جامعهشناسی محیط زیست چیست؟
جامعهشناسی محیط زیست به نوعی مطالعات جامعه شناختی است که تعاملات اجتماعی و محیط زیست را تعریف میکنند.
اگرچه این تعریف بلافاصله مشکل جدی برای جداسازی فرهنگهای انسانی از سایر نقاط محیط زیست طرح میکند.
باوجود اینکه تمرکز این حوزه بر رابطۀ بین جامعه و محیط زیست است، جامعهشناسان محیط زیست معمولاً به بررسی عوامل اجتماعی میپردازند که سبب مشکلات زیست محیطی میشود و آنها سعی دارند که تأثیرات اجتماعی این مشکلات به وجود آمده را حل کنند و بر این نکته تأکید ویژهای دارند.
علاوه بر این، توجه قابلملاحظهای به فرآیندهای اجتماعی دارند که توسط شرایط خاص محیط زیستی به وجود آمده که به عنوان مشکلات اجتماعی تعریف شده است، پرداخته میشود.
گرچه گاهی در دهه 1990 بحث ساختارگرایانه و واقعگرایانه در «کمپهای» جامعهشناسی محیط زیست وجود داشت، اما هر دو طرف زمینه های قابل توجهی پیدا کردهاند.
زیرا هر دو به طور فزایندهای معتقدند که اکثر مشکلات زیست محیطی یک واقعیت مادی هستند، اما با این حال تنها از طریق فرایندهای انسانی شناخته میشوند مانند دانش علمی، تلاشهای فعالان و توجه رسانهها.
به عبارت دیگر، اکثر مشکلات زیست محیطی باوجود شناخت و آگاهی از آنها که ناشی از فرایندهای اجتماعی است، فرآیندهایی هستند که به موجب آن دانشمندان، فعالان، رسانهها و دیگر بازیگران اجتماعی مشکلات مختلفی را ایجاد میکنند، دارای وضعیت واقعی هستی شناختی هستند.
در حال حاضر این تعامل به طور گسترده پذیرفته شده، اما بسیاری از جنبههای بحث در این زمینه در تحقیقات معاصر ادامه مییابد.
دیدگاه علمی
در نیمه دوم قرن بیستم، مشخص شد که جبرگرایی بیولوژیکی به طور کامل ارتباط بین انسان و محیط زیست را توضیح نمیدهد.
همانطور که کاربرد جبرگرایی اجتماعی مفیدتر بود، نقش جامعهشناسی در تحلیل شرایط محیط زیستی فراگیرتر شد.
ابتدا جامعهشناسی کلاسیک عوامل اجتماعی و فرهنگی را به عنوان تنها علت شرایط اجتماعی و فرهنگی میدید.
این چشمانداز مفهوم جبرگرایی زیست محیطی یا عوامل زیست محیطی را که باعث به وجود آمدن پدیدههای اجتماعی میشد را نادیده میگرفت.
ویلیام رات کتون، جونیور و رایلی دانلپ، انسانشناسانی که رقابت تنگاتنگ با جامعهشناسی کلاسیک داشتند و آن را مورد انتقاد قرار دادند.
در اواخر دهه 1970، آنها خواستار چشماندازی همه جانبه یا سیستمی بودند.
از دهه 1970، جامعهشناسی بهطور قابل ملاحظهای به نیروهای برجستهای در توضیح مسائل اجتماعی زیست محیطی تبدیل شدند.
جامعهشناسی محیط زیست پس از جنبشهای زیست محیطی در دهه 1960 و اوایل دهه 1970 به عنوان زیرمجموعهای منسجم برای تحقیق ظاهر شد.
در حال حاضر این رشته به عنوان یک رشته قابل احترام بین رشته های دانشگاهی متمرکز شده است.
مفاهیم
– دوگانگی وجودی
دوگانگی که بر شرایط انسانی حاکم است بر انحصار فرهنگی و ویژگیهای تکاملی آنها استوار است.
