تنهایی اگزیستانسیال
انسان ها عموماً با سه شکل متفاوت از تنهایی روبرو هستند:
1.تنهایی بین فردی:
که معمولاً به صورت جدا افتادگی و بی کسی تجربه می شود، به معنای دور افتادن از دیگران است.
عوامل بسیاری در آن دخیلند:
انزوای جغرافیایی، فقدان مهارت های اجتماعی مناسب، احساسات به شدت متضاد درباره صمیمیت یا یک سبک شخصیتی (مثلاً اسکیزوئید، خودشیفته و …) که مانع تعامل اجتماعی راضی کننده است.
عوامل فرهنگی در تنهایی بین فردی نقش مهمی ایفا می کنند.
زوال نهادهای تضمین کننده صمیمیت – خانواده های پرجمعیت، همسایگان دائم و ثابت، کلیسا، کاسب کاران محلی، پزشک خانواده- دست کم در ایالات متحده بی رحمانه بر غربت بین فردی دامن زده است.
2.تنهایی درون فردی:
فرایندی است که در آن اجزای مختلف وجود فرد از هم فاصله می گیرند.
فروید اصطلاح «جداسازی» را به عنوان یک سازوکار دفاعی تعریف می کند که خصوصاً در روان نژندی وسواسی نمایان است و در آن یک تجربه ناخوشایند از تمامی هیجان ها و عواطفش تهی می شود، پیوندش با تدعی ها را می گسلد و در نتیجه از فرایند معمول تفکر جدا می افتد …
بنابراین، تنهایی درون فردی زمانی اتفاق می افتد که فرد احساسات یا خواسته هایش را خفه کند،
بایدها و اجبارها را به جای آرزوهایش بپذیرد، به قضاوت خود بی اعتماد شود یا استعدادهای خود را به بوته فراموشی بسپارد.
3.تنهایی اگزیستانسیال:
افراد اغلب از دیگران و از اجزای خود جدا می افتند، ولی در عمق این جدا افتادگی ها تنهایی اساسی تری جای دارد که به هستی مربوط است، تنهایی ای که به رغم رضایت بخش ترین روابط با دیگران و به رغم خودشناسی و انسجام درونی تمام عیار، همچنان باقی است.
تنهایی اگزیستانسیال به مغاکی اشاره دارد که میان انسان و هر موجود دیگری دهان گشوده و پلی هم نمی توان بر آن زد.
تنهایی اگزیستانسیال نیز بر تنهایی ای اشاره دارد که بسیار بنیادی تر و ریشه ای تر است، جدایی میان فرد و دنیا … هیچ رابطه ای قادر به از میان بردن [این نوع] تنهایی نیست.
هر یک از ما در هستی تنهاییم … اگر در برابر مغاک تنهایی وحشت بر ما غلبه کند، نمی توانیم دستمان را به سوی دیگران بگشاییم، بلکه باید دست و پا بزنیم تا در دریای هستی غرق نشویم.
پیوست:
یالوم، اروین (1395). روان درمانی اگزیستانسیال، ترجمه سپیده حبیب، تهران: نشر نی. صص 494-493