نامه های عبرت انگیز تاریخی که ناشنیده مانده اند…
نوشته هایی وجود دارد که تاریخ مصرف ندارند و همیشه تازه هستند نامه ميرزا يوسف خان مستشار الدوله تبريزى به ناصرالدین شاه یکی از این نمونه هاست.
او خود از پيشروان و آزادي خواهان عهد ناصرى به شمار می آید که مدتی به كاردارى سفارت ايران در پاريس منصوب بوده و بنابراین، غرب را بهتر از روشنفکران غرب ستیز ایرانی در دهه چهل و پنجاه شمسی می شناخته…!
یکبار به اتهام نشر مطالب روشنگرانه اش در روزنامه اختر، از خدمت دولت معزول و چوب مفصّلى خورد و پنج ماه در انبار دولتى زندانى گرديد.
اما، پس از چند ماه حبس و پرداخت جريمه، آزاد و به كارگزارى مهام خارجه آذربايجان به تبريز رفت.
مستشارالدوله را بیشتر با کتاب «یک کلمه» می شناسیم که در آن کتاب، تمام ترقيّات غرب را محصول و مولود حكومت قانون و استقرار حكومت ملّى دانسته و برابری شاه و گدا در برابر قانون را تاکید کرده …
اما کتابش، به جای اینکه گوش شنوا داشته باشد، اسباب رنج های بی پایانش می گردد!
او نامه مفصّلى به مظفرالدّين ميرزای وليعهد نوشت و خواهش كرد كه آن را از نظر پدرش ناصرالدین شاه بگذراند.
وى در آن نامه از حكومت استبدادى و فساد دربار انتقاد كرده و اصلاحات مملكتى و ايجاد حكومت قانون و برقرارى آزادى و مساوات را خواسته و گوشزد كرده بود كه:
«اگر زمامداران ايران خود درصدد تاسيس مجلس مقنّنه برنيايند، سير حوادث تاريخ، آن را بر ما تحميل خواهد كرد…» (برای کل نامه بنگرید به: ناظم الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان … ج۱، از پاورقی صفحه ۱۸۸ به بعد)
اما اين سخنان صريح با مزاج مستبدانه شاه سازگار نبود پس، او را تحت الحفظ به قزوين آوردند و با کنده و زنجير زندانى كردند و كتابچه قانونش را، آنقدر بر سرش كوفتند كه چشمانش آب آورد و چند سال بعد به وضعى اسفناك درگذشت …
البته، نشنیدن سخنِ مستشارالدوله تنها برای مستشارالدوله گران تمام نشد، بلکه برای خودِ شاه هم گران تمام گشت.
چرا که موجب شد فرجامش، دیگر نه با زبان محترمانه و عریضه بلکه با زبان ششلول میرزا رضا کرمانی روبرو گردد!
اما، نشنیدن نامه مستشارالدوله برای جامعه ایران هم به مراتب گرانتر تمام شد.
چرا که پس از قتل ناصرالدین شاه قدرتمند، وقتی پسرش مظفرالدین میرزا قدرت را بدست گرفت، ناامنی های گسترده چنان دامنِ ایران را فرا گرفت که حتی برخی محلات پایتخت در روز روشن نیز امنیت نداشتند!
و از همین رو، اتابک امین السلطان در زندان به قاتل گفت:
«مردك تو با كشتن ناصرالدين شاه مگر انوشيروان عادل بر دروازه شهر برای حكومت كردن آماده ساخته بودی كه دست به چنين عملی زدی…؟!» (دولتآبادی، حیات یحیی…ج ۱ص۱۵۴)
و همیشه چنین است که زبانِ تفنگ کارساز نیست و ویرانگر است و شوربخت جامعه ای که در آن سخنان مشفقانه ناشنیده می ماند و به سخن گفتن با زبان تفنگ منجر می گردد…
تقریباً یک صدسال پس از ناشنیده ماندن نامه مشفقانه مستشارالدوله، بار دیگر در سپهر سیاسی ایران، این حادثه تکرار می گردد و این بار به صورت نامه علم (غلامِ خانه زاد) به محمدرضاشاه در 1356…
و البته قبل از علم، همان را مصدق و امینی کرده بودند و بر رعایت میراث مشروطه تاکید کرده بودند.
اما، سخنشان ناشنیده مانده و گرفتار سرنوشتی مشابه مستشارالدوله گشته و از حوزه قدرت رانده شده بودند…
همچنانکه از آخرین یادداشت روزانه علم برمی آید، او پس از عمری غلامِ خانه زادی، یکسال مانده به انقلاب 57، عریضه تندی از اوضاع کشور و گرفتاری مردم به شاه نوشته بود (یادداشت های علم…ج6ص۹۳۱-۹۳۵).
اما نامه اش طبق معمول و به درازای تاریخ ایران! ناشنیده مانده و حتی از حوزه قدرت برکنار گردیده و شاه گفته بود: علم مشاعرش را از دست داده…!
گویند یک ماه قبل از مرگش، علم بار دیگر از فرانسه تماس گرفته همان خواسته را تکرار کرده و گفته بود به خاطر بقای سلطنت می گوید و گرنه یک پایش لب گور است…
و دیکتاتور گفته بود به او بگویید: این پایش را هم از این دنیا بردارد و خیال ما را راحت کند…!