از یک منظر، انسانها در محیط زیست جاسازی شدهاند و در کنار سایر گونه ها هماهنگ میشوند.
انسانها اساس وابستگیهای زیست محیطی را بهعنوان دیگر ساکنان طبیعت به اشتراک میگذارند.
از دیدگاهی دیگر، به دلیل ظرفیتهای نوآورانه، فرهنگهای متمایز و نهادهای متنوع، انسان از گونههای دیگر متمایز میشود.
انسآنها با توانایی در ایجاد و آفرینش و توانایی مستقل بودنشان باعث شده که محیط زیست طبیعی را نابود و محدود کنند (Buttel and Humphrey, 2002: p.47).
حمایت از هر چشمانداز زیست محیطی در میان جوامع مختلف متفاوت است.
بیولوژیستها و اکولوژیستها به طور منظم به دیدگاه اول توجه بیشتری معطوف میکنند.
از سوی دیگر، دانشمندان علوم اجتماعی بر چشمانداز دوم تأکید دارند.
این بخش پایه و اساس پارادایمهای اصلی جامعهشناسی زیست محیطی را تشکیل داده است.
– دیالکتیک اجتماعی – زیست محیطی
در سال 1975، کتاب بسیار تأثیرگذار «آلن شنایبرگ» مسیر پیشرفت جامعهشناسی محیط زیست را تغییر داد، او دیالکتیک زیست محیطی – اجتماعی را پیشنهاد داد.
مفهوم تضاد دارای اهمیت سیاسی فراگیری است.
شنایبرگ اول سنتز اقتصادی را بیان میکند که تمایل بر توسعه اقتصادی و آن بر نگرانیهای زیست محیطی غلبه میکند.
سیاستمداران به حداکثر رساندن رشد اقتصادی فوری برایشان آنقدر اهمیت دارد که بهای خرابی زیست محیطی مهم نیست.
دوم، در این عملکرد اقتصادی سنتز کمبود مدیریت زیست محیطی به وجود میآید؛ در این مرحله دولتها تلاش دارند تا سختترین مشکلات زیست محیطی را حل کنند تا از فجایع و بلایای طبیعی و اقتصادی جلوگیری شود.
این امر مشخص میکند که اکثر دولتها نسبت به مسائل و مشکلات زیست محیطی دیدی مناسب دارند.
سوم، سنتز اکولوژیکی یک مورد فرضی است که در آن تخریب محیط زیست بسیار شدید مطرح شده است که نیروهای سیاسی با سیاستهای پایدار نسبت به پاسخ میدهند.
توسعه و رشد اقتصادی اصلیترین عامل محرک تخریبهای زیست محیطی است. موتور اقتصادی بر اساس منابع تجدید پذیر روشن میشود.
این سنتز مبتنی بر تضاد دارای پیامدهای بالقوهای است.
یکی از آن پیامدها این است که قدرتمندترین نیروهای اقتصادی و سیاسی وضعیت موجود را حفظ و سلطه خود را تقویت میکنند.
یکی دیگر از نتایج بالقوه این پیامدها این است که برای متقاعد کردن احزاب قدرتمند به یک بنبست سقوط میکنند.
سرانجام، رویدادهای اجتماعی پر سر و صدایی ممکن است منجر به پراکندگی منابع اقتصادی و سیاسی شود.
– چرخه تولید
شنایبرگ در سال 1980، یک نظریه تضاد را در مورد تعامل انسان – محیط زیست ایجاد کرد.
در این تئوری او مدعی شد که سرمایهداری فقط با سودبری بیشتر زنده است و از بالا برای سود بیشتر هدایت میشود، در نتیجه این سیستم باید رشد کند و برای ادامه بقا نیاز به سرمایه گذاریهایی بیشتر در یک بازار رقابتی دارد.
این نوع سیستم نشان دهنده ضرورت ادامه رشد اقتصادی است که پس از دستیابی به آن، نیاز جدیدترش این است که در آینده به رشد سرعت و شتاب بیشتری ببخشد.
