حضور دانشگاه و علوم دانشگاهی مثل علوم اجتماعی و علوم دقیقه و فلسفه نیز لزوماً به معنای حضور تفکر نیست.
در واقع، همه انسانها کم و بیش در کسب و کار، زندگی خود و در حل مشکلات خویش، اهل فکر و محاسبه و تدبیراند و سعی میکنند فروبستگیهای امور و گرههای کور زندگی را بگشایند و فایدهی اعمال و رفتارها را بیشتر کنند و هزینهها و زیانها را کم کنند.
همچنین ما میدانیم؛ اغلب مردم در خانه و مغازه و خیابان و اداره و شرکت در هنگام مباحثه یا گفتو شنید، به نفع نظر و باور و عمل خود استدلال میکنند و بسیار حجّت میآورند.
یا روزنامه نگاران و سیاستمداران و قُضات در هنگام نوشتن و خواندن و گوش دادن و مشاهده کردن و حکم دادن، گاهی به فکر فرو میروند.
روشنفکران و روحانیون نیز در هنگام پاسخ گفتن به سئوالات و در هنگام توصیف مشکلات و طرح مسائل و بیان انتقادات، فکر میکنند.
همه این کنشها و گفتارها با اینکه کارهای عقلانی و ستودنی هستند، اما هیچکدام از اینها به معنای خاص کلمه، تفکر نیستند.
پس هر چند هر یک از صورتهایی که در بالا یاد کردیم، هر کدام سطحی یا صورتی از فکر کردن هستند یا قاعدتاً باید اینجور باشند، به طوری که معمولاً اهل علم آنها را در ذیل عنوان «عقل عملی» و «عقل معاش» دستهبندی میکنند و جامعهشناسان نیز از آنها به عنوان «کُنشهای عقلانی» یا نُمود «عقلانیت رسمی و نهادی» یاد میکنند.
اما هیچ یک از آنها تفکر در معنایِ خاص کلمه نیستند و هیچکدام تفکر تاریخی، جامعهشناختی، فلسفی، ریاضی و فیزیکی نیستند.
تفکر به آن معنایی که در دوران جدید در مکاتبی مثل «عقلگرایی» و «تجربهگرایی» و «تأویلگرایی» و «مکتب انتقادی» و سایر مکاتب فکری در حال وقوع بوده است، امری ویژه است.
«تفکرِ مفهومی» که سازمان «تفکر دانشگاهی» بر آن استوار است، کشفی از مراتب ناگشوده جهان و انسان در نزد خردِ محض است که فروبستگیها، بنبستها، مسألههای معرفتی و عملیِ زندگی و هستی را از نو در ساحتی دیگر در لحظهی رویداد، بازنمایی میکند و گاهی راه آینده را هم باز میکند.
اجازه دهید این را هم به مجموعه بالا بیفزایم، یکسری امور نیز هستند با اینکه نسبتی مستقیم یا غیرمستقیم با تفکر دارند، اما اینها نیز تفکر نیستند و گاهی خود مانع اندیشیدن میشوند یا جای آنرا میگیرند و عرصه را بر تفکر تنگ میکنند.
مثلاً ایدهها، دانشها، علوم و رشتههای از پیش موجود چنین هستند، اینها هیچکدام تفکر نیستند.
هر چند در زمانی یا در جایی بخشی از «حادثه تفکر» بوده باشند، اما الان دیگر نیستند، الان ناتفکرند.
آنها دیگر متجسد و منجمد شدهاند و غالباً در اینجا و اکنون رهزن تفکراند.
از همین روست با اینکه در کشور ما قرنها است آثار و افکار فارابی، ابنسینا، سهروردی و قدماء دیگر حضور داشتهاند و معمولاً در مدارس و حوزههای علمیّه درس داده شده و خوانده شدهاند، اما باز خبری از تفکر و متفکر نبوده است.
یا در دوره کنونی با اینکه ما دانشگاه، علوم مدرن و علوم اجتماعی، تاریخ، فلسفه، ادبیات، هنر و علوم دقیقه داریم، اما باز خبری از تفکر و متفکر نیست.
زیرا آراء متفکران گذشته و نیز علوم و فلسفههای موجود در بهترین حالت «اندیشیدههای پیشین» هستند، ولی در اینجا و اکنون دیگر آراء و مفاهیمِ متجسد هستند و با اینکه اینها ممکن است آماده گفتگو باشند، اما «حادثه ای زنده تفکر در لحظه کنونی» نیستند.
