هم افق شدن با مولوی در زمانه و زمینه امروزین؛ امکان یا امتناع؟
برخی مردمان در روزگار جدید گمان می کنند که آن چه مربوط به گذشته است، دیگر به کار امروزیان نمی آید و تنها باید در صدد برآمد تا هر آن چه مربوط به روزگاران مدرن است را برگرفت و هر آن چه مربوط به روزگاران گذشته و سنتی است را فرو نهاد.
واقعیت اما چیست؟
بر مبنای کدام منطق و دلیل می توان گفت باورها و دیدگاه های اندیشمندان، متفکران، عارفان یا حتی شاعران گذشته به کار امروزیان نمی آید؟
و باز هم بر مبنای کدام منطق و دلیل می توان گفت فقط باورها و دیدگاه های اندیشمندان، متفکران، عارفان یا حتی شاعران امروزی به کار امروزیان می آید؟
به منظور فهم دقیق تر این مساله ضرورت دارد نسبت به چند موضوع مهم و مرتبط در این زمینه توجه لازم صورت پذیرد.
1. انسان ها به مثابه موجود تاریخی که دارای حیث تاریخی (Historicity) هستند می توانند از طریق استعلا یا فراروی (Transcendence) از زمانه خود با زمان های تاریخی گذشته نیز در ارتباط قرار گیرند و به گفته گادامر فیلسوف مشهور آلمانی از طریق آمیزش افق ها به درک آرمان های گذشتگان نائل آیند تا شاید راهی برای برون رفت از مشکل خویش بیابند.
به عبارت دیگر، هم افق شدن یا آمیزش افق ها به این معنا است که می توان به واسطه فراروی از تاریخ، خود را با دردها و آرزوها و آگاهی های مردمان سایر دوره های تاریخی در ارتباط قرار داد و از همه مهم تر، این که از تفکر و اندیشه آنان برای حل برخی مشکلات فعلی (توجه شود فقط برخی مشکلات و نه تمامی آن ها – که اندکی جلوتر از این «برخی» سخن خواهد رفت) خود بهره برداری نمود.
این گونه است که نمی توان گفت که هر آن چه مربوط به گذشته است، به کار امروزمان نمی آید و تمامی آن ها را باید به کناری نهاد.
این گفته بدان معنا نیست که رجوع به گذشته می تواند درمان تمامی دردها و مشکلات امروزی باشد که سخنی بی پایه و اساس است، اما از آن بی اساس تر این سخن است که اندیشه گذشتگان «هیچ دردی» از ما دوا نمی کند!!
رجوع به دیدگاه ها و باورهای اندیشمندان و متفکران گذشته ممکن است فقط برای حل «برخی» مشکلات و مسائل امروزین مناسب باشد و نه «تمامی» مشکلات امروزین.
چرا که بسیاری از مسائل و مشکلاتی که امروزیان با آن دست به گریبان اَند از جنس جهان مدرن اَند و فقط با رجوع به دانش های جدید قابل کاهش یا برطرف شدن اَند.
برای مثال مشکلاتی چون تورم، بیکاری، حاشیه نشینی، آلودگی هوا، جنگ هسته ای، گرم شدن کرُۀ زمین، تخریب محیط زیست، انواع بیماری ها، ترافیک، فقر و محرومیت و صدها مسائل مشابه دیگر که حاصل کنش گری های انسان ها در جهان مدرن و فعالیت نهادها و سازمان های جدید اَند، فقط و فقط با به کارگیری راه حل های امروزی و مدرن قابل حل و فصل هستند و رجوع به دیدگاه ها و نظرات متفکران گذشته نه تنها هیچ سود و نتیجه ای به دنبال نخواهد داشت، بلکه آب در هاون کوفتن و بدتر از آن، زندگی شهروندان را تیره و تار ساختن است.
لذا، استفاده از دیدگاه ها و نظرات متفکرانی چون ارسطو، سقراط، افلاطون، بوعلی سینا، فارابی، ابن خلدون، غزّالی و یا شاعرانی چون مولوی، سعدی، حافظ و سایرین درباره مسائلی که بدان ها اشارت رفت، هیچ گونه کاربرد و نتیجه موثر و مفیدی نخواهد داشت.
2. مبتنی بر یکی از تقسیم بندی های رایج و قابل قبول از امور این جهانی می توان از دو دسته «امور تاریخی» و «امور فراتاریخی» سخن گفت و بر این اساس ضرورت دارد توجه شود که به طور تقریب تمامی امور تاریخی به سبب آن که در همان دوره تاریخی قابل کاربرد و استفاده بوده اند، لذا به احتمال بسیار زیاد در سایر دوره های تاریخی دیگر هیچ کاربردی ندارند و به اصطلاح تاریخ مصرف شان به اتمام رسیده است.