این فرایند حاوی پارادوکس اصلی است؛ رشد اقتصادی از لحاظ اجتماعی مطلوب است، اما تخریب محیط زیست یک نتیجه مشترکی است که به نوبه خود مانع توسعه اقتصادی بلندمدت میشود. (Schnaiberg,1980).
– پارادایمها
پارادایم معافیت انسانی (HEP)
نظریه HEP ادعا میکند که انسانها یکگونه فوقالعاده برتری هستند که از سایر نیروهای زیست محیطی معاف (منحصر) هستند.
در دنیای غرب که در زمانه ما پیشرو هستند، این پارادایم اجتماعی محبوب بوده و از انقلاب صنعتی تا نیمه دوم قرن بیستم تئوری غالب بوده است.
سلطۀ انسانی توسط وحدت فرهنگی توجیه شده که بسیار سازگارتر از صفات بیولوژیکی است.
فرهنگ همچنین دارای ظرفیت انباشت و نوآوری است، و این یک منبع نامحدود است که قادر به حل تمامی مشکلات طبیعی است.
همانطور که انسانها تحت کنترل شرایط طبیعی نیستند، آنها کنترل کامل سرنوشت خود را بر عهده دارند.
هرگونه محدودیت بالقوهای که توسط دنیای طبیعی به وجود میآید با استفاده از نبوغ انسانی قابل پیشبینی است.
پارادایم جدید زیست محیطی (NEP)
در دهه 1970، محققان محدودیتهای تئوری پارادایم معافیت (انحصارگرایی) انسانی را شناسایی کردند و پس از آن بر این تئوری انتقادهای اساسی را وارد ساختند.
کتون و دانلپ یک چشمانداز جدید که متغیرهای محیط زیست را بهطور کامل در خود گنجانده باشد را پیشنهاد دادند.
آنها یک نظریه جدید به نام «پارادایم جدید زیست محیطی» (NEP) که با پیشفرضهای (HEP) متناقض بود ساختند.
NEP ظرفیت نوآوری انسان را تشخیص میدهد، اما میگوید که انسانها همچون سایر گونههای طبیعی وابسته به محیط زیست هستند.
NEP نیروهای اجتماعی و فرهنگی را یادآوری میکند و میپذیرد، اما جبرگرایی اجتماعی را نمیپذیرد.
NEP معتقد است که انسانها بهجای تأثیرپذیری از جبرگرایی اجتماعی، از علائم، اثر و حلقههای بازخورد از اکوسیستمها تحت تأثیر قرار میگیرند.
زمین دارای محدودیت منابع طبیعی است و نمیتوان از این منابع استفاده بیرویه کرد، و همچنین محدودیت در جمعآوری ضایعات صنعتی و هستهای است.
بنابراين، محيط بيوفيزيک می تواند مانع فعاليت انسانی شود.
رویدادها
زیست محیطگرایی مدرن دهه 1960 باعث ایجاد انگیزه فرهنگی قوی برای علتهای حفاظت زیست محیطی شد و جنبشهای مدرن زیست محیطی به وجود آمد.
آگاهی سبز گستردهای در جوامع مختلفی به وجود آمد و بهصورت عمودی حرکت کرد و در نتیجه یک سری تغییرات سیاستگذاری در دهه 1970 رخ داد.
این دوره با ایجاد «آژانس حفاظت از محیط زیست ایالاتمتحده» و تصویب قانون حفاظت از گونههای در معرض خطر، قانون آب پاک و اصلاحاتی در قانون هوای پاک، بهعنوان «دهه محیط زیست» شناخته شد.
روز زمین پاک در 1970، که توسط میلیونها شرکتکننده جشن گرفته شد، نمایانگر عصر مدرن تفکر زیست محیطی بود.
جنبشهای زیست محیطی همچنان با وقایعی مانند کانال عشق ادامه داشت.