علل شکست خردورزی
شاید پاسخ این پرسش آسان نباشد و نتوان همه علل و انگیزههای شکست جریان خردورزی و پیروزی جریان خردستیزی را شناخت. اما به هر حال در این میان عوامل زیر بیتأثیر نبودهاند:
1ـ اصول و مسائل مبتنی بر عقل و اندیشه، نیازمند ورزش فکری و تدبر و تعمق است که این کار از عموم مردم ساخته نیست.
تعداد کسانی که دارای توان استدلال و تعمق هستند، کم است و اکثریت دارای ذهن بسیط و تنبل و غیر ورزیده اند؛ لذا مبلغان و مروجان مکتبهای عقلگرا، در قبولاندن اصول و مسائل خود به افکار عمومی دچار مشکل و دردسرند.
اما مکتب های مبتنی بر نقل و ذوق و احساسات، در ترویج و تبلیغ اصول و مسائل خود برای توده مردم، این مشکل را ندارند.
از اینجا است که اشعریتِ مبتنی بر نقل و احساسات دینی و نیز تصوفِ مبتنی بر ذوق و احساس، به آسانی رواج مییابند و همه گیر میشوند، در حالی که مکتب اعتزال و فلسفه شکست میخورند.
مخصوصاً در جامعههایی مانند جامعه ما که هنوز هم به جای کتاب خوانی و مطالعه مطالب تحقیقی و تحلیلی، به شنیدن و گوش دادن مطالب خطابی و تخیلی عادت دارند.
2ـ اعتزال و فلسفه، مستلزم فهم و دانستن هستند و این کار نیازمند پشتکار و استعداد و آموزش جدی است.
در حالی که اشعریت مشکل خود را با تکیه بر «نمیدانیم» و «مجهول بودن کیفیت» مرتفع ساخته و تصوف نیز نیاز به فهمیدن ندارد، بلکه فقط با تشویق و تحریک، پیش رفته و نیل به معرفت را موقوف رسیدن به کشف میداند که «عقل در راه عشق نابیناست».
![](https://youngsociologists.com/wp-content/uploads/2022/01/117.jpg)
3ـ دیدگاه فلاسفه و معتزله بر نوعی اصالت انسان «اومانیسم» استوار میباشد، در حالی که اشعریت بر حاکمیت مطلق الهی استوار است.
در فلسفه، انسان به عنوان موجودی که باید هر چیز را بفهمد و سپس اثبات نموده یا رد کند، از نوعی اصالت و استقلال برخوردار است.
یک فیلسوف میخواهد کائنات را در دست داشته باشد.
اگر این تسلط عیناً امکان ندارد، علماً و ذهناً باید امکان داشته باشد.
حتی خدا را، فیلسوف و قوانین مورد کشف و قبول او، مانند علیت اثبات میکنند.
علاوه بر اینکه خداوند با قوانین فسلفه اثبات میگردد، از نظر خردگرایان، خداوند در تدبیر جهان نیز باید از قوانین و مبانی عقلی پیروی کند؛ از حسن و قبح معتزله گرفته تا علیت فلسفه و لوازم آن از قبیل ضرورت و حتمیت وجود معلول با وجود علت، عدم امکان صدور بیش از یک معلول از یک علت و امثال اینها.
میبینیم که در اینجا نوعی فرمانروایی انسان و قوانین مورد قبول او بر عالم الوهیت مطرح است، در حالی که در اشعریت، خداوند حاکم مطلق است و «فعال ما یشاء» که در مورد کارهایش کسی را حق چون و چرا نیست: «لا یسألُ عَمّا یفعَلُ».
در عرفان نیز همه تلاشها بر این است که غیر خدا را هیچ و پوچ و عدمهای هستینما بدانند و بگویند که: «لیس فی الدار غیره دیار»: که یکی هست و هیچ نیست جز او!
![](https://youngsociologists.com/wp-content/uploads/2022/01/118.jpg)
بدیهی است که ذهن عامه و توده مردم با دیدگاه اشعریت و عرفان سازگارتر است.
به عنوان نمونه همین فکر و فرهنگ ایرانی خودمان را در نظر بگیرید.
دست کم بعد از صفویه در این کشور فرهنگ تشیع حاکم بوده و این فرهنگ با دیدگاه اشعری مخالفت جدی داشته است. با این وصف هنوز افکار عمومی، اشعری است.
زیرا که مردم در تبیین و تحلیل هر قضیهای، از جنگ و انقلاب گرفته تا شفای یک بیمار و برد تیم فوتبال! بیش از قوانین علمی و فلسفی به امداد الهی تکیه دارند!
بنابراین بقای اشعریت و تصوف را ذهنیت توده مردم پشتیبانی میکند؛ زیرا در آن دو، جایی برای گستاخی انسان از طریق چون و چرای فکری در کار خدا یا دخالت عملی در زندگی فردی و اجتماعی خود وجود ندارد.
اما فلسفه و اعتزال به دلیل آنکه به انسان اصالت بخشیده و توان او را در فهم جهان و تدبیر کارهایش میپذیرند، از این نعمت، یعنی حمایت عوام بیبهره ماندهاند!
![](https://youngsociologists.com/wp-content/uploads/2022/01/119.jpg)
4ـ مهمتر از همه اینکه دخالت قدرت سیاسی را نباید نادیده گرفت.
از آنجا که از طرفی فلسفه و اعتزال و به طور کلی ارزشمند بودن تفکر، چنان که گفتیم مبنای نوعی اومانیسم و اصالت انسان است و از طرف دیگر اشعریت مبنای حاکمیت مطلق خداوند و بیاختیاری و بیاعتباری انسان میباشد، همیشه قدرت حاکم، اشعریت و جبر را به نفع خود دیده است.
در نظام جبر، انسانها بیاعتبار شده و قدرت و اختیار و اعتبار حکام از اراده خداوند نشأت مییابد.
در نتیجه از طرفی حکام تقدیس میشوند و از طرف دیگر توده مردم تسلیم! که مخالفت با سلطان به منزله مخالفت با اراده و عزم خداوند خواهد بود:
به خواست ایزد کو خسرو جهان باشد از آنچه ایزد خواهد گریختن نتوان!
بدانکه هر چه خدای جهان پسندیده است اگر کسی نپسندد از او بود کفران!
![](https://youngsociologists.com/wp-content/uploads/2022/01/120.jpg)
5ـ شرایط اجتماعی همه کشورها در دوران گذشته و شرایط کشورهای جهان سوم در عصر حاضر با اشعریت همسو و سازگارند.
عناصر اصلی اشعریت که این مکتب بر آنها استوار است عبارتند از: ندانستن، نتوانستن و بیقانونی.
در نظام اشعریت هیچ انسانی نمیتواند آینده را پیشبینی کرده و در تعیین و تغییر آن نقشی داشته باشد.
جهان یکسره در قبضه قدرت خداوند است و برای کارهای خداوند، هیچ چارچوبی از علیت (چنانکه در فلسفه است) و یا حسن و قبح (چنانکه در مکتب معتزله است) وجود ندارد و هر چه آن خسرو کند، شیرین کند!
پیوست:
بریده ای از یک کتاب: فلسفه مشاء (با اندکی ویرایش)، دکتر سید یحیی یثربی