اموری چون سبک پوشش، سبک خورد و خوراک، سبک شادی، سبک عزاداری، سبک میهمانی دادن، سبک آموختن، سبک مسافرت، سبک فراغت، سبک ازدواج و خویشاوندی، سبک حل مشکلات و به طور کلی سبک زندگی که همگی کم و بیش اموری تاریخی بوده و امکان تکرار و به کارگیری در سایر دوره های تاریخی نزدیک به محال است.
این موضوع به ویژه با ورود مدرنیته و تغییرات گسترده تاریخی، فرهنگی و اجتماعی ای که ایجاد نموده و سبب شده است ارکان زندگی انسان ها را از بیخ و بُن دچار تحولات اساسی نماید، بسیار قابل تامل است.
اما، می ماند امور فراتاریخی که کم و بیش اموری فرازمانی، فرامکانی، فرانژادی، فراجغرافیایی و فرافرهنگی اَند، لذا امکان به کارگیری و استفاده از آن ها در تمامی دوره های تاریخی وجود دارد.
اموری چون عدالت طلبی، آزادی خواهی، خیرخواهی، عشق ورزی، صلح خواهی، معنویت گرایی، اخلاقی بودن و برخی امور مشابه در هر زمان و مکان و در هر فرهنگی به طور تقریب قابل فهم و در نتیجه قابل به کارگیری اَند.
کسی نمی تواند بگوید که چون مردمان دو هزار سال پیش عدالت را جست و جو می کردند و می خواستند، امروزیان ضرورتی ندارد که چنین امری را دنبال کنند که سخنی چندان عقلانی و منطقی نیست.
اما می ماند یک نکته کلیدی در باره امور فراتاریخی و آن این است که حتی امور فراتاریخی نیز به هر حال در نسبت با تاریخ و فرهنگ و جامعه قابل تحلیل و البته قابل معنا و به کار گیری اَند.
بر این اساس، فهم انسان های دو هزار سال پیش از آزادی و عدالت با فهم و دریافت انسان های امروزین که در زمانه و زمینه مدرن زیست می کنند، متفاوت است که هرگونه بی توجهی و بی دقتی به این تفاوت ممکن است نتایج نامطلوب و جبران ناپذیری به دنبال داشته باشد.
3. پایه ای ترین بحث درباره موضوع حاضر این است که مولوی به عنوان یکی از عارفان و شاعران مشهور ایران زمین دارای انسان شناسی، روان شناسی و جامعه شناسی مربوط به دوره تاریخی خویش بوده است که بسیار متفاوت از انسان شناسی، روان شناسی و جامعه شناسی جهان امروزین است.
این موضوعی است که هیچ گاه مورد توجه شارحان و مولوی شناسان نبوده است.
ضمن این که وقتی به متون و آثار فراوانی که درباره مولوی در دهه های گذشته تولید و منتشر شده است نگاه می کنیم، جای خالی نقد اساسی دیدگاه های این شاعر به طور کامل به چشم می خورد.
تو گویی که تمام کوشش مولوی شناسان و شارحان این بوده است که کلّیه اندیشه های ایشان بی کم و کاست مورد تایید قرار گیرد و مهم تر این که کوشش شده است، اندیشه ها و دیدگاه های مولوی قابل کاربرد در تمامی دوره های تاریخی و در تمام فرهنگ ها نشان داده شود.
روشن است که چنین تایید و تمجیدی به طور کامل عاری از هرگونه نقد و بررسی اندیشه ها مولوی بوده و بدتر این که نوعی سوء تفاهم فرهنگی و اجتماعی را نیز به دنبال داشته است.
برای مثال دیدگاه مولوی درباره موضوعاتی چون: زندگی، مرگ، عشق، انسان، جامعه، علم، وفاداری، خانواده، دینداری، خود، شادی، غم و اندوه، زمین، آسمان، ثروت، دنیا، داد و ستد، خواب و رویا، زن، پادشاه، رعیت، نیازهای انسان، کشورداری، دوستی، طمع ورزی، توکّل، صبر، قناعت، دعا، اعتراض، سکوت، نصیحت کردن، حق و باطل، جوانی، پیری، غرور، جسم، روان، خواهش، شکرگزاری و ده ها و بل صدها موضوع دیگر همگی باید با دقت و تامّل هرچه تمام تر صورت گیرد.
بدین معنا که تمامی این موضوعاتی که مولوی کم و بیش بدان ها پرداخته است در بافت معنایی و فرهنگی هفتصد سال پیش بوده است و فراخوانی و به کارگیری بی کم و کاست و بدون نقادی آن ها در زمانه و زمینه امروزین کاریست از اساس خطا و خسارت بار!!
