چرا باید مردم به دولت برسند؟
دولت موظف به اداره جامعه و حفاظت از مردم است. منابع کشور را در اختیار دارد تا حق را به حق دار برساند و حکمرانی می کند تا با تجمیع نیروها اهداف جامعه را تحقق بخشد و …
لیست بلند و بالایی از وظایف دولت و درمجموع، سه قوه وجود دارد که هرگونه نگرانی را از شهروندان می رباید و چنان اطمینان خاطری به وجود می آورد که برای کسی دغدغه از دست رفتن حق و مطالباتش نمی ماند.
دولت با قدرت در میدان است تا آنچه طلب می شود، به انجام برسد.
دولت با هیبت حضور می باید تا آنچه نیاز است را به تامین برساند.
دولت با تمام قوا میان مردم است تا گفته ها را عمل و اقدام کند.
چنین به نظر می آید که دولت با «قدرت» قادر به برطرف کردن حوائج و خواسته های مردم است و لذا، دولت تلاش دارد هر روز بیشتر از روز قبل به «قدرت» خویش بیافزاید و چنین می شود که هر چه طول عمر دولت بیشتر شود، شعاع «قدرت» بیشتری را در اختیار می گیرد.
برای همین هم هست که دولت بدون «قدرت» معنا ندارد! دولت و قدرت مترداف شده اند و یکی بدون دیگری نیست.
اگر به این قضیه (که بسیار ساده بیان شد)، دفاع از مرز و بوم کشور را هم اضافه کنیم که دیگر «قدرت» داشتن دولت از واجبات می شود و چند و چونی در آن نمی توان داشت!
به این ترتیب،
دولت تمام نیروهای کشوری را به خدمت می گیرد تا به سازوکار «قدرت» بیافزاید و از عهده وظایف محول برآید.
دولت تمام سرمایه های کشوری را در اختیار می گیرد تا برای خرید، تحقیق، توسعه تجهیزات «قدرت» صرف کند.
دولت تمام قلمروهای کشوری را در دست می گیرد تا چیزی، جایی و کسی از عرصه فرمانبری «قدرت» بیرون نماند.
این گونه است که دولت به چنان جایگاهی می رسد که نگو و نپرس!
فراموش نکنیم که همه اینها برای آن بود که دولت بتواند «تمام و کمال» از عهده وظایف خویش برآید.
فراموش نکنیم که قدرت بی همتای دولت برای آن بود که بتواند تکیه گاهی ایمن برای مردمانش باشد.
فراموش نکنیم که دولت با قدرت یکی شد که تا مطمئن خواسته ها را «تمام و کمال» به انجام برساند.
همه می دانیم که؛
چندی نگذشت که «قدرت» باعث شد «دولت» به خودفرمانی برسد
چندی نگذشت که «قدرت» باعث شد «دولت» به خودگردانی برسد
چندی نگذشت که «قدرت» باعث شد «دولت» به خوداختیاری[1] برسد
این گونه شد که دولت به چنان جایگاهی[2] رسید که نگو و نپرس!
رسیدیم به «همه چیز و هیچ چیز»
یک طرف «دولت» با همه چی، و یک طرف «مردم» با هیچ چی!
الان جواب سوال «چرا باید مردم به دولت برسند؟» معلوم است.
چون مردم هر چه بدانند
هر چه بگویند
هر چه بخواهند
هر چه دوست داشته باشند
هر چه به انجام برسانند و هزاران هزار هر چه دیگر! باید «دولت» و «قدرت» همراه باشد.
دولت با «قدرت» چون «خدا» شده است که جایی بیرون از او نیست!
دولت با «قدرت» چون «خدا» شده است که خواسته ای بدون رضایت او انجام نمی گیرد!
دولت با «قدرت» چون «خدا» شده است که به هر کاری قادر و تواناست!
دولت با «قدرت» چون «خدا» شده است که نافرمانان را به مجازات می رساند!
دولت با «قدرت» چون «خدا» شده است که پناه و امین همه بی کسان و درماندگان می باشد!
این گونه می شود که مردم لازم است به دولت برسند.
