خدا چگونه درد و رنج انسان را میفهمد؟
پرسش از الاهیات
پرسش از درد و رنج انسان و نسبت و ربط آن با خدا، پرسش چندان جدیدی نیست.
این همان چیزی است که با عنوان «شرور در عالم» از آن یاد میشود.
در این باب، البته ادبیات فربهی نیز تولید شده است که هر یک به تبیین «شرور» میپردازد.
نزدِ ناباورانِ به خدا، وجود شرور، گویی پاشنه آشیل اعتقاد دینی و «پروندهای همیشه گشوده علیه خدا»، تلقی میشود و همواره از این منظر به باور به خدا تاختهاند.
باورمندان به خدا نیز با انواع استدلالهای درون و برون دینی، جهد فراوانی کردهاند شرور را آن گونه توضیح بدهند که گرد ملالت و شکی بر رخسار باور به خدا ننشیند.
گرچه شرور برای آدمی درد و رنج به دنبال میآورد، در این جا اما مسئله، نه شرور که طرح پرسش از منظر دیگر است.
بر مبنای قول مشهور، «درد»، ناشی از وضعیت بد و آزار دهندهای است که برای جسم اتفاق میافتد.
مانند کسی که دندانش درد میکند.
«رنج»، محصول وضعیت بد و آزار دهندهای که برای روان اتفاق میافتد.
مانند کسی که مورد ستم و تحقیر قرار گرفته است.
البته وزن دردها و رنجها یکسان نیست.
علاوه بر این، ممکن است درد و رنجِ واحد در اشخاص مختلف، سطح متفاوتی از وضعیتِ ناخوشایند را ایجاد کند.
با همهی تفاوتها، آدمی درد و رنج را تا آن زمان که زنده است، بر دوش دارد.
دردها و رنج ها میهمان خانهی انسان نیست، بلکه صاحب خانهای مزاحم است.
همه آدمیان مستمراً و تا زمانی که نفس میکشند، درد و رنجهایی بر آنان بار میشود و تجربههای تلخ و ناخوشایندی (کم و گاهی زیاد)، را تجربه میکنند.
آنان، درد و رنج را می فهمند، زیرا تجربهاش میکنند.
وقتی کسی به ما میگوید: دندانش درد میکند، ما سخن او را فهم میکنیم و میدانیم از چه چیزی سخن میگوید.
حتی اگر خودمان آن نوع خاص درد را تاکنون تجربه نکرده باشیم.
اما، درد را در ناحیهی دیگر از سر گذراندهایم.
در عالم خیال، تصور کنید شخصی را که تاکنون جسم و روان او مطلقاً دچار درد و رنج نشده باشد، و شما به او میگویید: دندانم درد میکند، او این سخن شما را چگونه فهم میکند؟ و چگونه میداند که از چه سخن میگویید؟
در عالم انسانی، فهمِ درد و رنج دیگران از معبر تجربهی شخصی عبور میکند.
به تعبیری دیگر، مکانیسمِ فهم درد و رنج، تجربه است.
و اینک این پرسش پیدا میشود:
خداوندی که درد و رنج را تجربه نمیکند
و احوالش دگرگون نمیگردد،
و اساساً فاقد جسمانیت است، درد و رنج انسان را چگونه میفهمد؟
وقتی انسانی از درد و تألمی دردناک در درگاهش مینالد و از او میخواهد که دردش را دوا کند، چگونه میتواند این سخن و منظور گویندهاش را دریابد؟
وقتی ایوبِ پیامبر، بار هولناک و تحملناپذیری از درد و رنجی عظیم را بر دوش میکشید، خداوند چگونه میتوانست دریابد که ایوب در چه اوضاع و احوالی دست و پا میزند و او دارد از چه سخن میگوید؟
وقتی با خدایی روبرو هستیم که احوالات انسانی را تجربه نکرده است و درد و رنجی متحمل نشده است، چگونه میتواند بداند هراس، غم و اندوه، اضطراب و یا رنج زندگی با خطر چیست؟
و چگونه میتواند حالِ انسان را بداند؟
هنگامی که بر درگاهش ناله میکنند از این همه مصائب، چگونه میتواند بداند درد و رنج چیست؟ و آدمیان از او چه می خواهند؟
البته که قیاس میان انسان و خدا، قیاس مع الفارق است.
اما، پرسش این است که آیا فهم درد و رنج، جز با تجربهی همان درد و رنج و یا مشابه با آن، ممکن و متصور است؟
اگر بیتجربه ممکن است، مکانیسم آن چیست؟
الاهیات مسیحی، این پرسش را با ورود خدا در تاریخ و همراه شدن با رنج انسان و در نهایت بر صلیب کشیدن، میتواند تحلیل کند.
زیرا خدا در صورت و کالبد مسیح، بر روی همین زمین فرود آمد و همراه آدمی زیست و درد و رنج را و حتی مرگ را تجربه کرد.
اگر خدا را به معنای اسپینوزایی بفهمیم، یعنی اگر خدا را نامی دیگر برای طبیعت بدانیم، این پرسش نیز پاسخ خواهد یافت.
اما اگر خدا را موجودی «به کلی دیگر» تصور کنیم، یعنی چیزی غیر و مستقل از طبیعت، آن گاه پرسش برجای خود باقی میماند.
الاهیاتِ اسلامی که خدا را در عرشِ دوردست و بر کرسی قدرت لایزال مینشاند که هیچ گونه دگرگونی و تغییر احوال نمیپذیرد، در مواجه شدن با این پرسش، چگونه میتواند از امکان فهم خدا از درد و رنج انسان سخن بگوید؟
هر تصوری از خدا داشته باشیم، چه موجودی «متشخص»، «متشخص انسانوار» و یا حتی «نامتشخص»، در کیفیت اندیشیدن در باب این پرسش، تفاوت چندانی ایجاد نمیکند.
پرسش از نسبت و رابطهی تصورات مختلف از خدا با فهم «او» از درد و رنج، تماماً پرسش از فهم احوالاتی ناخوشایند است، بدون آن که آن را تجربه کرده باشد.