وسوسه موسیقی
موسیقی، فلسفه نظم و هماهنگی است؛ ضرب آهنگی که از یک هارمونی زیبا سر می زند و تا دامنههای لذت و عواطف انسانی، اوج میگیرد.
موسیقی، صرفاً یک هنر نیست، بلکه هنری است سرشار از معنا که فلسفیترین معماها را پیش رو مینهد (ر.ک: گینا، اندرو، فلسفه موسیقی، ترجمه گلنار نریمانی، تهران، ققنوس، 1396، ص 11).
در جهان موسیقی میتوان خود را دید، گام برداشت و سپس تا بینهایتِ بیمنتها پرواز کرد.
در جهان موسیقی میتوان گذر کرد؛
از راک تا موزاک
از رپ تا پاپ
از کیج تا جاز
از باخ تا موتسارت
از بتهوون تا شوپن
از چایکوفسکی تا موسورگسکی
از واگنر تا هایدن
و آنگاه نه با “هنر موسیقی” که با “زبان موسیقی“، ریتم اَصوات گفتگوی جهانی را نظم داد.
از جلوههای تخیّل ناب ایدهآلیستهای ذهنی مانند کالینگوود و سارتر تا کنشهای تصنیفی دیوید دیوس و گرگوری کاری (ر.ک: همان، ص 24).
اما، ملودی موسیقیِ ناب میتواند انسان را در فضای لامکانی و لازمانی قرار دهد، که تا ورود به دروازههای ابدیتِ متافیزیکِ معنادار، تنها و تنها، یک ضَرب فاصله دارد.
اینجا، جای آفرینش و خَلقِ خلاقیّت آدمی است …
آفرینشِ امر اصیل؛ از آن نوع که خدا در اول خَلق با آهنگ کُن فَیَکُون، سمفونی خلقت را به چنگِ خود زد و الّا آشفتگیِ اضطراب و ناموزونی وسوسه را از هر شیطانی میتوان انتظار داشت !…