خلاق و ابداعی

گفتگوی نمادین با بانوی شهر سوخته سیستان

سال 1385 کشف اسکلتی در گوری در محوطه باستانی شهر سوخته سیستان باعث حیرت باستان شناسان شد. این اسکلت متعلق به خانمی 25 ساله بود که در حدقه اسکلت، شی مدور چرمینی کشف شد که متشکل شده بود از صلیبه، عنبیه، همچنین مفتول های طلایی بسیار ظریف که نقش مویرگ های چشمی را  داشتند، و آن را «چشم مصنوعی» نام نهادن؛ در واقع چشم این خانم به عللی نامعلومی معیوب می شود و پزشکان 5000 هزار سال پیش شهر سوخته بخاطر برگرداندن زیبایی ظاهریش برای او چشم مصنوعی ساختن و امروزه باعث شگفتی همگان به صورت عامه و باستان شناسان به صورت خاصه گشته اند. این دستاورد، انسان را به تفکر وا می دارد که مردمان آن سامان به چه سطحی از دانش و تمدن دست پیدا کردن که باعث حیرت انسان های کنونی شوند.

من هم احساسات خود را به صورت  گفتگوی نمادین با این اسکلت (شهربانو) بیان می نمایم.

برخیز شهربانوی شهر سوخته، گونه هایت را از خاک برگیر و چشم بگشا که رستاخیزت فرا رسیده است. دیگر تو محبوس دخمه تنگ و تاریک نیستی. برخیز؛ چرا غنوده بر خاکی، تو دیگر از اعماق تاریخ بر اوج افلاکی.

آفرین بر تمدن پاکت، که پیکر نجیبت را نه سوزاندن، نه به دریا انداختن، نه غذایی لاشخورانش کردن، بلکه به امید زندگی پس از مرگت تمام دار و ندارت را در دامن خاک نهادن تا باز حیات دگریابی، تو میراث گران سنگ سرزمین مادریمان هستی، تو خود مام میهنی، تو خارچشم دشمنان چشم تنگی، حال می دانم ریشه هایمان بر چه فرهنگ و تمدنی استوار است و از چه فرهنگ ریشه داری ارتزاق می کند.

چه بگویم: نمی دانم دستان کدام جراح، هنرمند خالق چشمان حیرت انگیز تو بوده است؟ کدام جراح و دانشمند بر جمجمه همشهری دیگرت در شهر سوخته طبابت کرده که افتخار اولین جراحی مغز نیز ازآن مردمان توست، دستان چه هنرمندانی بر کوزه های شهرتان نقش زده، بزی و درختی بر آن ترسیم کرد و به آن جان بخشید و حال افتخار اولین انیمیشن دنیا، به نام مردمان تو در اذهان جهان است؛ و بازی شطرنج، سرگرمی کودکان دیار فرهیخته تان در آن زمان بود و باز امروز گویند خواستگاه بازی شطرنج ایران و شهر سوخته است. نمی دانم چه رازهای در شهر هزار رازتان نهفته است؟ گویند علم امروز را یارای عظمت آن سرزمین نیست و علم  آینده سر از رازهای سر به مهرتان برآورد.

مهربانو شهر سوخته، در شگفتم در مسیر جاده زابل – زاهدان که می رویم بر روی تابلوی نوشتن “شهر سوخته بهشت باستان شناسان” یعنی بعد از نابودی دیارتان و بعد از سوختن شهرتان آن را بهشت می خوانند؛ عجبا زمانی که زندگی جریان داشت آنجا چه بهشتی بوده است! کشفیات شهرسوخته بیشتر به تخیل و قصه شبهات دارد ولی نه!  باستان شناسی تخیل نیست پس تو نه داستانی، نه تخیل. تو خود گویای خود هستید، حال می دانم سرزمین سیستان بستر چه  تاریخ عظیمی بوده است و پهلوانی ها و حکایت های زال، سام و رستم دستان، یعقوب لیث هزاران دانشمند و حکیم آن سرزمین اسطوره  نیستند، بلکه بخشی از تاریخ پر رمز آن دیارند.

شهربانو، چه و از کجا بگویم! بعد رفتن شهرت سوخت و نابود شد و در زیر ریگ های تفت دیده سیستان مدفون شد، بعد رفتنت چه ها که بر سرزمین مقدسمان نگذشت. جبر تاریخ کارش را می کرد و می رفت کاخ ها سر برآوردن فرو ریختند و کوخ ها دوباره جان می گرفت. پارتیان، ساسانیان، سامانیان… حکمها راندند و رفتند. ایران زمین آبستن حوادث بزرگی بوده، از مبارزه با تورانیان «که فرزند پاکت، رستم دستان چه رشادت ها که نکردن»، یونانیان و رومیان …گرفته تا حمله تازیان و تاتاران؛ تازیان با خود، دین مبین اسلام به این سرزمین آوردند و مردمان آغوش گرم خود را بسوی  اسلام باز کردن و از تازیان دو چندان در بسط و ترویج دین اسلام کوشا بودن؛ و حمله تاتاران صفاک را که خون بیگناهان را از دم تیغ وحشیشان به ناحق می گذراندن با تیغ فرهنگ اصیل سرزمینمان فرو نشاندیم و آن را در خود هضم کردیم. و همچنین در تاریخ معاصرمان چه خون ها که در حفظ حریم این مرزها که نریختیم، اما وجبی از مقدس خاکمان را به بیگانه ای ندادیم.

 روزگار غریبیست! درود بر طبیبان حاذق شهر سوخته که به فکر دل سوختگان شهرشان بودن  و تمام تلاششان را کردن تا زیباییتان را به تو برگردانند، نمی دانم آیا طبابت برایشان هدف بود یا وسیله؟ آیا دارا و ندار در پیشگاهشان یکی بود؟ آیا تمام انسانیت شان را به پای دنیایشان می ریختن و طبابتشان را به متاعی ناچیز می فروختن که یقیناً این گونه نبوده؛ چرا که آنان پس از هزارهای تاریخ هنوز جاودانند. ولی روزگارمان را به نظاره بنشین!

 ایران بانو! برخیز چشم درچشم نگاهمان کن و با ما سخن بگو، خود می دانم فرزندان شایسته آن تمدن غنی نیستیم، کارمان شده تقلید و مصرف و چشم براه اختراعات و مصنوعات آن سوی وطن، ناغافل از میراث گران سنگ و ریشه های فرهنگی خودمان که از آن بهره ای نمی جویم. باید خود برخیزیم چون خودمان زیر خروارها رخوت و تنبلی مدفونیم. تو زنده ای و ما مرده ایم، ما مردگان متحرک باید زنده شویم تا ایران و اصالتمان را بازیابیم.

دکتر محمد لکزایی

دکترای مسائل اجتماعی ایران

نوشته های مشابه

‫2 دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا