نظریه فرهنگ انبوه
مفهوم فرهنگ انبوه یا توده وار [1]، به عنوان محصول صنعت فرهنگ [2]، در فاصله سال های 1930 تا 1950 توسط دو تن از صاحبنظران مکتب فرانکفورت یعنی تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر رواج یافت.
آدورنو و هورکهایمر در کتاب دیالکتیک روشنگری و مقاله “صنعت فرهنگ: سرگرمی همچون فریب توده” نظریه خود را چنین توضیح می دهند:
1- رهایی بخشی که پروژۀ روشنگری وعده اش را می داد، تحقق پیدا نکرده است.
به طور مشخص هر چند عقلانیت علمی جهان را از خرافات و اشکال سنتی اقتدارها رها ساخته، اما خود به سازوکار جدید قدرتمند سلطه تبدیل شده است.
افزون بر این ترکیب عقلانیت علمی با اقتصاد سرمایه داری این سلطه را بسیار قویتر کرده است.
علت این است که پیشرفت علمی و فنی با پیشرفت فرهنگی همراه نبوده است و یکی از علل آن محدود شدن علوم اجتماعی پوزیتیویستی در چارچوب منطق علوم فیزیکی و طبیعی و عقل ابزاری بوده است.
این نوع علم اجتماعی قادر به درک مسائل جامعه امروزین نیست.
علم اجتماعی واقعی می بایست مبتنی بر انتقاد و دیالکتیک باشد تا بتواند اولاً انحطاط فرهنگی جوامع سرمایه داری غربی را تشخیص دهد و هم با سخن و عمل به تغییر آن کمک کند.
2– امروزه فرهنگ صنعتی شده است.
صنعت فرهنگ، درون روابط اجتماعی جامعۀ سرمایه داری شکل میگیرد و به نوبه خود به ایجاد این روابط کمک میکند.
در مقام مقایسه از نظر اقتصادی صنعت ضعیفی است و به صنایع قدرتمندتر وابسته است.
مثلاً نظام استودیویی هالیوود به بانکها و صنعت الکترونیک وابسته است و در جریان فعالیت خود توسط یک نظام بزرگتر کنترل میشود و خود این نظام استودیویی کارکنان و مصرفکنندگان خود را کنترل میکند.
برخلاف فرهنگ عامه [3] که در جامعه سنتی رایج بود و توسط توده مردم برای مردم تولید می شد، آثاری که فرهنگ عامه پسند [4] جدید را می سازند، توسط صاحبان صنعت فرهنگ برای مردم تولید می شونــد.
3- صنعتی شدن فرهنگ آن را به کالا تبدیل کرده میکند.
پس، تنها ارزش فرهنگ تولید و در نهایت حفظ نظام سرمایهداری خواهد بود.
این موضوع از همه جا بارزتر در صنعت فیلم قابل مشاهده است.
کارکنان هالیوود از همان لحظهای که خواهان کار در این نظام میشوند، درواقع ارزشهای صنعت فیلم را پذیرفته اند.
نظام استودیویی هالیوود، فیلم را نیز درست مثل سایر کالاها از طریق تکنیک خط تولید به طور انبوه تولید میکند و با استفاده از فرایند بازاریابی آن ها را بر مخاطبان تحمیل می کند.
4- همۀ فیلمها کمابیش یکسان و بهطور کامل قابل پیش بینیاند، تفاوتهای صوری و خیالی است. همین که فیلم شروع میشود، کاملاً آشکار است که چگونه پایان می یابد؟ چه شخصیتهایی پاداش میگیرند؟
فیلم مردم را در وضعیتی قرار میدهد که تسلیم اقتدار شوند و همنوایی کنند. مخاطبان واکنش فردی نشان نمیدهند.
5- ایدئولوژی صنعت فرهنگ آن چنان قدرتمند است که همنوایی را جانشین آگاهی می کند.
هرچه تکنولوژی فیلم سازی کارآمدتر بشود، تشخیص میان فیلم و زندگی واقعی برای مخاطبان دشوارتر خواهد شد و به همین جهت، سینما از لحاظ سیاسی خطرناک است، زیرا زمینه ساز جامعه ای تمامیتگراست که اعضایش همه به عروسک های مطیع تبدیل شده اند.
6- در مقابل این پرسش که مـردم این فیلــم ها را دوست دارند و از دیـدن آن ها لذت می بـرند، هورکهایمر و آدورنو می گویند که گرایش عملی و فکری مخاطبان به صنعت فرهنگ انبوه بخشی از این نظام است، نه عذری برای آن.
منطق یک جامعۀ عقلانی و تکنولوژیک (سرمایه داری)، همۀ جنبه های زندگی را درمی نوردد و از ما موجوداتی سلطه پذیر، تحت کنترل و بی دفاع در مقابل اغوا میسازد.
پیامد:
مطالعات صنعت فرهنگ پایه ای شد برای مجموعه ای از آثار انتقادی در باره فرهنگ توده وار و هنر عامه پسند و به ویژه سینما.
این مطالعات در واقع گام های آغازین برای پیدایش دانشی به نام اقتصاد سیاسی فرهنگ شدند.
متفکران امریکایی و اروپایی بسیاری در دهه های بعد با دیدی انتقادی به سینما و به ویژه آثار عامه پسند پرداختند.
دیدگاه هایی مثل نظریه نمایش و دیدگاه های فمینیستی و دیدگاه بوطیقای تاریخی در نظریه فیلم همه تحت تاثیر این نظریه انبوه فرهنگ بوده اند.
[1] Mass Culture
[2] Culture Industry
[3] Folk Culture
[4] Popular Culture