مردم به دولت برسند نه برای این که حقی از آنان پایمال شده است
مردم به دولت برسند نه برای این که به ناحق به زندان و شکنجه افتاده اند
مردم به دولت برسند نه برای این که ارزشی را بر ارزش دیگر روا می شمارند
مردم به دولت برسند نه برای این که سرمایه ها و مواهب از آنها دریغ شده است
مردم به دولت برسند نه برای این که اراده آنها از هجوم «قدرت» از بین رفته است
مردم به دولت برسند نه برای این که آزادی و رهایی را آرزو می کنند
مردم به دولت برسند نه برای این که انتخاب و اختیارداری را برگزیده اند
مردم به دولت برسند نه برای اندیشیدگی و …
هیچ کدام اینها نیست!
هیچ کدام
هیچ کدام
و هیچ کدام
چون، نه تنها در دولت های مدرن[3]، که در دولت های فوق مدرن (به فرض تصور)، این امر محال است!
«دولت» با «قدرت» به صحنه تاخت و تاز زندگی آمده است
«دولت» با «قدرت» قصد بله قربان گویی و فرمانبری دارد
«دولت» با «قدرت» به چنگ اندازی در تن ها و جان هاست
نه تنها در دولت های مدرن، که در دولت های فوق مدرن (به فرض تصور)، این امر محال است! زیرا؛
«دولت» هر روز بودجه بیشتری را صرف ساخت ابزارهای کشتار برای «قدرت» می کند
«دولت» هر روز زندان های بیشتری را برای نافرمایان از «قدرت» می سازد
«دولت» هر روز لشکریان و نظامیان بیشتری را برای «قدرت» به کار می گیرد
بلکه؛
زیرا؛
و چون؛
مردم به دولت برسند چون «نانشان» در دست اوست
مردم به دولت برسند چون «جانشان» در دست اوست
مردم به دولت برسند چون «عمرشان» به دست اوست
این گونه می شود که لازم است مردم به دولت برسند و هر چه هست و نیست رنگ «سیاست» دارد. شاید بهتر است بگوییم؛ هر چه هست و نیست رنگ «قدرت» دارد.
زمانی از این همه توجه جامعه شناسان به «قدرت» متعجب می شدم و برایم سوال بود که چرا؛ زیبایی زندگی، شادی و نشاط، هدف و انگیزه، کار و تلاش، خودباوریی و بالندگی، مهربانی و نیکی … دیده نمی شود؟ و چرا لبخندها، دست های گرم دوستی، آغوش خوش، ماجراجویی و … چندان به حساب نمی آید؟
شاید
شاید
شاید
جواب را یافته باشم! چون لازم است مردم به «دولت» (یا روی دیگر سکه یعنی «قدرت») برسند.
[1] – بگذریم؛ که اگر بخواهیم آنچه را درباره «توانایی»، «شایستگی»، «دانایی» و غیره که در حوزه های مختلف علم و تکنولوژی، فرهنگ و سبک زندگی، اخلاق و ارزش ها، آموزش و تربیت، و غیره بیان و مطرح است (به نقل از جامعه شناسان مکتب انتقادی، ساختارگرایی و فراساختارگرا)، به دایره «قدرت» اضافه کنیم که دیگری جایی برای کنش هایی چون نوع دوستی، مهرورزی، حمایت و پشتیبانی، عشق و محبت، و غیره نمی ماند و یا در خدمت «قدرت» قرار می گیرد.
[2] – سخن درباره ائتلاف دولت ها و حمایت از یکدیگر برای ماندگاری و حکمرانی بماند که قضیه مهم دیگری از «قدرت پروری» است.
[3] – تفاوت دولت های مدرن در «قدرت» و اِعمال آن بر مردم نیست، بلکه در قابلیت، پتانسیل و ظرفیت رویارویی مردم در تقابل با آنهاست.
آفرین ممنون خانم دکترمنیژه نودنیا گل گفتید
دولت محترم قانون وضع میکند مجریان محترم سلیقه ای اجرا میکنند امنیت غذایی دامی وانسانی با نقض قانون تجمیع صحرابندی وحدنصاب فنی اقتصادی سطح زیر کشت توسط جهاد کشاورزی فیض آبادمهولات خراسان رضوی نابؤد کردن با تشکر جعفری مقدم