4. یکی از نقدهای جدّی که می توان به روان شناسی، انسان شناسی و جامعه شناسی مولوی داشت این است که جناب ایشان به دلیل داشتن «نگاه اسطوره ای» به انسان و جهان نتوانسته بسیاری از ابعاد و زوایای پیدا و پنهان انسان و جهان را به درستی درک نماید.
به عنوان نمونه مولوی تقریباً توجهی درخور برای انسان و جایگاه او و همچنین بسیاری از نیازهای واقعی اَش در این جهان نداشته و توگویی که انسانی ماورائی و ساکن در آسمان ها را فرض گرفته و مبتنی بر چنین فرض البته نادرستی، برای او نسخه پیچی نموده است.
انسانی که فی الواقع پایی در زمین دارد و در فرهنگ و جامعه و تاریخ عینی خویش زیست می کند، چگونه می تواند مبتنی بر نسخه ماورائی مولوی زندگی و زیست این جهانی خود را تنظیم کند و آن گاه از همین انسان انتظار داشت که سری بر آسمان بساید و دیگر گونه شود؟!!
دیگرگونه شدن و به اصطلاحِ مولوی پرّان شدن و به هوا رفتن و فرشته وار شدنِ انسان، بدون توجه به الزامات زیستِ این جهانی انسان و شرایط فرهنگی و اجتماعی او چگونه امکان پذیر است؟!!
انسان در هر صورت در تاریخ و فرهنگ و جامعه خویش زیست می کند و اگر هم بخواهد دیگرگونه شود به نظر نمی رسد که راهی به جز همین تاریخ و فرهنگ و جامعه را بتوان برای او تصور نمود.
5. این گونه به نظر می رسد که اگر خواستار به کارگیری اندیشه های مولوی برای امروزیان هستیم، تنها راه منطقی و قابل قبول «ترجمه فرهنگی» اندیشه های ایشان است و اگر غیر از این باشد باید گفت که «این ره که تو می روی به ترکستان است»!!!!
اگر برای انسان به سوی آسمان ها و عالَمِ بالا راهی هم باشد که مولوی فراوان آن را توصیه و پیشنهاد کرده است، بدون تردید آن راه از همین زمینه تاریخی، فرهنگی و اجتماعی می گذرد و هرگونه بی توجهی به چنین امری نمی تواند، چندان قابل به کارگیری و استفاده برای انسان، آن هم برای انسان امروزی باشد که در زیست جهانی بسیار متقاوت از زیست جهان مولوی می زید.
انسان امروزی در زیست جهانی که زندگی می کند مجموعه ای از باورها، ارزش ها و هنجارهایی را پذیرفته و به کار گرفته است تا بتواند در این زمانه و زمینه به یک زندگی ارزشمند، خوش و خوب دست پیدا کند.
لذا، اگر راه کارها و توصیه های مولوی بتواند به چنین زیست جهانی کمک کند البته که باید مورد پذیرش و قبول قرار گیرد و اساساً کدام انسان عاقلی است که چنین نکند.
به هر حال، تمام سخن در این است که بتوان درد و رنج های گوناگون انسان امروز را تا حدّ ممکن کاهش داد و هر اندیشه و نسخه ای و از جمله اندیشه و نسخه مولوی اگر بتواند در این راه یاریگر باشد، عقل و منطق حکم می کند که مورد توجه قرار گیرد.
واقعیت این است که انسانِ امروز برکنار از مشکلات سخت افزاری (از فقر و محرومیت گرفته تا حاشیه نشینی، بیکاری، آلودگی هوا و ترافیک و …)، دچار مشکلات نرم افزاری (یعنی مشکلات روانی) اعم از مشکلات مربوط به استرس، اضطراب، عدم آرامش، بی قراری و موارد مشابه است که به نظر می رسد که با «ترجمه فرهنگی» اندیشه های مولوی بتوان برای برون رفت از برخی مشکلات نرم افزاری کمک و یاری جست.
وقتی گفته می شود «ترجمه فرهنگی» اندیشه های مولوی یعنی ترجمه اندیشه های مولوی مطابق با اصول و قواعد روان شناسی، انسان شناسی و جامعه شناسی مورد توجه در روزگار امروزین، تا از این طریق قابل پذیرش و قابل کاربرد برای انسان های این روزگار باشد.
هرگونه کلی گویی، فراخوانی و به کار گیری اندیشه مولوی بی توجه به باورها، ارزش ها و هنجارهای جاری و ساری در جهان مدرن کاری است تفننی که ممکن است برای سرگرمی و فراغت مناسب باشد، اما هیچ درد و رنجی را درمان نخواهد کرد.
لذا، پاسخ به پرسش آغازین مبنی بر هم افق شدن با مولوی در زمانه و زمینه امروزین امکان دارد یا نه؟
این است که بله امکان دارد، اما به شرط «ترجمه فرهنگی» و لاغیر.