پس معلوم میشود، تفکر حادثهای زنده و مستمر در لحظه کنونی است.
از اینرو، با اینکه امروزه فلسفه جدید و علوم اجتماعی، ادبیات و هنر، روشنفکری به صورت نهادی و مناسکی در دانشگاه و جامعه ما حضور دارند، اما تفکر و خصوصاً تفکرِ دانشگاهی غایب است.
پس تفکر گاهی هست و گاهی نیست، در زمان و مکانی هست و در زمان و مکان دیگری نیست.
چنانکه در گذشته با اینکه فلسفه قدمایی در ایران حضور داشت و مدرسهها، نهادهای آموزشی و علمی نیز حضور داشتند، اما بیفکری و زوال و انحطاط نیز غالب شده بود.
یا پیش از آنها فلسفههای افلاطون و ارسطور در جهان حضور داشتند، ولی تفکر یونانی نیز تمام شده بود.
پس معلوم میشود که از افکارِ متجسد و نهادینه کاری بر نمیآید.
فلسفه و جامعهشناسی، تاریخشناسی و دیسیپلینهای علمی با اینکه مجموعهای از افکارند، اما متجسداند و کاری از آنها بر نمیآید، مگر آنکه لحظه به لحظه در حال شدن، صیرورت، زایش و پالایش باشند.
تفکر عین نو به نو شدن و استمرار است و مانند دُو امدادی میماند که ایستادن ندارد و متفکران به صورت نوبهای یا همزمان در کار تفکرند و زمانی که این استمرار متوقف شود، کاری از افکار متجسدِ موجود برنمیآید.
پس معلوم میشود، تفکر در زمینه و زمانهی موافق، حادثهای زنده و در جریان است و زمانی که شرایط و امکانهای لازم در زمینه و زمانه نباشند یا از میان بروند، تفکر نوی هم به جهان داخل نمیشود.
در واقع، دانشگاه هم از آن جهت دانشگاه است که زمینه و زمانهی آن موافق تفکر و حادثهی اندیشیدن است و لحظه به لحظه تفکرِ تازه در آن داخل میشود و اندیشیدن تداوم مییابد و کار خود را میکند و اثرات و پیامدهای خود را بر جای میگذارد، در غیر این صورت خبری از دانشگاه نیست یا اگر هم باشد نهادی منجمد مثل نهادهای دیگر است.
پس تفکر وقتی به دیسیپلین، رشته و نهاد دانشگاه تبدیل شود، یا وقتی به گفتمان، پارادایم و مکتب تبدیل میشود، منجمد میشود.
در حالیکه تفکر در اصل خود واقعهای آزاد، وحشی و رمنده است که محدود به هیچ محدودیّت و ممنوعیّتی نیست.
اگر اهلِ تفکر خبرهایی تازه و پیامهایی نو از سفرهای اندیشهای خویش به جهان ما نیاورند و اگر حادثهی تفکر، تداوم و استمرار نداشته باشد یا دچار تعطیلی و گسست شده باشد، چندان کاری از میراث فکری گذشتگان یا از ترجمههای جدید بر نمیآید و فلسفه و جامعهشناسی و علوم اجتماعی موجود هم کاری نمیتوانند بکنند.
زیرا هر تفکرِ نوی که وارد جهان مألوف ما میشود ضرورتها و الزامات موجود، آنرا تسلیم خویش میسازند و آنرا در نظمی و دیسیپلینی و نهادی متجسد میکنند و همواره نیروهای پیشینی در کارند تا پیامهای نوظهور خِرَد را مهار کنند.
از همین باب است که تفکر در هستیِ نخستین خود، عین آزادی است و از ضرورتها و الزامات رهاست و در بیرونِ ضرورتها، الزامات، نهادها و دیسیپلینها ایستاده است و زبانی استعلایی و آزاد و انتقادی دارد. اما وقتی وارد جهان موجود میشود و در میان واقعیّتهای موجود آرام میگیرد، متصلّب میگردد.
پیوست: بُریدهای از کتاب در دست تألیفِ دانشـگاه جهانِ کبیـر؛ از شرقشناسی تا دانشگاهِ ایرانی