ماکیاولی و تئوری سیاست منهای اخلاق
بیش از چهار قرن از مرگ ماکیاولی و گفته های سیاست او گذشته است و علیرغم ابراز تنفر زبانی، خیلی از سیاسیون عصر حاضر هنوز هم در ابراز مکر، حیله، تزویر و دورویی با آن تئوری همداستانند.
به عبارتی الگوی نگرشی سیاست منهای اخلاق، یکی از بزرگترین خطرهایی است که حیات سیاسی هر جامعه ای را تهدید می کند. در طول تاریخ اندیشه سیاسی اکثر نزاع ها و خشونت ها پیامد این تئوری بوده است.
در واقع در اين رويكرد سیاست به معنای فن قدرت تبیین می گردد و اصلی ترین کارکرد آن، بدست گرفتن قدرت و نگهداری آن به هر قیمت می باشد. بر مبنای همین قوانین نانوشته، سیاست اخلاقیات خاص خودش را دارد.
هدف ماکیاولی از تئوری “هدف وسیله را توجیه می کند” تشکیل یک حکومت مقتدر بود و از منظر او برای رسیدن به این هدف بایستی با اقتدار عمل کرد و هیچ گونه ملاحظات دوستانه، اخلاقی و دینی را نبایستی در نظر گرفت.
با دقت در اندیشه سیاسی ماکیاولی به این واقعیت تاریخی پی می بریم که او در عصری می زیسته که فریب، نیرنگ، خیانت و زیرکی در آن جامعه الگوی رفتار سياسی بوده و تئوری یاد شده به روشی تناقضات آن روزگار را به نمایش می گذارد و بر این اساس ماکیاولی خط و مشی نظامات سیاسی را دروغ و حیله می پنداشته است.
از منظر او مردم بایستی یا حاکم را دوست داشته باشند و یا از او بترسند. اما بین عشق و دوستی و ترس، او معتقد بود که گزینه ترس کارکرد بهتری برای استقرار قدرت حاکم دارد.
ماکیاولی نظریه سیاسی اش را در دو کتاب “گفتارها” و “شهریار” مطرح کرده است. در گفتارها، ماکیاولی از نظام جمهوری و ارزش های آزادی دفاع می کند و در شهریار از چگونگی کسب و حفظ قدرت و ارزش های بنیادی امنیت سخن می راند.
ماکیاولی یک جمهوری خواه است. ولی کتاب شهریار را برای جامعه ای نوشته است که به شدت دستخوش فساد شده است، جامعه ای که مردم و سیاست آن به فساد گرائیده است و شهریار نوین باید آنرا اصلاح کند.
اما گفتارها را برای جوامعی که شالوده اجتماعی آن سالم است و مردم از فضیلت سیاسی برخوردارند تئوریزه کرده و برای چنین جامعه ای نظام جمهوری را پیشنهاد می دهد.
او مقدمه برقراری آزادی و عدالت در جامعه را استقرار حکومتی پایدار و مقتدر می داند و برای رسیدن به این قدرت هر اقدامی مجاز تلقی می گردد.
بر مبنای نظریه او اخلاق نه تنها امری نیست که دولت بر اساس آن عمل کند، بلکه اخلاق سیاسی را محاط بر دایره دولت در نظر می گیرد.
به عبارتی اخلاق هدفی نیست که جامعه برای رسیدن به آن تلاش دارد، بلکه اخلاق ابزاری است که بایستی در خدمت قدرت سیاسی قرار بگیرد و بر اين نكته تاكيد دارد كه زندگی سیاسی تابع اخلاق نیست.
او با این استدلال این نظریات را بیان می کند که با در نظر گرفتن اخلاق هیچ نظام سیاسی نه تشکیل خواهد شد و نه می تواند پایدار بماند. زیرا معلول نمی تواند قبل از علت بوجود آید و بر این اساس ماکیاولی تئوری غیراخلاقی بودن سیاست را بنا نهاد.
بنظر می رسد دغدغه او استقرار قدرت و راه های تثبیت و گسترش آن است و نحوه کسب قدرت برای او از اهمیت چندانی برخوردار نیست.
در واقع ماکیاولی مبنای قدرت را تابع هیچ حکم اخلاقی نمی داند و برای پیشبرد اهداف سیاسی هر وسیله ای را مجاز می داند و بر این اساس او سیاست را از مقوله های اخلاقی بکلی جدا کرد.
بنظر می رسد اهمیت تئوری های ماکیاولی را بایستی از منظر دیگری واکاوی کرد، زیرا او الگوهای رفتار سیاسی پادشاهان عصر خود را رمز گشایی کرده و قاعده های غیراخلاقی و نانوشته آنان را به شکل مدون، مفهوم سازی و بازنمایی کرده است.
به قول فرانسیس بیکن: ما به اندیشمندانی همچون ماکیاولی مدیونیم، که جهان سیاست و برخی از رهبران آن را، آنطوری که هست به ما نشان میدهند، نه آنطوریکه باید باشند.
آنگونه که تاریخ نشان داده بی گمان ماکیاولیسم شایسته احترام نبوده و نخواهد بود. ولی این امر نمی تواند ما را از مطالعه آراء و افکار ماکیاولی مستغنی کند، زیرا با برجسته کردن پلیدی ها، افکار خوب و شایسته معنا پیدا می کند.
به عبارتی دقیق تر، شناخت اندیشه هایی که مورد احترام نیستند، ما را به اندیشه های قابل تکریم و اخلاقی رهنمون می کند.